جهان
ایستگاه متروکی است
و
من
سوزن بان پیری که
منتظر ِ
بازگشت قطارم.
دیر نکرده است؟
********
گلستان ،ناله ها ی زار داره
شکوفه همره صد خار داره
چو پرسیدم دلیل خار گفتند:
که خوبی دشمن بسیار داره
ادامه...
این آخرین نقطه از فضای هر روح است... روح می کوشد تا از بند در آید ، اما این ماییم که با آن کلنجار می رویم و از آن جلوگیری می کنیم... از این پریشانی می گریزیم چون آن را بد می دانیم... اما این تقلای روح ماست برای بزرگ شدن و پرواز کردن. گستردگی روح به اندازه تن محدود نیست! بی کران است... پس انتهایی ندارد که بتوان آن را در حصار کرد. پریشان باش که اصالت حرکت به سمت بی کران است.
درود و هزاران درود میلاد جان . گویا پریشان گوئیم را بیشتر می پسندی تا عاشقانه ها را امیدوارم هرگز دچار اولی نشی و در دومی پیروز ببینمت بوس
هر آنچه از دل برآید٬به دل نشیند در بی نظمی٬نظمی نیست٬ بلکه خود بی نظمی٬ نوعی نظم است... اینکه روح آدم پر از هیچ باشد به از آن که در تالاب انسانیت امروز گرفتار باشد...
همیشه به تفسیر و بلند نظری شما همراهان مهربانم سرمست غرور شده ام ممنونم بانوی شرقی عزیز
سلام کوروش این مطلب چیه که نوشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تحمل این دنیا می دونم سخته اما اینقدر نا امید من اگر کنکور قبول نشم تقصیره تو میشه از الان بگم یکم مثبت باش این همه خوبی داری قلم خوبی داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خودتم هیچی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منظورتو از نظری که گذاشتی نفهمیدم میشه واضح تر؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ناراحت نباش عزیز عنوانش خود گویاست که ادواری است و گذرا داری زمینه ی کم اوردن نمره را به گردن من می اندازی؟
گاه نوشته ها نه از من که از استنباط حال همراهان و یارانم است که بر من نیز اثری دارد مثل بارانی که می بارد مرا نیز خیس می کند اگر چتری داشته باشم ممنونم عزیز
با درود به شما مرد اریایی کوروش جان شعر زیباتون رو خوندم واقعا احساسی وقشنگ بود. فقط میخوام کمکم کنی دوست خوبم متاسفانه به دلیل مشکلاتی ادرس وبلاگ من تغییر پیدا کرده و من وبلاگی دیگه با همون نام ولی ادرسی متفاوت ثبت کردم دوست خوبم شما توی وبلاگ جدید هم پیوند خوردید و از این به بعد من با اون وبلاگ در خدمت شما هستم دوست من تنها خواهشی که ازشما دارم اینه که من رو با همون نام "تاریخ ایران" ولی با ادرسی متفاوت لینک کنید و من رو در پیشرفت دادن وبلاگ جدید یاری کنید. ادرس وبلاگ جدید رو میتونید از وبلاگ فعلی برداشت کنید. به امید همکاری بیشتر.
درود و هزار ان درود حتما اصلاحش می کنم انگونه که فرمودید
درود... خستگی تن را چاره ای است و امید به آرامش ابدی تحمل این خستگی را آسان می کند. اما خستگی از روح را درمانی نیست. بی نظمی هایت روحت را می آزارد و پریشانی ات را دو چندان میکند. غمت افزون می گردد و دل سراپرده ی غم می شود. مرهمی نیست و نه دست مهربانی و نه آغوش گرمی... آری تهش هیج جیزی نیست. مسیری است مدور که بازگشت دارد به ابتدا و روز از نو،روزی از نو...
نداجان بانوی شعر و ترانه بله هرگز این خستگی قابل قیاس و برابری نیست خستگی تن را به خوابی می شود رهائی یافت ولی روح را به قوت امید باید ترمیم کرد و نجات داد. از حصار دلتنگی ها و نا ارامی ها و پریشانی نجات داد اغوش مهر را مرهم فقط اغوش فرشته ای است که می اید که کلید ورود در دستان اشنایش میدرخشد باید چشم را به نور خورشید تابنده در فردای روشن گشود فارغ از تیره گی های برون درون را اگر چراغی امیدی برافروزیم خواهد امد با چراغی در دست تا برون را پرتو افشانی کند
امید به این زندگی و آدمهای خاکی که کاری عبث و بیهوده است! امید به که؟ امید به چه؟ مگر امید به مهر خداوند داشت که شاید نصیب دل غم زده ای شود...
خدا ئی که می گوئی عزیز در دل ما و اندیشه ماست گفته است که من از رگ گردن به شما نزدیکترم که گاه او ان می بیند که ما هرگز نمی بینیم و صلاح فردایمان در این می بیند . که ما اگرچه امروز کوله باری از غم را حمل می کنیم ولی فردائی روشن را که ما امروز نمی بینیم او می بیند از فرمانده ی اندیشه خود کمک بجوئیم تا پیروزی فردا را در آغوش کشیم که فرودسی بزرگ می فرماید به نام خداوند جان و خرد
ایران ای سرای من خاکت توتیای من جاویدان بهشت من عشقت کیمیای من
ای سرزمین بی کران ای یادگار عاشقان ای خفته در میان تو صد قلب مهربان تو ایران ای سرای من خاکت توتیای من جاویدان بهشت من عشقت کیمیای من
ای تخت جاودان جم ای ارگ جاودان بم همچو هگمتانه پایدار همچو بیستون استوار خاک عاشقان بی قرار ای دیار مهر و افتخار ایران همچو هگمتانه پایدار همچو بیستون استوار خاک عاشقان بی قرار ای دیار مهر و افتخار ایران
ای سرزمین بی کران ای یادگار عاشقان ای خفته در میان تو صد قلب مهربان تو
ای تخت جاودان جم ای ارگ جاودان بم همچو هگمتانه پایدار همچو بیستون استوار خاک عاشقان بی قرار ای دیار مهر و افتخار ایران همچو هگمتانه پایدار همچو بیستون استوار خاک عاشقان بی قرار ای دیار مهر و افتخار ایران تقدیم به برزگ مرد ایران کوروش
سرد است و بادها خطوط مرا قطع می کنند آیا در این دیار کسی هست که هنوز از آشنا شدن با چهره ی فنا شده ی خویش وحشت نداشته باشد؟ ... آیا زمان آن نرسیده که این دریچه باز شود که آسمان ببارد ؟ ...
درود بر تو بانو ی پراحساس ایکاش شرم اینهمه دست و پاگیر نبود تا این دریچه را بسته ببینیم چرا که مزرعه ی ما سالهاست نیاز به باران دارد
این آخرین نقطه از فضای هر روح است...
روح می کوشد تا از بند در آید ، اما این ماییم که با آن کلنجار می رویم و از آن جلوگیری می کنیم...
از این پریشانی می گریزیم چون آن را بد می دانیم...
اما این تقلای روح ماست برای بزرگ شدن و پرواز کردن.
گستردگی روح به اندازه تن محدود نیست!
بی کران است...
پس انتهایی ندارد که بتوان آن را در حصار کرد.
پریشان باش که اصالت حرکت به سمت بی کران است.
درود و هزاران درود

میلاد جان . گویا پریشان گوئیم را بیشتر می پسندی تا عاشقانه ها را
امیدوارم هرگز دچار اولی نشی و در دومی پیروز ببینمت
بوس
نفرمایید


شما چه پریشان چه عاشق سرور مایید و استاد ما هم در احساسات و هم در نگارش...
بوس برای کوروش عزیز
ایکاش اینهمه پاسخ مهرتو را میشد در یک کلام گرد اورد
و گفت میلاد جان
عزیزی
هر آنچه از دل برآید٬به دل نشیند
در بی نظمی٬نظمی نیست٬
بلکه خود بی نظمی٬ نوعی نظم است...
اینکه روح آدم پر از هیچ باشد
به از آن که در تالاب انسانیت امروز گرفتار باشد...
همیشه به تفسیر و بلند نظری شما همراهان مهربانم
سرمست غرور شده ام
ممنونم بانوی شرقی عزیز
در این میدان اگر پیروز گردی گویمت گردی
وگر بشکستی آنجا زودتر از مرگ خود مردی
فرخ جان ممنون از هر دو نتیجه ی حاصله
که در قالب این دو بند و مصرع زیبا که اوردی
ممنون
همیشه نظرات شما عزیزان فرهیخته راهنمایم بوده
سلام کوروش

این مطلب چیه که نوشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تحمل این دنیا می دونم سخته اما اینقدر نا امید من اگر کنکور قبول نشم تقصیره تو میشه از الان بگم یکم مثبت باش این همه خوبی داری قلم خوبی داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خودتم هیچی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منظورتو از نظری که گذاشتی نفهمیدم میشه واضح تر؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ناراحت نباش عزیز
عنوانش خود گویاست که ادواری است و گذرا
داری زمینه ی کم اوردن نمره را به گردن من می اندازی؟
گاه نوشته ها نه از من که از استنباط حال همراهان و یارانم است
که بر من نیز اثری دارد
مثل بارانی که می بارد مرا نیز خیس می کند
اگر چتری داشته باشم
ممنونم عزیز
با درود به شما مرد اریایی
کوروش جان شعر زیباتون رو خوندم واقعا احساسی وقشنگ بود. فقط میخوام کمکم کنی
دوست خوبم متاسفانه به دلیل مشکلاتی ادرس وبلاگ من تغییر پیدا کرده و من وبلاگی دیگه با همون نام ولی ادرسی متفاوت ثبت کردم دوست خوبم شما توی وبلاگ جدید هم پیوند خوردید و از این به بعد من با اون وبلاگ در خدمت شما هستم دوست من تنها خواهشی که ازشما دارم اینه که من رو با همون نام "تاریخ ایران" ولی با ادرسی متفاوت لینک کنید و من رو در پیشرفت دادن وبلاگ جدید یاری کنید. ادرس وبلاگ جدید رو میتونید از وبلاگ فعلی برداشت کنید. به امید همکاری بیشتر.
درود و هزار ان درود
حتما اصلاحش می کنم انگونه که فرمودید
apam
ممنون که خبرم می کنی
دیدی کوروش جان...میگم کاش مثل شما کم کار بودم!!!از صبح تا حالا 2 تا شعر...من که قلمم خشکیده بیچاره...
آناهید جان چشمه ی دلت نخشکه مهربان
که از من فعلا اینطور شده
درود
به روزم با "دلیل نام گذاری خودرو مردا"
پیروز باشید
سپاسگدار مهرت یل نامدار
چقدر این حالت واسه من آشناست خیلی سخته
عزیز همانطوری که گفتم ادواری است و کوتاه و گذرا
سلام .همگی یک حال وروزگار داریم
به هیچ وجه کسی را چون خود نمی خواهم
امید که همیشه شاد باشی و سربلند
درود...
خستگی تن را چاره ای است و امید به آرامش ابدی تحمل این خستگی را آسان می کند. اما خستگی از روح را درمانی نیست.
بی نظمی هایت روحت را می آزارد و پریشانی ات را دو چندان میکند. غمت افزون می گردد و دل سراپرده ی غم می شود. مرهمی نیست و نه دست مهربانی و نه آغوش گرمی...
آری تهش هیج جیزی نیست. مسیری است مدور که بازگشت دارد به ابتدا و روز از نو،روزی از نو...
نداجان
بانوی شعر و ترانه بله هرگز این خستگی قابل قیاس و برابری نیست
خستگی تن را به خوابی می شود رهائی یافت
ولی روح را به قوت امید باید ترمیم کرد و نجات داد. از حصار دلتنگی ها و
نا ارامی ها و پریشانی نجات داد
اغوش مهر را مرهم فقط اغوش فرشته ای است که می اید که کلید ورود در دستان اشنایش میدرخشد
باید چشم را به نور خورشید تابنده در فردای روشن گشود
فارغ از تیره گی های برون
درون را اگر چراغی امیدی برافروزیم
خواهد امد با چراغی در دست تا برون را پرتو افشانی کند
امید به این زندگی و آدمهای خاکی که کاری عبث و بیهوده است! امید به که؟ امید به چه؟
مگر امید به مهر خداوند داشت که شاید نصیب دل غم زده ای شود...
خدا ئی که می گوئی عزیز در دل ما و اندیشه ماست
گفته است که من از رگ گردن به شما نزدیکترم
که گاه او ان می بیند که ما هرگز نمی بینیم و صلاح فردایمان در این می بیند . که ما اگرچه امروز کوله باری از غم را حمل می کنیم
ولی فردائی روشن را که ما امروز نمی بینیم
او می بیند
از فرمانده ی اندیشه خود کمک بجوئیم تا پیروزی فردا را در آغوش کشیم
که فرودسی بزرگ می فرماید
به نام خداوند جان و خرد
یکی در آرزوی دیدن توست..





یکی در حسرت بوسیدن توست..
ولی من ساده و بی ادعایم.
تمام هستی ام خندیدن توست
سلام برکوروش خوبم اپ زیبای بود ممنون
ثریا جان زیبا بود عزیز


تو همیشه لطف داشته و داری ممنون
بویژه که به این قشنگی کانت دادی
ایران ای سرای من
خاکت توتیای من
جاویدان بهشت من
عشقت کیمیای من
ای سرزمین بی کران
ای یادگار عاشقان
ای خفته در میان تو
صد قلب مهربان تو
ایران ای سرای من
خاکت توتیای من
جاویدان بهشت من
عشقت کیمیای من
ای تخت جاودان جم
ای ارگ جاودان بم
همچو هگمتانه پایدار
همچو بیستون استوار
خاک عاشقان بی قرار
ای دیار مهر و افتخار
ایران
همچو هگمتانه پایدار
همچو بیستون استوار
خاک عاشقان بی قرار
ای دیار مهر و افتخار
ایران
ای سرزمین بی کران
ای یادگار عاشقان
ای خفته در میان تو
صد قلب مهربان تو
ای تخت جاودان جم
ای ارگ جاودان بم
همچو هگمتانه پایدار
همچو بیستون استوار
خاک عاشقان بی قرار
ای دیار مهر و افتخار
ایران
همچو هگمتانه پایدار
همچو بیستون استوار
خاک عاشقان بی قرار
ای دیار مهر و افتخار
ایران
تقدیم به برزگ مرد ایران کوروش
سلام به کوروش عزیز و ترانه های درونیشان
سرد است و بادها خطوط مرا قطع می کنند
آیا در این دیار کسی هست که هنوز از آشنا شدن
با چهره ی فنا شده ی خویش وحشت نداشته باشد؟
...
آیا زمان آن نرسیده
که این دریچه باز شود
که آسمان ببارد ؟ ...
درود بر تو بانو ی پراحساس
ایکاش شرم اینهمه دست و پاگیر نبود
تا این دریچه را بسته ببینیم
چرا که مزرعه ی ما سالهاست
نیاز به باران دارد
خیلی دچارم.گه چرخ زنان همچون فلکم.گه رقص کنان همچون ملکم
دست دست دست دست دست دست

