ناشکیب
دلبری من یافتم ، دریادل و خورشید سان
قامتی بالا ، قدی رعنا ، مَثَل آهو چمان
مو چنان بیدی پریشان ،شانه میزد باد مست
آبشارش ، شانه ای ستوار دارد ، سنگ سان
دلبری شهلا، نگاهش شعله میبارد زچشم
مشعلی از دل بر آ رد ، چون تنور از بهر نان
دل به هر چشمی نلرزد ، کو فراوان دید ه است
چشمهائی دلفریب و ناشکیب و مهربان
گل ببوسد پای بلبل ،عاشقی با چشم ، خویش
هر نگاهش بوسه ای دان ، برجمال ِ گل ستان
با دلش خندد ، لبش خندد ، بخندد هر زمان
سیب ِ سرخی را ببینم ، من گرفته در دهان
خنده ای شیرین و آ ن شهدش دلی را می برد
کی ؟ کجا بینی که شهدی را ، بخواهی هر زمان
نا شکیب می شود ، هر گه ترا یاد آورد
حجت از بسیار حرفی ،می شود از خامشان!
پائیز 77
قشنگ بود دوست عزیز.