سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

سنگ ِ صبور

سنگ ِ صبور

 یکنفر می آید

دستهایش خسته است

دل ِ او مثل ِ بلورین

.................دل ِ تو

....................نازنین

...............بشکسته است.

 

 یکنفر می آید

تشنه از دید ِسراب

...تاول ِ پاهایش

....چون حباب ِ سر ِ آب

و به خوناب ِ دلش

نقش ِ تعلّق

..........به کف ِ کویت داد.

 

قد  ِ تو

سرو  ِ سر  ِآمد به سر ِ بستان بود

یادمانی ز خدا

......سوگلی ِ رضوان بود.

 

لیکن اکنون ،

به تن ِ نازک ِ وهم

زخم از

.....زخمهء بیداد نشست.

از بد ِحادثه

...چون آینه ء قلب ِ تو ، مست

..........وه ببین

................زود شکست.

 

 یکنفر آمده است

دستهایش رنجور

.....ز جماعت که همه عاری ازین

..........درد ِ شریک

............گنگ و مات و

....................همه عور.

 

 دستهایت برسان

جان ِ من

.....من شده ام

سنگ ِ صبور



نظرات 19 + ارسال نظر
آرمان. سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ق.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

استاد! از دل ما گفتی
خدا خیرت بده

درود و سلامی
هم از سر سپاس و هم عذر
آرمان جان
خیر در رفتار را برایت ارزو می کنم

آناهید سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 ب.ظ http://www.persianbastan.tk

درود...مثل.همیشه.زیبا.و.پر.احساس

درود بر تو آناهید مهربان
میائی نوری به چشم آمده را مانی

ممنون مهر همیشگیت

فریناز سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ب.ظ

دستایت برسان
تا تو را
غرق کنم
غرق تمنای نگاهی از دور
تا تو را محو کنم
محو تماشای نگاری در نور

شده ای سنگ صبورم جانا؟!

میشوم من به زلالی حبابی و تو را

میکشانم به بلندای نسیم دم صبح...



سلام استاد گرامی

باورتون میشه من هیچ وقت شعر نگفته بودم؟!!

چه قدر میشه با اشعارتون ارتباط برقرار کرد

وااااااااااای فکر کنین
خیلی خوشحالم
آخه هیچ وقت نمی تونستم به این سبک آهنگین بنویسم!!



شما به زیبایی اشعارتون جسارت منو ببخشین.

سپاس استاد گرامی




دست دست دست دست دست دست دست

...............................................




به به
به اینهمه احساس
بسیار عالیست .بی تعارف میگم فریناز عزیزم
باور کن من همیشه به احساس زیبا شمایان غبطه خورده ام.
سلام رو من یادم رفت
ببخش و هزاران درود و سلام
بر تو باد


فریناز سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ

چرا نظرات شعر پایینی رو بستین؟!

اونم هم زیبا بود هم حس کردم یه چیزی هست توش!
یه منظور ...

ولی در کل دلم نمی خواد جای اون پرنده باشم که دلشو خوش میکنه به صدای معشوق و در دام میوفته

شرمنده ام از تو عزیز و همه ی عزیزانم

این شعر رو تکرار کردم
برای کسی که بخواند

کسی که خاطرات مرده ای رو بر ام زنده کرد
کسی که فکر می کردم روح مسیحائی دارد
که بر این میت چوب میزند که زد
نه برای زنده کردن

ناخواسته لجن زاری متعفن را

.......


باز هم ببخش

زبان حال این روزهای خراب من است
که دیگر حتب بقول ارمان عزیز
رقبت خرید هم برایم نمانده


قندک سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بی پایان. امروز خوشحالم که بالاخره موفق شدم وارد بلاگ اسکای شوم.
آفرین بر استاد کوروش خوش ذوق و هنرمند

یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم

الهی زن این نت بیوه بشه(که شیطنت پشت سر داره)
که پدر همه رو در اورد


درود بر آمیرزا قندگو و گزیده گو

خوشحالم که می بینم شاد و سرحالی


نیکی سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:34 ب.ظ http://www.virak.blogfa.com

آهسته تر بیا
غوغا نکن که دلم
با شور دردناک نفس های گرم تو
بی تاب می شود .

آهسته تر بیا،دلواپسم نکن،
برای خاطره بازی
فرصت ، همیشه هست .

وقتی تو می رسی
احساس می کنم
سکوت می شکند
ثانیه ها گرم می شوند
فاصله ، از لای انتظار پنجره
فرار می کند
آغوش می شود تمام تنم از نگاه تو

جایی برای کلام نیست
خاطره ، خود با تمام آنچه هست
میان چشم های عاشق ما
حرف می زند
و آرام
برگ می خورد وقتی تو می رسی

زندگی ، با تو می رسد
لبخند ، با تو می رسد
احساس می کنم
جایی ، میان پلک های مدام اضطراب
برای ما ساخته اند

احساس می کنم
ما را درون هاله ای از عطر و آرزو
انداخته اند .

