
نیت
یک
ملا و یک درویش که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به
دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه
ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد.. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند
دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بلا درنگ دخترک رابرداشت و ازرودخانه گذراند.
دخترک
رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به
مقصد رسیدند. در همین هنگام ملا که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه
خود گفت:«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف
برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از
رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد: « من
دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»
سلام دوست عزیز
وب سایت MyTheme.ir (قالب من) گرافیک منحصر بفرد و بسیار جذابی برای قالب های رایگان وبلاگ در همه موضوعات و زمینه ها ارائه داده. اگه می خوای وبلاگت جذابیت زیادی واسه بازدید کنندگان داشته باشه پیشنهاد می کنم حتما یه سر بزن قالب ها رو ببین و انتخاب کن. موفق باشی
سلام کوروش میگم عجب داستانی بود واقعا که قشنگ بود منو برای همیشه بزار تو خبرنامه و همیشه از بروز شدن وبلاگت منو خبر کن .............ژیش ما هم بیا ..........بای بای
درود مهدی
برو آمدم
خوش به حال درویش.بروزم
اینهم یک نگاه طنز
ممنون