سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

عاشقانه ها(10)


gds9gduvy4n0c2n033.jpg


یک نفر به من بگوید . چرا اینهمه نقاب؟ مگر ما به جشن بالماسکه آمده ایم؟


چه کنم که سالهاست بر دریا خشت میزنم به این امید که خانه ای رویائی برایت بسازم


دل سودا زده ای هست تا نیمه راه نفسش را یارا نیست نیمه دیگر به بال دل بیا با بوسه ی خورشید و ماه صبح صادق بدمد.



حسرت ما

در عمق پیچیده گی احساس

گم شد

 

فرصتی برای دیدار

اگرمان هست

بشتاب

 

درنگ و ماندن

تمام معادلات عشق را

به باد

خواهد سپرد

 

بقیه در ادامه ی مطلب

e4vjdn9h7kkafy37437p.jpg

 

بودن و نبودن مسئله این نیست. مسئله ماندن است .که اگر بمانی ، رفته  هم که باشی باز عزیزی.

(بااجازه ازشکسپیر)



دستم را نکش روزگار ، دیگر برگشتنی نیستم.میروم ببینم آنطرف کوه چه خبر است



خدا یا مرا از شر دوستانم محافظت کن . من خود بلدم با دشمنانم کنار بیایم.


وقتی که میرفت گفت :ببخش. نمیدانست که دیگر چیزی برای بخشیدن برایم نگذاشته.


هر روز جشن درختکاری دارم ،دشت حلقومم را دیگر  جای خالی نیست.چه شکوفه های زیبائی خواهد داد این بغض های کاشته!! وقتیکه بهار بیاید.


 

تا زمانی که جنگل را تبر دار حاکم است. فقط می توان پنهانی بر درخت عشق را حک کرد.



به باکره ام وعده میدهند و باز گیر این عجوزه هزار دامادم.



مهتاب شبهای من !چه شده امشب ؟پشت ابرها پنهان شده ای؟ نکند قصد باران داری؟



نظرات 27 + ارسال نظر
๑۩۞۩๑زیــــــبا๑۩۞۩๑ سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:56 ب.ظ http://zibaaa.blogsky.com/

نمیدونم شاید چون یه مقداری حس غریب دلتنگی رو دارم این همه لذت بردم یا شاید.........

ممنون داداش کوروش

بقول خودم زیبا جان
گاهی ما هم بلدیم بزنیم به صحرای کربلا

خوشحالم که به دلت نشست
امیدوارم که هیچگاه مکدر و دل آزرده نبینمت

پاینده باشی

بهار مامان امیر سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ http://oribad.blogfa.com

سلام بر آقا کوروش....
با اجازتون از وبلاگ شنگ عزیز به اینجا رسیدم...
زیبا مینویسید و زیبا میاندیشید... این پست حال و هوای خوبی برام ایجاد کرد.. ممنون از این همه حسن سلیقه..
آرشیو را هم حتما میخونم..
پاینده باشید...

سلام بهار عزیز
مرا به بزرگواری خودت و شیرین زبانی امیر عزیز
ببخش
کوتاهی از من بوده است
بارها اسم "بهار مامان امیر" و نظراتت وسوسه ام کرده تا بیشتر باهات آشنا شوم
اما دریغ
حالا که شیرینی کلام کودکانه و پایانی کارشناسانه ازبررسی یک معضل اجتماعی بنام ترساندن مادر کودک و عدم درک فرزند از مهر زیاد را
خواندم
این دریغم بیشتر موجب آزار شد
امید که سعادت بیشتر داشته باشم
برای بهره وری

نگین سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

بازم از این جمله قشنگایی که من خیلی دوست دارم
آخریش از همش خشگل تر بود ...

نگین جان درود بر تو
اگر چه ناقابل
ولی همیشه سپاسگذار مهربانیت خواهم بود

تقدیم تو باد


یک کلوله برای کشتن تنهائی هایم کافی بود . نیاز به رگبار نبود. نکند گلوله ها مشقی است!!!


ر ف ی ق سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ب.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

با خواندن عاشقانه هایتان ، در درونم حس ِ غریب و پیچیده ای پیدا می شود ، که من از آن بعنوان نوستالژی استاد نام می برم ... سلام بر استاد کورش عزیز ، من عاشق ِ نوشته هایتان هستم اما عاشقانه هایتان را می پرستم

درود بر رفیق همیشه همراه

که با لطف زیادش شرمنده ام میکند

و این تقدیم قلب رئوفش


دیوار دلت را بالا رفتم .به امید طلوع یک بوسه . و تو گوئی خاک میتکانی از پیرهنت


... سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 ب.ظ

تقدیم به او ...

