جهان
ایستگاه متروکی است
و
من
سوزن بان پیری که
منتظر ِ
بازگشت قطارم.
دیر نکرده است؟
********
گلستان ،ناله ها ی زار داره
شکوفه همره صد خار داره
چو پرسیدم دلیل خار گفتند:
که خوبی دشمن بسیار داره
ادامه...
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار، مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق.
کنون چه چاره؟ که در بحر غم به گردابی؛ فتاد زورق صبرم زبادبان فراق.
چگونه دعوی وصلت بجان کنم که شدست؛ تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق.
فراق و هجر که آورد در جهان یا رب؟ که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق.
بپای شوق گر این ره بسر شدی حافظ، بدست هجر ندادی کسی عنان فراق.
کوروش عزیز هر بار حافظ را باز کردم برای نیتی هیجوقت بی راه به من نگفت و تلخ ترین صداقتش همین غزل بود، شبی ... و من که مریدش بودم کتابش را پرت کردم به سوئی . اما حافظ عزیز هرگز به من بی ربط نگفت! درد دلی بود در این ساعات نیمه شب و خاطره ای و بغضی!
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی
حافظ
… کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت
حافظ
محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
حافظ
در فراق لب چون شکر او تلخ شدیم
زان شکرهای خدایانه شکرریز کنید
هندوی شب سر زلفین ببرد ز طمع
زلف او گر بفشانید عبربیز کنید
مولانا
ما ز کونین عشق بگزیدیم
جز که آن عشق هیچ نپرستیم
چند تلخی کشید جان ز فراق
عاقبت از فراق وارستیم
مولانا
ممنونم پرنیان عزیز که من و یاران همراه که نحل اعتماد آن دانسته ای که با فراخ بال سخن اینگونه آسوده می گوئی سپاس گذار همیشگی ات
فکر نکنم تا ابد این عشق و عقل حاضر بشن سر یه سفره بشینن با هم دیزی بزنند. یه بار سر سفره بوعلی سینا نشستن یه عمر دارن تقاص پس میدن. فاصله شون دو وجب بیشتر نیست اما چرا اینهمه از هم میگریزن نمی دونم؟
درست است آرمان جان این دو غیر قابل عجین شدن و هم نشینیند سپاس از مهرت نازنین
فراغ هم سخت است البته!!
فراق از همه دشوار تر است عزیز
ممنون و ورودت را به دنیا وبلاگ نویسان تبریک می گویم کیاجان
سلام کوروش جان
عاشورای حسینی رو خدمتت تسلیت عرض میکنم امید وارم تو این روز عزیز هر گره ای تو زندگی داری باز بشه
کوروش جان برای ما هم دعا کن ....
خیرمقدم امیرجان
امید که همیشه شاد و کامیاب باشی
سپاسگذار مهرت نازنین
کوروش جان از انتخاب شعرها و سرودهات واضحه که چه با احساسی....
سبز باشی
دلگرم کننده ی همیشه ام
آناهید عزیز
سپاسگذارم
سلام کوروش عزیز
خوبی؟
متنی در وبلاگم گذاشتم که خیلی دوس دارم با توجه و دقت بخونیش!
بدجور دلم گرفته...
میلاد عزیز
درود بر تو . چشم عزیز حتما سعادت خواندنش را از خود دریغ نخواهم کرد
نازنین همراه
سلام
چرا همیشه میگن عقل و عشق باهم ناسازگارند؟؟؟
چون که عشق را عقل نیست
میشه عاقلانه عاشق شد؟؟؟
بانوی شرقی عزیز
ادم عاقل که عاشق نمیشه
ادمی که عاشق میشه
عاقل نمیشه
راستی سلام بر تو گرامی
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی/ترسم این نکته به تحقیق نخواهی دانست//زمانی که عقل فریاد:الحذر،الحذر بر می دارد،عشق می گوید:العجل ،العجل
به درک و بالا و پاسخی داشته ای باور داشتم ویس عزیز
هزاران دست در تحسینت که لایق بیش از انی
دست مریزاد مهربان
زبان خامه ندارد سر بیان فراق،
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق.
دریغ مدت عمرم، که بر امید وصال؛
بسر رسید و نیامد بسر زمان فراق.
سری که بر سر گردون بفخر میسودم،
بر آستان که نهادم؟ بر آستان فراق.
چگونه باز کنم بال در هوای وصال؟
که ریخت مرغ دلم پر، در آشیان فراق.
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود،
ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق.
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق،
ببست گردن صبرم بریسمان فراق.
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار،
مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق.
کنون چه چاره؟ که در بحر غم به گردابی؛
فتاد زورق صبرم زبادبان فراق.
چگونه دعوی وصلت بجان کنم که شدست؛
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق.
فراق و هجر که آورد در جهان یا رب؟
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق.
بپای شوق گر این ره بسر شدی حافظ،
بدست هجر ندادی کسی عنان فراق.
کوروش عزیز هر بار حافظ را باز کردم برای نیتی هیجوقت بی راه به من نگفت و تلخ ترین صداقتش همین غزل بود، شبی ... و من که مریدش بودم کتابش را پرت کردم به سوئی . اما حافظ عزیز هرگز به من بی ربط نگفت!
درد دلی بود در این ساعات نیمه شب و خاطره ای و بغضی!
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی
حافظ
… کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت
حافظ
محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
حافظ
در فراق لب چون شکر او تلخ شدیم
زان شکرهای خدایانه شکرریز کنید
هندوی شب سر زلفین ببرد ز طمع
زلف او گر بفشانید عبربیز کنید
مولانا
ما ز کونین عشق بگزیدیم
جز که آن عشق هیچ نپرستیم
چند تلخی کشید جان ز فراق
عاقبت از فراق وارستیم
مولانا
ممنونم پرنیان عزیز که من و یاران همراه که نحل اعتماد آن دانسته ای که با فراخ بال سخن اینگونه آسوده می گوئی
سپاس گذار همیشگی ات
فکر نکنم تا ابد این عشق و عقل حاضر بشن سر یه سفره بشینن با هم دیزی بزنند.
یه بار سر سفره بوعلی سینا نشستن یه عمر دارن تقاص پس میدن.
فاصله شون دو وجب بیشتر نیست اما چرا اینهمه از هم میگریزن نمی دونم؟
درست است آرمان جان
این دو غیر قابل عجین شدن و هم نشینیند
سپاس از مهرت نازنین
خیلی سخته
امیدوارم کافر دچار نشود
ممنون ندا جان
کم پیدا شده ای عزیز؟
کم سعادت شدم
کم سعادتی از منه ندا جان
وهمیشه از دیدن اسم همراهانم شاد می شوم و امید می گیرم
سپاس از مهرت نازنین
جدا که فراق از همه دشوارتر است.
سپاس
از درک بالای و پر اساست سپاس
درود !!!





کاملا موافقم ... !!!
زیبا بود و باز پر معنی مثل همیشه ...
به نظرم من فراق در کل دست نیافتنی هست ...
درود بر تو نازنین
امید که هیچگاه خانه ات را بی بال پرنده ی امید نبینم