برف
(به یاد دوست همیشه هنرمندم رامین صفائی عزیز)
به به ببین چه برفی ،برسبز دشت گرگان
بارید بر سر ِگل ،گل لاله های بســــــتان
بنشست روی بامها ،با نغمه ای بی صدا
این زال پیر میدان ، بر ما شدست مهمان
افرشتهءامید است ،بر تن ردای شـــادی
اسپیدشد خس و خار ،در مهد این بیابان
بنگر ببین همه جا ،بی سبزه از گل و مل
در دورها خرامد ،این برف ،چون غــــزالان
درگوشه گوشهءشهر ،در روستایِ نزدیک
بازی کنند و شــــادی، با برف این جوانان
ما هم دراین دمی چندبا دوستان هم بند
با گُله های برفی ، بر هم زنیــم چو باران
اما به جنگل و دشت ،صیــاد ِکهنه کاری
با یک تفنگ ِ زیبا ، ویران کند آشــــــــیان
یا بر زند به جان ِ ، یک آهوی خــــــطائی
یا میشود نشانش ، آن مرغـــک آسمان
اندر خیال ِخویشم در کوی و برزن و شهر
بینم که نوجوانان خوشحال وشاد وخندان
خوش دل شوم چو آنها گویم به برف زیبا
ای برف فرش گســتر ، در باغ و درخیابان
میبار و خوش همی بار،ای نائم بی صدا
در کوچه ها و صحرا ، ای راحل ِ آسمان
لذت برید دوســتان ،زین زال پیـــر میدان
زین گوهر بدخــشان، زین ارمـــغان یزدان
گرگان 62( بویه)
دلتنگی (6)
نگارم جنگ ِ دیگر کرده آغاز
که داره می کشه ابرو به هم باز
خدارا حجت ار تقصیر داره
ببخشایش ،تو خوبی ، با بدی ساز
موریانه فرستاده بودن،
تحریمارو بخوره،
داره یارانه هارو میخوره!
مملکته داریم؟
تو زندگی مثل زودپز باش؛ هر وقت جوش آوردی در کمال آرامش سوت بزن
تا خم نشوید کسی نمیتواند سوارتان شود
مارتین لوتر کینگ
مدرسه و یادش
در روزهای اول هفته دلتنگ دوستی های کودکانه ی
خود هستیم
گوئی از دنیای آزاد بیرونمان کرده اند
وبه زندانی ناشناس
وارد شده ایم
هرچه گوشمان می خواندند این بود که
این بکن و آن نکن
از زبان کسانی که نه بابا بودند و نه مامان
در همان سالها و با آن سن کم
می فهمیدیم
که تظاهر می کنند
و دیگر حق نداشتیم
نق بزنیم و غر غر کنیم.
ولی حق داشتیم فریاد بزنیم و..
بر سر کسانی که هیچ نمی شناختیم شان