گویی دلبر ، دلبری می کند
و مرا می خواند
به مهر
به عشق
و سرنوشت را جلوی پایم قرار می دهد
افسوس که توان ماندن ندارم
و تاب رفتن نیز.
گویی زمین اسیر آلودگی گشته
و زمان پست
فرصتی نیست
می مانم
اما رفتنی را باید امید داد
برای برگشتی دوباره
کاش آن روز که
پنجرا آفتاب را
به رویم گشودی
از طوفانی شدن
آسمان دلم نیز ترانه می خواندی
مرا یارای ستیز نیست
حتی اگرتمام بودنم را
قربانی کنم.
کاش زودتر می شناختمت
که تا پای گور
ترا مهمان بودم
و پذیرای آن دل شیدایت
که این پایان آرزوی من بود...
افسوس که
بودنم بودن نیست
و رفتنم بی بازگشت
کاش زودتر می شناختمت...

درود بر تو نازنین
چه زیبا ست
زمزمه ی جویباریت
مارا بیش از این
میهمان سراچه دل کن
تا غنودنی عاشقانه
در این سرای بیکسی
که تنها مهر را مالکش میدانم
ببر

غریبه ای عاشق چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ق.ظ http://strange1.blogfa.com/

دیروز
ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز او
ما را ..
فردا ؟

به در میکده رفتی به درودی خوش باش
به می وساقی سرمست و سرودی خوش باش
عمر ما حاصل یک لذت پوچ است دریغ
آنچه باقیست اگر مست تو بودی خوش باش


رها چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ق.ظ http://mehrzad19.blogfa.com

عالییییییییییییییییییی بهم سربزن.گلم نظریادت نره. [قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب]

سلام رها جان
ممنون لطفت عزیز

๑۩۞۩๑زیــــــبا๑۩۞۩๑ چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ب.ظ http://zibaaa.blogsky.com/

مرسی کوروش مهربانم از نگاه زیبایی که داری

خواهش می کنم زیبا
تو لطف داری عزیز

مینا چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ب.ظ http://minasebt.blogfa.com

سلام کوروش خان
آخری محشر بود

ممنونم مینای عزیز
از لطف همیشگی ات

رها چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ http://mehrzad19.blogfa.com

من لینکت کردم توهم منوبا اسم دوران تلخ وشیرین من

بلینک

لطف کردی رها جان
منهم تو را باافتخار به یارانم پیوند زدم

فرخ چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ب.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

هواخواه تو ام جانا این سخن را به زبان صدق میگویم و به اندیشه هایت اندیشه دارم تا آنها را در این هزار توی شگفت زندگی تعمیم دهم و دردهایت .... و دغدغه هایت را بشناسم .
اگر چه ما را درد مشترک بسیار است ... بسیار

درود بر فرخ عزیز
تو دلم جا کرده ای برادر
به هیج حیله بیرون نمی توانم کردن

دانیال... چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:37 ب.ظ http://www.manoto-baham.mihanblog.com

سلام........دیر شد..کمی ولی من امدم....
بیا...استاد....

سلام دانیال عزیز

ممنونم که خبر کردی مهربان

افشین چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:36 ب.ظ http://baraneeshgh409.blogfa.com/

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل‌افگار چه کرد
ساقیا! جام مِی‌ام ده؛ که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق، آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

زشادیها به جان آمد دلم یا رب غمی خواهم

بشد سالی که بی غم می گذارم ماتمی خواهم

نیم من اهل عیش و نوش و مستی با پریرویان

به ویران کلبه ای با اهل دردی عالمی خواهم

مرا بیگانه کردی با جهانت آشنایی کو؟

به غمها محرمی خواهم، پریشان همدمی خواهم

به زیبایان بی غم خاطرم الفت نمی گیرد

بتی کو را بود یا بوده الفت با غمی خواهم
لب خندان گلها گر چه روح افزاست اما من

گلی کو را به نرگس گاه باشد شبنمی خواهم

عماد خراسانی

شنگین کلک چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:09 ب.ظ http://shang.blogsky.com

درود بر کورش بزرگ
همیشه سرحال و پرتوان باشی
و به ما امید دهی و غم از دلمان
بزدایی . با دیدن یادداشت بهار مامان امیر
بیاد داستان کرم شبتاب افتادم و دانستم که
اندک نور شنگ هم توانسته است راهی را
نشان دهد . پس کوشیدم تا با نور بیشتری
راه را روشن کنم

درود بر تو شنگ عزیز
در کنار فرهیختگانی قلم استوار
ما نیز روزگار خواهیم گذراند
به مهری بی شاءبه که ارزانی میدارید
و مارا همیشه قرین امید میسازید

محیا چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ب.ظ http://darjaryan.blogfa.com

عموما دل خوشی از این جملات ندارم
ولی خوندمشون
و خب صادقانه
دوستشون داشتم!

محیای عزیز
با اینکه دوست نداشتی و مهربانانه و صبور خوانده ای
سپاسگذارم

... چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:56 ب.ظ


برای او که می شناسمش...

دلم گرفته
خسته تر از همیشه
گریه هایم را در گلویم
بغض می کنم و
فریادهایم را
سکوتی در دل.
کاش می توانستند مرا درک کنند
آن هایی که ادعا می کنند
هیچ کس نمی فهمد
نمی تواند بفهمد
پس با خدای خویش می گویم
ای خدای مهربان
که با من بودی
که برایم بودی
که ترانه هایم را می سرایی
به درد و
دردهایم را می طلبی
به جان
ترا به جلالت سوگند
تاب از کف داده و
انتظار پرواز می کشم
مرا به سوی خود بخوان
به سادگی
تا از این دردها
که روزگار
که مردم روزگار
بر من روا داشته اند
که بر من روا می دارند
رهایی یابم .
مرا بخوان...

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم

از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی

ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم

دم به دم حلقه این دام شود تنگتر و من

دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم

سرپر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان

تو شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم

ساز بشکسته ام و طائر پر بسته نگارا

عجبی نیست که این گونه غم افزاست فغانم

نکته عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی

پیر این دیر جهان مست کنم گر چه جوانم

سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را

یاد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم

آن لئیم است که چیزی دهد و باز ستاند

جان اگر نیز ستانی ز تو من دل نستانم

گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی

نیم شب مست چو بر تخت خیالت بنشانم

که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست

"آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم؟

عماد خراسانی

سکوت چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ب.ظ http://mahin74.blogfa.com

سلام...
اپ کردم....
تشریف بیارید...

سلام مهربان

سپاسگذار از خبرت

کنگان طنز چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ب.ظ http://kangantanz.blogfa.com

سلام. واقعا زیبا سروده ای.

سلام سید

ممنونم از لطفت عزیز

... پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ق.ظ

سلام بر تو
بر تو که مرا به مهر نگاهت می خوانی. بر تو که دوست داشتن و دوست داشته شدن را به یادم آوردی . بر تو که مرا از فراموش شدنم به دست خود هشدار می دهی. آیا راهی هست برای فراموش کردن درد و غم هایی که بر دلم سنگینی می کند همچون سنگینی کوه بر زمین؟

اگرچه دیر پاسخ میدهی
ولی باز باید دوباره خواند
سلام بر عشق
سلام بر عشق
کسی که عاشق نباش
ی رو میاد ی روز میره

از قدیم به ما آموخته اند وقتی باری بر دوش داری
اگر به فاصله و وزن فکر کنی
هم خسته میشی
و هم دیر میرسی

... پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ

دردهای من نگفتنی ست
دردهای من نخواندنی ست
گویی این دل از سنگ شده
که همه ی این غم ها را می داند و
گویی نمی داند .
من امشب خسته ام .
خسته تر از دیروز و
شاید خسته تر از فردا
فردا چه بر سرم می آید
نمی دانم
من به این فکر می کنم
بودنم را چه سود؟
جز کشیدن بار سنگین مصیبت
مصیبتی که خود برای خود
به ارمغان آورده ام؟
من امشب سیر شدم
از من
از ما
از بودن ها
از شدن ها
من امشب خسته ام.

باید رها شد
اولین راه فکر نکردن و یا مثبت اندیشیدن
و دیدن اینکه هنوز بال پرواز هست
و هوای پریدن
گاه انسان به خیالی خوش
خوش می شود
و به اندوهی گاه خیالی
ناخوش

... پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ق.ظ

در آسمان خیالم به پرواز در آمده ام .
چشمانم را می بندم
به هیچ چیز فکر نمی کنم
می گذارم خیالم مرا با خود ببرد
به دور دست ها
پنجره ی بازی را می بینم
نور طلایی خورشید خود نمایی می کند
گویی دستانی مرا به سوی خود می خواند
از پنجره رد می شوم
دستان گشوده مرا به انتظار نشسته است
و با چشمان نافذش در قلب ساده ی من
رخنه می کند

نمی دانم باید
در خیالم بمانم
یا به دنیای خودم برگردم؟
نمی دانم...

