سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

عاروس (۵)

باپوزش ِتاخیر.از عزیزانی که برای اولین بار با این مجموعه آشنا شده و متمایل به خواندن حکایت دنباله دار عاروس  هستند.خواهش میکنم مروری بر 4قسمت قبل داشته باشندتا بیشتر درجریان

 قرار بگیرند.سپاسگزارم

در سمت راست ورودی ِخانه ی موصف ما که به جای دروازه، دو الوار وستون عمودی فرورفته در زمین بنام دقاز (Doghaz)  به فاصله 2 الی 3مترکه دارای دو یا سه سوراغ

که دو ویا سه چوب بنام کلندر در موازات هم بصورت نرده قرار می گرفت به نام کلندر((kolendr تا مانع خروج احتمالی حیوانات شود.

مانند اسب،گاو و یا گوسفند که اغلب در  در طویله ای در ضلع شمالی واقع شده بود، نگهداری میشدند از مرغ و جوجه ها که در حیاط آزادانه گردش می کردند و از خوان ِنعمت ِباغ و حیاط و نان ریزه های تکانده شده ی سفره غذا  بهره می جستند، و باید گفت ،در مقابل با تخم مرغ صبحانه  وگاه از گوشت آن مهمانی ناخوانده را سیر کردن .وبه این شکل، بی منت از صاحب خانه تشکری می کردند.

فقط این مرغکان ِآزاد و رها، حق نداشتند درگوشه ی باغ که محل ِ کشت سبزی ،که بوسیله ی مردان خانه بیل زده میشد و به دست زنان خانه در لته های کوچک (latte)که بوسیله ی  آنها تره از تربچه .جعفری .اسفناج و... جدا میشد،.وارد شوند . پرچینی کوتاه به قد 30 ،40سانت از چوبها و شاحه های خشک درختان درست شده بود، تنها مانع ورود آنان میشد.

در سمت راست ورودی حیاط ، دارای دو اطاق مجزای از کل  بود که یکی انبار ، ودیگری مغازه ای بود که پدر خانواده در آن به شغل مورد علاقه اش مشغول بود .پدر که برجسته ترین و زبانزدترین خصیصه ی او مهربانی و دست و دلبازیش بود .

محمد ِ غلام .شوهر مش ظریفه ، تنها در مغازه به کاسبی مشغول بود . و کمتر به مسائل خانه و کشاورزی دخالت می کرد.

اطراف حیاط را دور تا دور دیواری گلی احاطه کرده بود که در بالای دیوار تخته هایی قرار میدادند حدود نیم متر که از هر طرف دیوار حدود15سانتیمتر جهت جلوگیری ازریزش آب باران و خراب نشدن دیوار تعبیه شده بود و  روی تخته ها را ،خاک می ریختند که زنان موظف بودند آنجا را گل های نرگس بکارند . اغلب عطر دل انگیز گل نرگس اهالی خانه و

رهگذران  کوچه را،که از آن سوی دیوار می گذشتند ،مسحور  ِو سرمست می کرد

مغازه ای که مرد ِخانه در آن روزگار می گذراند

دارای دیوارهایی بود  گلی ،در یکطرف آن، چند میخ بزرگ  که بر یکی الکی و بردیگری حلقه های طناب با وضعی نامرتب قرار د اشت.

ودر انتهای دیوار دری چوبی وکثیف دیده میشد،که محل تردد به حیاط بود.

 ودیوار روبرو هم ،به جای آنچه را که ما به عنوان قفسه می شناسیم. از چند تخته تشکیل می شد که بر روی

چند میخ بزرگ چوبی که نگه دارنده ی تخته ها بود. و درقفسه پاکت های نمک و در قسمتی دبه های ترشی و

مقداری اثاثیه برای فروش قرار داشت.

در گوشه ی در ورودی چوبی 2لت کوچک یک 20 لیتری نفت خیس وکثیف .با یک قیف. رویش و بوئی که تمام فضا را اشغال کرده بود.

 

ودر کنار آنها ، یک یا دو  جعبه بود که میوه و سیب زمینی و پیاز و.. بود

در سمت چپ میزی فکسنی و زوار رفته که نقش پیش خوان داشت و رویش ترزازوی قدیمی قرار داشت و در قسمت دیگر میز ،کیسه ای  سفید  ،که قبلا گویا در آن قند داشته. و پس از اتمام تبدیل میشد به کیسه ی برنج و...

  امیدوارم همچنانه صبورانه و پر مهر برای ادامه ماجرا در کنارم باشید

نظرات 19 + ارسال نظر
نازنین پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ق.ظ http://rainy1989.blogsky.com

وااای استاد این داستانش واقعیته!!!
من قبلا نخونده بودمش

راستی استاد عیدتون مبارکککککککک

سلام بر نازنین عزیز و مهربان
بله این داستان و حکایتی است واقعی از چند نسل پیش
و اگر توفیق همراه باشذ
البته کمی حرکتش کند خواهد بود و زمان بیشتری می خواهد تا مانوس گردد

از همراهی همه ی شما عزیزانم
سپاس دارم

شنگین کلک پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ق.ظ http://shang.blogsky.com

توصیف زیبایی از آن خانه هایی بود که من خیلی دوست دارم
یادم افتاد به دوران کودکی که زمانی چند خروس داشتم و البته نه
در امثال این خانه ها که در خانه ای درست وسط شهر و این
خروسکهان من هم هیچکاه اجازه ورود به باغچه کوچک خانه را
نمییافتند اما وقتی قدری بزرگتر شدند هر روز خود را از دیوار بالا
میپراندند و به خانه همسایه ها میرفتند و مدتها کار من شده بود
سر دیوار همسایه ها بدنبال خروسهایم میگشتم .
تاهمینجایش خوب بود بقیه داستان تراژدی میشود که نمیگویم
فکر کنم بهتر است بروم اول قسمتهای قبلی را بخوانم .

در برابر صاحب قلمی چون شنگ عزیز

جسارت است این تحفه
ممنون می شوم
با مطالعه ی آن چراغ راهم باشی که قصدم داستان سرائی نبوده و نیست
ثبت حکایتی است رفته یا شنیده ای موثق

باشد که به یاری شما عزیزان مانده گار دلنشین شود

ویس پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ق.ظ

سپاسگزار مهرتان هستم.زنده و سالم باشید.نوشته تان را دنبال می کنم.

درود بر ویس عزیز
تو همیشه به من لطف داشته ای
من نیز منتظر راهنمائی های همیشه زلطف تو هستم

آرمان. پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ق.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

دلم رفت به آنجای که جز خاطره اش نیست
دو صد حیف که آن منظره را باصره اش نیست
دلم مرد در این شهر که فریاد رسی نیست
بجز درد و غم و دود در این دایراه اش نیست

استاد! با این کوزه شکسته مان تشنه کام خاطره هایمان کردید
چکنیم با این حال خراب

دل پاکت سبوی پر می شد
عمر تو به مهربانی طی شد

مستی مهربانی تو هم مارا
برون از دل شکسته ام کی شد

ساکن شهر زادگاه تو بودم من
ولی اکنون سکونتت جی شد

به شمال آمدی بیا تو برم
وعده دیر شد و دی شد

دل غمگین تو شود آرام
بسکه درجفا ی مردم ری شد

ری ما را نشانه بر دجال
ان خوشی برده از پی شد

الغرض که آرمانی تو
ونوایت خوش و ناله نی شد

عسل پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ق.ظ http://abip51.blogfa.com/

سلام منم این عیدبزرگ رابه شما وخانواده محترمتون تبریک وتهنیت عرض میکنم

سلام به روی ماهت عسل جان

ممنونم مهربان
تمام زندگی ات به عید و شادی باد

سیما پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ق.ظ http://eshgheroyayee.blogfa.com

سلام بر مبعث،
عید بزرگ نجات از حیرت و سرگردانی، عید ختم ناامیدی، عید تمایز عدل و ظلم، عید بیداری و تعهّد، عید هدایت!
سلام بر مبعث، بهاری ترین فصل گیتی!
سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت!
سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسان های شایسته از زشتی ها.
سلام بر مبعث؛ روزی که گل های ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد!
سلام بر مبعث، نوید وحدت حق طلبان جهان از خاستگاه وحی!
سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک!
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزش ها در صحنه حیات بشر!
سلام بر مبعث، جشن بزرگ ستم دیدگان و بی یاوران!
سلام بر مبعث، جاری کننده چشمه ایمان و عدالت در کویر خشک زمین!
سلام بر مبعث، پایه گذار حکومت صالحان در عرصه خاک!

عیدتون مبارک

ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت

در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

برسان بندگی دختر رز گو به درآی
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت

شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد
طالع نامور و دولت مادرزادت

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

امیر پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://line68.mihanblog.com/

سلام کوروش عزیز
معذرت میخوام امان از این حواس پرتی راستی خوب شد یادم انداختی کوروش جان اگه برات زحمتی نیست عنوان وبلاگ من رو به عنوان و آدرس زیر تغییر بده و اینکه خیلی خوشحال میشم وقتی میام به خونت با مطالب جدید مواجه میشم....
عنوان : لاوین کارتن
آدرس : http://lavinkarton.com/

سلام به روی ماهت امیر جان
ویرایش شد
سپاس از مهرت

ستوده پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://saba055.blogsky.com/

سلام استاد مهربان
عیدتون مبارک .
راستش من داستان عاروس را هنوز نرسیدم بخونم باید با فراغ بال بشینم بخونم تا بفهمم چی میگه .
شما هم در داستان نویسی مهارت دارید خب چرا کتابش نمیکنید .
یک نفر را هست که هر چی بهش میگم شعر هات را کتاب کن میگه کسی از شاعری به نون ونوا نرسیده .
نمیدونم نظر شما در مورد کتاب کردن اشعار ونوشته هاتون چیه ولی به نظر من آدم دست نوشته هاش را کتاب نمیکنه که به نون ونوای برسه بلکه برای فرزندانش به یادگار میزاره

سلام بر برگزیده ی فرهیختگان .فرهنگ
باور کن
بهیجوجه قصدم نوشتن رمان و یا داستان نبود. و به نیت ثبت چیزی نزدیک به یک قرن رنج و درد است
وبرای همین هم فاقد زیبائی های داستانی است و شاید گاهی هم ملال اور باشد
ولی حکایت
زندگی دختزی است که 13 ساله عاروس(عروس) شده و تاپیریش به این عنوان صدایش میکنند ولی دریغ از یک زندگی بی ملال

ممنونم از مهر همیشگیت

کنگان طنز پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:14 ب.ظ http://kangantanz.blogfa.com


عید مبعث بر شما مبارک باد

درود و سپاس سید عزیز

غریبه ای عاشق پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:45 ب.ظ http://strange1.blogfa.com/

می روی و دری سنگین
با صدای غژغژی زنگ خورده
بر پاشنه می چرخد
بسته می شود
و دیگر هیچ گاه کسی طنینش را نخواهد شنید
می شنوی ؟
آری
این شعر نیست
دارم با تو حرف می زنم
صریح و بی کنایه
اما زبانم نمی چرخد ..
زبانم نمی چرخد
مگذار آن در منحوس
بر پاشنه ی شومش بچرخد
بگذار پیشانی ام را
بر پیشانی ات بگذارم
تا دیگر هیچ یک نفهمیم
کدام قطره ی اشک من است
کدام قطره اشک تو ..
کدام قطره ی اشک
از غم دیروز است
کدام از شادی امروز

پنجره را بگشا و احساس را به لایتناهی آسمان رها کن تا ابرهای باران خیز دیگر جای جولان نداشته باشد.

دلم یک صندلی بیشتر ندارد آنهم تو نشسته ای.هر که وارد فقط می تواند بایستد.

غریبه ای عاشق پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:45 ب.ظ http://strange1.blogfa.com/

حالا همه چیز واقعی است
این میز
این مداد
وکاغذی که مچاله می شود
دست هایت تکان می خورند
لب هایت باز می شوند
و دست دور کمر
می رقصیم تا باد
زیر خورشیدی که دیر غروب می کند
آن قدر دیر
که روی ماه سفید شود

می خواستم مردم را کور کنم که تورا نبینند.
ایکاش مردم چشم کور میشد و تورا نمی دید

غریبه ای عاشق پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:48 ب.ظ http://strange1.blogfa.com/

منو بی خبر نذار ..

چشم نازین
و سپاس از لطفت

آرمان. پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:52 ب.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

دلم را نی شکسته لال هستم
به دنبال زبانی قال هستم

یکی دستم بگیرد تا بشینم
کبوتر بچه ام را بال چینم

نه مُهری مانده تا محراب سوزم
نه آهی مانده تا لب را بدوزم

سرم پر درد و قلبم پاره پاره
سر دردم هوای دار داره

بزرگی می کشد این کودک دل
هنوزش ناتوان و مانده در گل

به چشمم اشک غم سیلاب خون است
غمم از حدّ ِ طاقت هم برون است

به دل دردی گرفتارم من امروز
که می سوزم همه شبها همه روز

نه خوابم می برد تا سر گذارم
نه گرگم می درد تا جان سپارم

یکی در گوش خستم داد دارد
یکی در شعر من فریاد دارد

خداوندا! ز دستم رفت این دل
زبانم کار ِ دل را کرده مشکل

دلم آسوده میخواهد پناهی
زبانم سرخ و شاکی از سیاهی

در این دعوا کسی در فکر من نیست
نوای بهتری در شعر من نیست

الا استاد خوبی عفو فرما
نوای خوشتری چون نیست ما را

دلم افتاده در دست زبانم
کجا با خود برد دل را ندانم

نشد آرام باشم مثل کوروش
نشد روزی شود این حال من خوش

تبم بالاتر از چل گشته ای دوست
زمانه می کَنَد آخر مرا پوست

زما بگذر شتر دیدی ندیدی
که این دل را نمی بینم امیدی

غریبه پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:15 ب.ظ http://feelingofburn.persianblog.ir