وقتی تو می رسی
عاشق تر از همیشه ی حرف ها،حرف می زنم
شیرین تر از همیشه ی بغض ها،بغض می کنم

وقتی تو می رسی
من، به تمام آنچه دوست دارمَش
می رسم...!


آپم

اعتراف می کنم کم آورده ام
هم از سر بی حوصله گی است و هم

احساس زیبائی که چون عطر ژر طرافت عاطفه را پراکندی


ممنونم نیکی جان
ارامشم را افزود که شادی تو افزون تر باد

آرمان. سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ب.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

کوروش ما توفانی است چرا؟
ما به وقت پریشانی دستار به عمود شما می بستیم از بیم توفان

امید عافیت است مهربان

درود بر تو نازنین امید من و ما هم به شما جوانان است عزیز

بحرانی شبیه به زایش است
و یا شایدطوفانی که پس از آن امید آرامش میرود

نمیدانم
ممنونم اینهمه مهربانی و لطف سلامت جسمی بر قرار عزیز

امیدوارم خریدتان با سبدهای پر باشد و آینده را تامین تمامی خواسته ها
باشد

آبرنگ سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ http://kaghazerangi.blogfa.com

سلام استاد گرامی
خواندمتان با مهر ولذت بردم
هیچ وقت شاعر خوبی نبودم اما میتونم بگم خیلی راحت بااشعارتون ارتباط برقرار میکنم


یکنفر می آید

تشنه از دید ِسراب

...تاول ِ پاهایش

....چون حباب ِ سر ِ آب

و به خوناب ِ دلش

نقش ِ تعلّق

..........به کف ِ کویت داد.

برقرارباشی استاد گرامی

درود بر تو هنرمند گرامی

تو احساست را که به رنگ پاکی و صفای دلت آغشته می کنی بر بوم دل می نشانی
گوئی زخمه ای است در دست نوازنده ای
اگر چه من این زخمه بر زخمهای دل میزنم

شاد باشی و برقرار

آبرنگ سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ب.ظ http://kaghazerangi.blogfa.com

استاد گرامی اگر اجازه بفرمایید شما رو لینک کنم

باعث افتخار است مهربان
امید که ساز و کار روزگارمان را پیوند نزنیم
که
پیوند میمون و مبارکی است
شادمانی را در کنار خود دیدن
واز صفای دل و هنر کاملش بهره برم

سیما سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:54 ب.ظ http://http://eshgheroyayee.blogfa.com/

من قانع ام بر بخشش ات حتی به قطره
مثل گلی کوچک که روییده به صخره
باشد به جایش مال تو هر آنچه دارم
یک وام لبخندت مگر چنداست بهره
شایع شده هرکه تورا دیده بگوید
جاری شده در چشمهایت گرگ و بره
یک لحظه چون پر در نسیم آرام ورامی
یک لحظه برده از تمام خلق زهره
با اینهمه دریای من مواج باشی
چون رقص پر افسون شهرآشوب بصره
عزیز من این را نمی گویند گدایی
من قانع ام بر بخشش ات حتی به قطره ...

مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را

که صد فردوس می‌سازد جمالش نیم خاری را

مکان‌ها بی‌مکان گردد زمین‌ها جمله کان گردد

چو عشق او دهد تشریف یک لحظه دیاری را

خداوندا زهی نوری لطافت بخش هر حوری

که آب زندگی سازد ز روی لطف ناری را

چو لطفش را بیفشارد هزاران نوبهار آرد

چه نقصان گر ز غیرت او زند برهم بهاری را

جمالش آفتاب آمد جهان او را نقاب آمد

ولیکن نقش کی بیند بجز نقش و نگاری را

جمال گل گواه آمد که بخشش‌ها ز شاه آمد

اگر چه گل بنشناسد هوای سازواری را

اگر گل را خبر بودی همیشه سرخ و تر بودی

ازیرا آفتی ناید حیات هوشیاری را

به دست آور نگاری تو کز این دستست کار تو

چرا باید سپردن جان نگاری جان سپاری را

ز شمس الدین تبریزی منم قاصد به خون ریزی

که عشقی هست در دستم که ماند ذوالفقاری را

اردشیر بابکان سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:13 ب.ظ http://avestaariyo2.blogfa.com

درود بر شما دوست عزیز
چند هفته ای هست که آقا سامان وقت نمی کنند به اینترنت سر بزنند . از آقا سامان خبر تازه ای نداری؟ نمیدانی کی دوباره به جمع ما باز میگردد؟ مشکلی داشت که نمی توانست به اینترنت بیاید اما خبر جدیدی ازایشان ندارم که مشکلش حل شده یا نه
شما خبری نداری؟

درود بر تو پاک رای
آرش عزیز
مدتی است که من نیز از او بی خبرم . وحقیقت دلم برای هرسه شما عزیزان تنگ شده
امید که در گیر مراحل ازدواج و غیره باشد
با خبر شدم حتما مطلعت خواهم کرد و تو نیز چنان کن
شاد باشی و سربلند

آفتاب سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:26 ب.ظ http://aftab54.blogfa.com/

دلم ...
ای خونه اسرارم ...
گاهی سر میری ...
وفایت را ای دلم تا گور خواهم برد... ای سنگ صبورم...ای دلم ...
سلام
تو زندگی ما آدمها فقط سنگ صبورمان دلهایی است که در سینه های ما می تپد !
کجاست سنگ صبور ؟ براستی آیا دیگر سنگ صبوری هست ؟!!

درود بر آفتاب سوزان و گرما بخش

به کلامت سوزی داری که
دل می سوزاند سنگ صبور را

خود شده ایم سنگ صبور خود
وابشاری که امروزه به فواره ای بی رمق تبدیل شده

ممنونم که مهربانی چون افتاب

ویس سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:55 ب.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

کسی که مثل هیچکس نیست.ولی سنگ صبور بودن خیلی سخته

درود بر تو ویس مهربان

از همراهیت سپاس
سنگی که خود تفتیده ی افتابی سوزان است
با ترکهائی در دل


امید که همیشه شاد باشی و کوهی استوار ترا تکیه گاه

سیما سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ب.ظ http://http://eshgheroyayee.blogfa.com/

درباره ی احساسم نسبت به تو بلا تکلیفم
تو بگو چه احساسی داشته باشم ...

دست ناقص دست شیطانست و دیو

زانک اندر دام تکلیفست و ریو

جهل آید پیش او دانش شود

جهل شد علمی که در منکر رود

هرچه گیرد علتی علت شود

کفر گیرد کاملی ملت شود

بانوی شرق سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 ب.ظ

در کوی تو مستانه
می افتم و می خیزم
دلداده و دیوانه
می افتم و می خیزم
من مست و پریشانم
می نالم و می مویم
مدهوش تو پیمانه
می افتم و می خیزم
چو شمع شب عاشق
می سوزم و می گریم
از عشق تو پروانه
می افتم و می خیزم
گرد شب و هر روزی
تا خاک رهت گردم
در پای تو جانانه
می افتم و می خیزم
من مست قدح نوشم
از چشم تو مدهوشم
سلانه به سلانه
میافتم و می خیزم
دیوانه ی کویت من
چون گردن به کویت من
ای دلبر فرزانه
می افتم و می خیزم
باز آی و گر نه می
هستی ز کفم گیرد
اینسان که به میخانه
می افتم و می خیزم


سلام....
خیلی زیبا بود

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است

چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت


کنگان طنز سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ب.ظ http://kangantanz.blogfa.com

کوروش بزرگ است .شعرهایش زیباست...

درود بر تو نازنین

ممنون از لطفت مهربان

توحید چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ق.ظ

درود بر استاد بزرگ

خوشحالم که میبینم تازگیا زودتر آپ میکنید ...

عالی بود ...

شاید خیلی ها این موضوع را از نزدیک حس کرده باشند ...

به امید دیدار



درود بر تو یگانه ی مهربان
که با حضورت همیشه موجب دلگرمی هستی

امیدوارم که هیچکس در این زمینه هم احساسم اگر هست همراهم نباشه
اینجا رو حاضر نیستم هیچ دوستی را با خود داشتم

سپاس از مهرت

لحظه ها رو می شمارم
شاید که باز آئی

ثریا (یه قدم من...یه قدم تو...!!!؟؟؟) چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ق.ظ http://ghadamhaye-man-to.blogsky.com/

سلام استاد شما که همیشه برای ما بیست بودید و این بارم
با افتخار فریاد میزنیم
بیست

خیلی زیبا بود
راستی جای شما رو هم سبز کردیم

همیشه سبز و برقرار باشی عزیز

سلام ثریا جان
شما جوانان سرو های قامت طلائی این خاک زرخیزید
اگرچه در تاریخ ما کم نیست
شادی خواهان
که بر خود خودبیگانه فروشان قد بر افراشتند


لیلی پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ق.ظ http://www.kolbehleily.blogfa.com

سلامی گرم خدمت دوست عزیزم کوروش...

من خواب دیده ام که کسی می آید..

من خواب یک ستاره ی قرمز دیده‌ام...

و پلک چشمم هی میپرد...

و کفشهایم هی جفت میشوند...

و کور شوم...

اگر دروغ بگویم...

من خواب آن ستاره ی قرمز را...

وقتی که خواب نبودم دیده ام...

کسی می آید.

کسی بهتر...

کسی که مثل هیچکس نیست...

تا همیشه شاد باشی...

درود بر تو لیلی مهربان
مهربانی که کم گو و گزیده گوست

اگرچه در هدیه ات
کسی که مثل هیچکس نیست
آن روزها ی خوب
آن روزهائی که فکر می کردیم
روزای روشنی را
در پیش داریم


و چه خوش باور و خوش خیال بودیم

لیلی جان ممنونتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد