چکاوک
چکاوک ِ صبحگاهی
می خواند:
............چه زیباست صلح
............چه زیباست آزادی
...........چه زیباست عشق
...................................
...................................
...................................
مرگ ِ پرنده
...........مرا به خود آورد.
زمستان 63
مرگ پرنده تلخ است ... تلختر از واقعیت ... تلختر از زهر..
مرگ پرنده را از یاد نمیتوان برد .. من همه ی پرنده هایی را که از کودکی تا امروز مرده اند و آنها را به چشمان خویش دیده ام هنوزبه خاطر میآورم ... عجیب است ..
همدردیم فرخ جان
من نیز همیشه از شکار بیزار بودم
وبارها نگاه معصوم این موجودات اشکم را درآورده است
ممنون محبتت عزیز
عشق واقعا زیباست
خبر خوش نبود
زیبا درکی است که دوستانم را به وجد می آورد
و من سر ذوق می ایم
واین همان عشق است
یاد یه مشت دست نوشته از خودم افتادم که رئ در و دیوار می جسبوندم!
عمدا یه جوری می ن.شتم که کمتر کسی بفهمه عمق مطلبمو.
به هر حال کار پر ذوقی بود.
اگر چنین احساسی به مخاطبا دست دهد
من به پیام رسانی مورد نظرم رسیده ام
ممنون از حضور پر مهرت میلاد جان