استاد گویا واقعا باید برم و ۴ قسمت قبل رو مرور کنم بعد بیام

شرمنده ام سهراب عزیزم که دلنوشته های من عاری از جذابیت های نوشتاری است
وفقط واگوی های خود دیده و شنیده از افرادی موثق است

سپاس از مهرت نازنین

فرخ پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ب.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

دنبالت میایم و میایم تا ببینم که کار به کجا میرسد

تو پیش قراولی فرخ جان
مارا به دنبال خو د نکشان
که پیش از این زمین خورده ایم

سیما پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ب.ظ http://eshgheroyayee.blogfa.com

خداوندا...

اگر روزی بشر گردی

ز حال ما خبر گردی

پشیمان می شوی از قصه خلقت

از این بودن از این بدعت



خداوندا...

نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا

چه دشوار است

چه زجری می کشد آنکس که انسان است

و از احساس سرشار است...

اپم عزیز

آسمان ، صاف است و در یک گوشه اش
ابری سترو ن
خاطرات ِ پر ز لبخندی به دل دارد
چومن.

منتظر تا کوله بار شادیش را
در بغلگاه ِ زمین
این آشنای ِ دیر پا
چون تحفه ای
بگذارد و
فارغ ز اندوهان.

مهر هم در گوشه ای پنهان
رخ از همراهیم
در راه پر آشوب ِ دل
هرگز نتابانید.


استرس
با پیچ و خمهای رهم همراه
لحظه ای کوتاه
دستها لرزان
آری
چه باید گفت ؟
ضربه ای بر در
تق تق وتق تق
: کییست بر در ؟
:میهمانی نا فراخوانده.



می گشاید در
میزبان ِ سالها
با من ، نه بیگانه
همراه
در خیال ِ کودکیها
نوجوانی هم جوانیها



می نشینم چون گل ِ پونه
در جوار ِ آن نگاه ِ آتشین
اما پر از پیوند
این زمان افسوس
هر ناگفته ای
را گفت
غیر از اینکه باید گفت :
من چه میزان دوستت دارم



افسوس
آسمان ِ صاف هم
ابری سترون
در بغل دارد

زادمهر پارسی(حسن توکلی رودسری) جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ق.ظ http://www.mehrafrin.blogfa.com

بانام خداوند مهرآفرین...که هستی،زادمهر ارزشمند اوست.

برفردوسی بزرگ،پدرآسمانی و ارزشمند اندیشه و زبان و فرهنگ همیشه آسمانی و ارزشمند ایران بزرگ پارسی،همیشه بی کران درود...

بابزرگداشت فرهنگ والای بی همتای ایران بزرگ پارسی،درود برشما.

...ما فرزندان ایران و سربازان اندیشه و زبان وفرهنگ والای بی همتای ارزشمند ایران بزرگ پارسی،دست دردست هم و یکپارچه از بی کرانهای ورجاوند(جاویدان)فراورده های ارزشمند ایرانی، تازنده ایم پشتیبانی می کینم.


...با جستاری نو به روزم:

نیازهای زبان ارزشمند وگهربار پارسی امروز



...باسپاس ازبزرگواریها و فرهنگ بزرگ جاودانه ایرانی شما.

درود و سپاس نازنین

ُ•.¸بهاره ¸.•ُ قصــرعشـــق جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ق.ظ http://ghasre--eshgh.blogfa.com

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود.....
[گل]

ممنونم عزیز
نوشته بسیار زیبایی بود

سپاسگزارم

ziba سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ http://zibaaa.blogsky.com/

خب راستش از اونجا که من ادم راستگویی هستم حقیقتا چون نوشته بودید عاروس 5 نخوندم تا اونجایی که دقت کردم باید داستان جذابی باشه سعی میکنم وقت کردم برم تو پستای قبلیتون و از اول مطالعه کنم

موفق باشی داداش کوروش به قول داداش بزرگو مهربونم:



سلام زیبا جان

خواهر خوب و نازم

باشه عزیز. بعدا افتخار بده تا ارتباطت بیشتر بشه



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد