شاد بودم و خوشحال ،و خندان به آسمان نگاه کردم
از گوشه یی ، از آن دور دور ها ، از افق نگاهم
ابرهایی ،سیاه بارانی، به این سو می آمد .
آنقدر غرق شادی بودم که فکر نمی کردم به من برسد.
به خودم می گفتم تا به اینجا برسد، من رفته ام
و در خانه ی زیبایم ،لم داده ام
افسوس که از باد ِ تقدیر غافل بودم
درود برشما عزیزان ِ همراه،مهربانان ِ همدل
وب سایت من آماده شد
با همان نام ِ
سخن کوروش
از همه ی شما یاران
خواستارم
تا ضمن دیدار
مرا در امر
پرباری وزیباتر کردنش
یاری نموده وادرس جدید را در پیوندهای خود
اصلاح و بیفزایید
چشم انتظار دیدن تان هستم
سلام به همه ی شما عزیزانم
شاید این آخرین پست ِ من در اینجاباشد ،
و سخن کوروش می رود تا در جایی دیگر رحل اقامت بگزیند.
چه محبت هایی را دید و با تمام وجود احساس کرد، که زبان ،ناتوان از سپاس گزاری است.
با اینکه امشب شعر پایان یک ستیز را آپ کرده بودم.
ولی پروانه ای زیباو گویا خسته، به دخمه ام مهمان شد.و آنقدر چرخ زد و زد تا لب تاپم را،جایی مناسب دید برای اندکی آسایش
دوستتان دارم
اینک قطار عمر
از ره رسید
در واپسین نگاه
با زوزه های آخرین
با آه بی پناه
باران نقطه چین
از آسمان رسید
پایان انده هان
پایان بر امید
این سوت ممتد است
جانان من بیا
می گویدت به راز
هشدار ِ خواب ناز
در این سکوت شب
راهی شدن
از بهر یک نیاز
اینجا دگر گریز
تعجیل کن عزیز
از ره رسید
پایان یک ستیز
مغلوب میروم
اما ببین چه ریز!!
عزیزان قول سورپرایز پابرجاست
کشتی شکسته ام من دریای بی حرامی
افسوس ازچه داری چون درد ِ من تو دانی؟
کشته است شمع عمرم، باد بلای جهلم
خاموش مانم اینک رفته است چون جوانی
بیگانه شد دل ِ من با جسم ِ آتشینم
چون جغد شوم گردید ،زرینه جام ِ جانی
در خلوت ِ حضوری جز تو نیافت یارا
مهر آفرین ِ زیبا ،ای ماه ِ آسمانی
گمنام مانم و دل ، در خاک تن مجویش
این دل کجا که گردد ، تاج سر کیانی
آشفته دل که بودم، آشفته سر نمودی
لیلا تو بودی و من ،مجنون این زمانی
حیفا که ماه من شد،بر تارک ِ سما ، حیف
گردیده دل شب وهم ،تارست آسمانی
باید خموش باشم ،هرچند دل به جوش است
باید نگفته باشم از درد و از نهانی