چند صباحی واقعی بودیم
همان واقعیتی که دنیایمان را خراب کرد
چه ایراد چند صباحی به خیال بگذرانیم
شاید دنیای مانده امان را ساختیم

... پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:09 ق.ظ


نمی دانم
باقی مانده ام را با تو قسمت کنم
یا آن را خود تمام کنم
به من گفتی که می آیی
که می مانی
که بودنم را می خواهی
که خنده هایم را
رقصیدنم را
در زیر نور مهتاب
وترانه هایم را
در زیر باران
.......
من از بارن می آیم
چتری بر سر ندارم
اما نمی دانم چرا حتی
قطره ای از باران
بر تن خسته ام نباریده
شاید باران هم
دیگر امیدی به
سرزندگی من ندارد
اما تو می آیی
و مرا با خود خواهی برد
دیگر چه باک از
خیس نشدن در زیر باران

زشادیها به جان آمد دلم یا رب غمی خواهم

بشد سالی که بی غم می گذارم ماتمی خواهم

نیم من اهل عیش و نوش و مستی با پریرویان

به ویران کلبه ای با اهل دردی عالمی خواهم

مرا بیگانه کردی با جهانت آشنایی کو؟

به غمها محرمی خواهم، پریشان همدمی خواهم

به زیبایان بی غم خاطرم الفت نمی گیرد

بتی کو را بود یا بوده الفت با غمی خواهم
لب خندان گلها گر چه روح افزاست اما من

گلی کو را به نرگس گاه باشد شبنمی خواهم

کوروش پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ق.ظ http://korosh7042.blogsky.com/

نگران نباش
باز هم دنیارا بزرگتر می باید دید

بزرگتر از آنچه کا به پندار آید

نیلوفر پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ب.ظ http://ensan8707.blogfa.com

دروود


کوروش جان !

حقیقتن؛؛ چه شکوفه های زیبایی خواهد داد .....این بغض های

کاشته !/ وقتیکه بهار بیاید ......


دوستت دارم .....

درود بر نیلوفر عزیز
که اینچنین زیبا می نوازد به مهر

... پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ب.ظ

کوروش عزیز

دنیا ی من دنیای تاریکی ست ای دوست
هفت آسمانم در مدار گریه گم شد

گویی دیگر گل شب بو
گل سرخ
گل مریم
عطرشان را از دست داده اند
.........
آسمان شهرم امروز بارید
گویی برای من بود
دلم می خواست
من نیز همراه او
در کوچه ای خلوت
تمام غصه هایم را
از سینه بر آرم به های های
افسوس که این کمترین را
از من دریغ می کنند
می بینی چقدر
پایم را بسته اند
من نفس کشیدن زیر باران را
می خواهم
تماشای زیبایی عشقبازی
زمین و آسمان
هوایی ام می کند
وتماشای این زیبایی
از پشت پنجره
افسرده ام می کند
من باران را می خواهم
باران را...

سنگ ِ صبور


یکنفر می آید
دستهایش خسته است
دل ِ او مثل ِ بلورین
.................دل ِ تو
....................نازنین
...............بشکسته است.



یکنفر می آید
تشنه از دید ِسراب
...تاول ِ پاهایش
....چون حباب ِ سر ِ آب
و به خوناب ِ دلش
نقش ِ تعلّق
..........به کف ِ کویت داد.


قد ِ تو
سرو ِ سر ِآمد به سر ِ بستان بود
یادمانی ز خدا
......سوگلی ِ رضوان بود.

لیکن اکنون ،
به تن ِ نازک ِ وهم
زخم از
.....زخمهء بیداد نشست.
از بد ِحادثه
...چون آینه ء قلب ِ تو ، مست
..........وه ببین
................زود شکست.


یکنفر آمده است
دستهایش رنجور
.....ز جماعت که همه عاری ازین
..........درد ِ شریک
............گنگ و مات و
....................همه عور.


دستهایت برسان
جان ِ من
.....من شده ام
سنگ ِ صبور

... پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:22 ب.ظ


تقدیم به تو ...

در قاب عکس خیالت خیره می شوم
سال های انتظار را
می بینم
سال هایی که لحظات سبزم را
چه آسان تیره و تار کرد
تو یک اتفاق بودی
یک حادثه
شاید یک خیال
خیالی که
دریای دلم را
آرام آرام طوفانی کرد
آشفته و پریشان
آن روز که
شانه هایم می خواست
زیر بار مصیبت بشکند
در خیال آشفته ام
به شانه هایت اندیشیدم
کاش می شد
بر شانه هایت
سر بگذارم
و سال های بغض درد را
از سینه ی زخم خورده ام را
با اشک بر آورم
شاید می توانست
از این حادثه ی سنگین
آسوده ام کند
افسوس که اینها
خیالی بیش نیست
من قاب عکس خیالت را می شکنم...

تکیه کن بر شانه ام
ای شاخه ی نیلوفرینم
تا غم بی تکیه گاهی را
به چشمانت نبینم

مارال جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ق.ظ http://ma2taaaa

سلام من شما را لینک کردم اگه دوست داشتی منو هم بلینک
منتظرم

مارال جان
ادرست اشکال دارد عزیز
خواستم لینک کنم
ولی هر دو ادرس در دو کامنتت اشکال داشت و باز نشد
امدی خبرم کن
تا پاسخگوی مهرت باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد