سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

اثر



b88tu9h8owecc3ead6tj.jpg

سالها یش در نوجوانی ،کتابی خواندم بنام "چه بایدکرد؟"اثر چرنشفسکی  .امروز به این فکر می کردم که زندگی ام شده ماجرای آن کتاب.

نمیدانم اثر  آن کتاب بوده، که زندگیم ،اینگونه رقم خورده ؟

یا آن کتاب ،پیش بینی  زندگی من بوده؟  .

مثل یک پیش گو،که می گویند  از فردای آدمی خبر میدهد !!

شاید بی خود نیست که می گویند :اثر فلان!!!

نمیدانم!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نظرات 25 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:20 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com

جالبه و حدسه جالبی...یعنی ممکنه کتاب ها زندگی ما رو تغییر بدن ؟
منم همیشه فکر میکنم زندگی ما بین تراژدی کتابایی که میخونیم گم میشه و رقم میخوره

سلام نازنین عزیز
خیلی هم برایم جالبه . ولی این حدس می رود که به یقین وباور تبدیل شود

ممنون توجه ات

عسل دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:04 ق.ظ

چه کاغذ ها که سپیدی دلشان از نام تو سیاه شد،
از دل تنگی هایم، از احساسم، هزاران هزار صفحه کاغذ سیاه شدند،
کاغذ ها عاشق شدند 
ولی تو . . .

دستم را نکش روزگار ، دیگر برگشتنی نیستم.میروم ببینم آنطرف کوه چه خبر است.

میدونم
یکی دیگه هم این رو میخونه
امیدوارم مفهوم این جمله رو بفهمه و به خودش بیاد. بدونم من لحظه شمار رسیدن به آن سوی کوهم دیگر از این طرف کوه فراری

مهرداد دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:28 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم! جان من و جان شما
غوطه ها زددر ضمیر زندگی اندیشه ام
تا بدست آورده ام افکار پنهان شما....(اقبال لاهوری)
پاینده باشی...

مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت
ریختم طرح حرم در کافرستان شما

تا سنانش تیز تر گردد فرو پیچیدمش
شعله ئی آشفته بود اندر بیابان شما

فکر رنگینم کند نذر تهی دستان شرق
پارهٔ لعلی که دارم از بدخشان شما

میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده ام از روزن دیوار زندان شما

حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاکان شما

ممنون از انتخاب این شعر زیبا مهرداد جان

آرمان. دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ق.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

کاش دل ِ ناخوش من دلخوشکی داشت
مثل یک کودک سرخوش پفکی داشت
کاش از این ساحل پر موج ، دل ِ من
تا به آنسوی فراغت کلکی داشت
خسته از هستی ام و راه ندارم
کاش به آن سوی خلا یک ترکی داشت
پایم از خار جدایی پر ِ خون است
کاش دل ِ ناخوش و خستم خرکی داشت

استاد! قصد نمک بر زخم زدنتان نداشتم
خواستم همدردی کرده باشم

کاش این دل
دل نبود و
گِل به دست کودکی
می فتاد و او به دستش موم وار
در گمان ِخود.
نقشی از لیلی همی زد یاد ِگار
یا زمجنون زار زار
یا ز ویسی بهر رامین، نقش دار
یا زوامق
یا که تندیسی ز عذرا
می نمودش شاهکار
واسف
افتاده در دست من ِ اندوه وار

مهدی دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ http://amolboy0121.blogfa.com

سلامگلم
من همچین تجربه ای نداشتم جالبه
با افتخوار لینک شدین
بازم بیا
بای

سلام مهدی جان لطف کردی عزیز
خیلی دوست دارم
بیشتر از نوشته هایت بخوانم و. بدانم

در فرصتی مناسب
بدرود دوست خوبم

فرخ دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

کوروش عزیز گاه کتابی بر انسان تاثیر عمیقی میگذارد و افعال و تصمیمیاتش را تحت الشعاع قرار میدهد .
شاید شما تحت تاثیر آن کتاب بودی و اقداماتت تحت تاثیر آن اتخاذ شده ... با این وجود من نیز مطمئن نیستم ... تنها نظری بود که ابراز داشتم ... همین

ممنونم از همراهیت
براستی که من هم نمیدانستم
ولی مدتی است ذهنم درگیر این موضوع شده فرخ جان
تماما گویا دارد تکرار می شود
اگر روزی روانشناسی بخواهد دریابدم باید ان کتاب را بخواند

زلال اندیشه دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ http://rhagh.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
از وب زیباتون و از مطالب زیباترتون استفاده و لذت بردم.
زندگی همینه. باید مسیر داد و الا با خود می برد. و بهترین مسیر درست و تنها مسیر درست، مسیر خالق
موفق باشی
من هم با مطلبی بروزم . خوشحال میشم بیایی و نظرت را بدی و اگه اشکالی بود گوشزد کنی.
یا علی

درود بر تو که اندیش های زلال را پیگیری

سپاس گذار حضور صمیمانه ات

عسل دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ب.ظ

تابستان که میشود دلم شور میزند

......

نکند طعم گیلاس های بازار مرا از خاطرت ببرد!



خدا یا مرا از شر دوستانم محافظت کن . من خود بلدم با دشمنانم کنار بیایم


عسل دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ

دختری را می شناسم که هر شب برای ستاره ها شعر می خواند و آنها به او زبان آسمانی می آمخوزند.

روزی پرسیدم: دیشب چه واژه ای آموختی؟

شرمنده نگاهم کرد و چشمک زد.



هر روز جشن درختکاری دارم ،دشت حلقومم را دیگر جای خالی نیست.چه شکوفه های زیبائی خواهد داد این بغض های کاشته!! وقتیکه بهار بیاید.

عسل دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام میگم یه سوال دیگهدبیرید اخه خیلی ادبیاتی جواب میدید

عسل جان نمیدانم متولد چه سالی هستی؟
اگر به دوران ما اشنا باشی و انقلاب در ابعاد مختلف فرهنگی و..
میدانستی و اکنون را در می یافتی
پاسخ سوالت را خود میدادی عزیز

پرنیان دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام کوروش عزیز
گاهی وقتها احساس نزدیکی بین ما و یک نویسنده و یا قهرمانان داستاه به شکل عجیبی بوجود می یاد.
یادمه حدود ده دوازده سال پیش کتابهای خانم آلبا دسس پدسس رو کامل خوندم و وقتی می خوندم متحیر مانده بودم یک زن از یک کشوری در آن سوی کره زمین چقدر می تونه حس هاش با من که یک زن ایرانی و فرهنگ شرقی هستم نزدیک باشه .
و یا حتی کتابهای رومن رولان این حس رو به من میداد با اینکه رومن رولان یک نویسنده ی مرد هست ولی وقتی جان شیفته و ژان کریستفش رو می خوندم اون لحظه آرزو می کردم ای کاش می تونستم رومن رولان رو از نزدیک ببینم و باهاش حرف بزنم و بهش بگم مرسی که احساس یک زن رو اینقدر قشنگ می فهمی .

درود بر بانوی پرنیان خیال من
کجاها که من را نبردی بخصوص وقتیکه در ان سالها چقدر تلاش می کردم
اسامی زیاد کاراکترهای ژان کریستف رو حفظ کنم تقریبا جلد اول را تمام کردم تا بفهمم بقول خودمان کی به کی !!!
و جان شیفته . که هنوز مانندش ندیده ام . یاد زمانی که این نویسنده ی بزرگ فرانسوی به علت نزدیکی اندیشه هایمان بت بود و به آذین هم ترجمه انها را انجام داده بود بت تر
و چه زیبا گفتی که شاید روحیه لطیف دخترانه(فقط اصطلاح منظورم است) در من نیز حاصل آن زمانها باشد.
وقتی که به جای گل محمد در کلیدر با کارکتر زن همراهی میکنم .وقتی که پا به پای مادر در اثر پرل باک قدم میزنم
و...
ولی حالا نسل جدید ما آیا چه اندوخته ای دارد؟
پرحرفی کردم
ممنونم از همراهی ات مهربان
راستی کامنتت را دیر پاسخ گفتم شرمنده.

عسل دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام اقا کوروش ایول عاشقی

۱۰۰سال تنهایی دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:51 ب.ظ http://setareiekhamosh.persianblog.ir/

سلام
دستت درد نکنه که فراموشم کردییییییییییییی
اومده گلایه کنم چون نیستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
برام دعا کن

سلام فاطی جان
دست پیش گرفته ای که پس نیفتی؟

اینگه بارها امدم و تو نیامدی

باشد
دیوار ما کوتاه
عمر کوتاهمان دیگر
به این دغدغه ها نمی زیبد

کنگان طنز دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:35 ب.ظ http://kangantanz.blogfa.com

سلام. پول نفت

سلام

شکلات تلخ دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.mahemany.blogfa.com/

درود دوست گرامی ...
زیبا و پر مغز مینگارید، روانمان را تازه کردید، دوست داشتید سری هم به ما بزنید ، سرافرازمان خواهید کرد ...
تقویم...!!!

درود بر تو که تلخ نه
شیرین ترین شکلات کلامی هستی

ممنون حضور مهربانانه ات
شاد باشی و همیشه در کلام به حلاوت

پرنیان دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام کوروش عزیز
مطمئنم که امروز یه کامنت برای این پست شما گذاشتم .
اما نیستش !

کوتاهی از من بوده پرنیان عزیز

جاش قرص قرصه مهربان که از جان دوست تر دارمش

نیلوفر دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ http://ensan8707.blogfa.com

دروود

شاید ....!


بی اثرم نیست .... من ....کتاب سینوهه پزشک فرعون ....... و

شور زندگی ....رو می خوندم ..... حال و هوای زندگیم عوض شده

بود .! ...مبارزه کردم تا ...... برای من ...

پیشگویی نبوده ...حاقل تا الان .... با وضعیت یارانه ها ...شاید ..

ممنون عزیزم ...

نیلوفر جان
از بس نت افتضاحه اینگونه برایت نوشتم


گاه دلم می خواهد کسانی را برایم به بهانه ی دویت داشتن
دل می سوزانند خفه کنم
مثلا همین نت
آقایان به بهانه اینکه مارا به بهشت ببرند اینقدر ولم رو پائین میارند که چراغ نت خاموش میشود
کسی نیست بگه اخه آقا کی به تو گفته برای بهشت و جهنم من تو دل بسوزانی؟


[گل][گل][گل]

عسل دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ب.ظ

سلام آپم[گل]

عسل سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ق.ظ

متولد۵۱هستم

درود بر تو عسل شیرین بیان

پس پاسخ را گرفته ای عزیز

عسل سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ق.ظ

قصدجسارت نداشتم کنجکاوی بود شرمنده

جسارت چی عزیز
از لطف ِ که سپاسگذار تو ام


عسل سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ

ممنونتم

فدای اینهمه مهرت عزیز

شنگین کلک سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ http://shang.blogsky.com

درود بر شما
راستش آمده بودم در بوستان شما قدمی بزنم
که مدتی مدیداست ماندگار شده ام . و مست از
بوی خوش و روی زیبای آثارتان .
شنگین کلک را مانند دیگر مهمانانشما ، چنان آشنایی با نویسندگان
و بزرگان ادب نیست . اما سالها پیش بخش کوتاهی از جان
شیفته را خوانده بود و حال فکر کنم بهتر است دوباره تورقی کند
البته نمیدانم باید امیدوارباشم که زندگی من هم بشود اثر آن کتاب
یا امید وارباشم که نشود .
ممنون از آنِ خوشی که با آثار شما گذشت .

درود بر شیرین کلک درد شناس
این اگر بوستان متصور است
حضور زیبا گلانی است که چشم رنجه را به جان خریده
و مرا به مهر میزبان قدوم پر برکت خود میسازند

سپاسدار مهر شما عزیزانم هستم

شاد باشید و برقرار
ار من نبودم


ستوده سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ق.ظ

سلام استاد عزیز.
زندگی ما داستانی است که اگر بنویسیم همون کتاب زندگی ما میشه که بعدها دیگران میخونند وعبرت میگیرن .
من همیشه کتاب های وداستان های عاشقانه را دوست داشتم یادمه همیشه داستان های شاهنامه را میخوندم .
میگم برا همینه که کتاب زندگی من پر از عاشقانه هاست
اما بعضی معشوق ها دل میشکنند

سلام بر همیشه ستوده مهربان

پس نویسنده این رمان بی سرانجام کیه؟
و چقدر بد سلیقه بوده این نابخرد

امیدوارم لااقل باقیه این سناریوی برای ما
پایانی خوش از نوع انچه را که بعضی از این قصه معروفند

امیدوارم اوراق مانده ی زنده گیت سرشار از بوی گل اقاقی باشه

نیلوفر سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ب.ظ http://ensan8707.blogfa.com

دروود

کوروش عزیز .... می تونم بپرسم از چی ناراحت هستید .... اگه در مورد

شور زندگی گفتم ...بخاطر اینه که سراسر زندگی وان کوک بدبختی و بی

پولی بوده .......تاثیر داشت ...عصبیم کرده بود ..... و برای پیش بینی گفتم

....پیش نیومده شاید ...با وضعیت یارانه ها روزگار من هم مثل اون بشه ...

وقتی صفحه ی آخر کتاب سینوهه رو می خوندم ....گریه کردم ....ساعتها ..

تاثیر گذاشته بود ....خیلی تلاش کردم تا به زندگی عادی ....برگشتم ...

بزرگوار من خودم از دلسوزی متنفرم .... دلتنگی در وجود همه ماست ...واقعا گیج شدم .. من اطلاعی از موضوع کتاب عنوان شده شما نداشتم

نباید نظر می دادم ....شرمنده ......عذر می خوام ... چند نفر به قول خودشان متعصب اسلام ....به مطالبم گیر دادن .....که هدفم از ایجاد وب چیه ...... مخصوصا مطلب ...قدرت در دستان شماست ...... سوالات زیادی رو پاسخ دادم ...... من به همشون گفتم دعا چاره کار نیست .....انسان باید خودش راه خودش را پیدا کند .... نباید دیکته کرد ....نباید ترساند ......آخه ما بیشتر از خدا ترسیدم ..تا اینکه دوستش داشته باشیم ..... من کاره ای نیستم فقط می خوام به آرامش واقعی با تجربه خودم –برسم ....هر چه جلو تر می روم – اکثر باورهای قدیمی و دینیم زیر سوال میره حرف زیاده ....

اما حق ندارم وقت با ارزش شما را بگیرم ... بزرگوار اگه چیزی ناراحت تون کرده ....به حساب بی سوادیم بزارید ...

برقرار باشی و پایدار ......

نیلوفر جان
من از تند گوئیم عذر خواهی کردم عزیز
منظورم سرعت نت و اینکه آقایون به این شیوه س انسوری دیگر می کنند
برای باز کردن وبلاک هی باید همچون سرباز در جا پا زد تا باز شود
باز شد
تازه باید تا باید منتظر قسمت نظرات
باز انتظار برای
افتادن و معلوم شدن اعداد رمز بود
و.....
امروز یک سایت بسیار قوی از اثار بزرگانی چون سعدی و مولانا و.. را پیل تر کرده بودند
و تازه با کمال وقاحت می گویند ما قوی هستیم
و...

ببخش که مکدرت کردم
متن زیبایت را با لذت خواندم
اگر چه اشاره ای به آن داشتم
که نمیگذارند بهانه ای برای دوست داشتن بماند
شاد باشی که هرگز نگرانی ات را نمی پسندم
و به خود نفرین فرستادم
که چرا این شبه ایجاد شد
گل هستی و چون سرو استوار باشی

نیلوفر چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ق.ظ http://ensan8707.blogfa.com

دروود


یک انسان خوب در زمین -بهتر از یک فرشته در بهشت است ..!!!


فرشته ی ما وجودت همه نعمت است و بخشش ...


آفتاب وجودت همیشه تابنده


صدای اندیشه -از صدای یک ارتش ...با توپ و تانک .....بلند تر

است .

چقدر این
بلاگ اسکای با نداشتن شکلک گل فقیر است


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد