سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

گل صداقت

 
گل صداقت اینقدر این قصه زیباس که حتی اگه شنیده باشین تکرارش هم دلنشینه
گل صداقت
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به
ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان
منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر 
ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه
ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی
کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم. روز موعود
فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی
که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد....  ملکه آینده
چین می شود. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه
گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید. روز ملاقات فرا
رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار
زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند. لحظه موعود فرا
رسید. شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام
کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی
سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به
ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت... همه دانه
هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!
برگرفته از کتاب پائولو کوئلیو
نظرات 1 + ارسال نظر
ابوذر اکبری سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ب.ظ http://boghzebaroon.persianblog.ir

دیگه بعدِ امروز

نبینم نخندی

نبینم غمت رو

به کی دل می بندی

به اونی که عمری

دروغ و هوس بود

برا قحطِ عالم

همین دونه بس بود

ریاکار و بی رحم

یه شیطان یه قابیل

یه فتنه خیانت

یه خنجر به هابیل

دیگه بعدِ امروز

همش شـادی باشه

همه پـاک و سالـم

که آزادی باشه

تو آزادی از اون

بمیرون بپوسون

خیالِ حرومش

دیگه خنـده آسون

اگه مـا دوباره

به آگـاهی و فـکـر

بلند شیم ببینیم

همه لحظه ها بکر

ولش کن حرومی

همه شر و شومی

تو مهـری تو مـادر

نگو که کدومی

که فرزندِ دلبند

همه زندگی قند

شکوفا و زیـبا

پُر شور و پیـوند

به یادِ دلش باش

به یادِ جـوونی

همین آن و ساعت

می دونم می تونی . . .





برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد