آتش پنهان
ای نار پنهان ، ای چیره ی جان ،خاموشیت به
طوفان ِ روحی ،در اوج ایمان ، خامو شیت به
در دا که مارا ،بی درد دردی،دارو نخواهیم
از کس چو آسان ،ای درد ودرمان،خاموشیت به
آرامشت خوش،چون خواب و ترمه ،بی خواب مارا
فرسوده بگذار ،ای مایه ی جان،خاموشیت به
برجسم و جانم ،اتش نهادم ،تا پخته گردم
گردید دوران ، ای نار پنهان ، خاموشیت به
بر خاتمم شد ،نقشی ز یاران،بر آن نگینش
عشق است و ایمان، داد سلیمان ، خاموشیت به
وصلی چشیدی،در بزم یاران،دیگر چه خواهی
از دست دونان،ای دیده حرمان،خاموشیت به
مهر 78
باز جام دیده ها لبریز شد
باز زخم سینه ها سر باز کرد
در میان ناله و اندوه و اشک
حنجرم فریادها آغاز کرد
چندین شکست کار من دلشکسته چیست
ای هرزه گرد نیست مگر کار دیگرت
کشتی مرا ز کینه به تیغ زبون کشی
گویا نشد دچار کس از من زبون ترت
تیغ ناپاکان برآمد از نیام
خون پاکی دشت را سیراب کرد
خون خورشید است بر روی زمین
کآسمان تشنه را سیراب کرد
بیمار بود آنکه غمش ساخت بیخودم
آگاهیم دهید که بیمار من کجاست
با خواب نور دیده به سیلاب گریه رفت
آن نوربخش دیده بیدار من کجاست
گریه ها بر حال خود باید کنیم
او که خندان رفت چون آزاد شد
ما سکوت مرگباری کرده ایم
بگسل طناب خیمهٔ لعبت که سوختم
زین بازی ملال فزای مکررت
گو زرد از خزان فنا شو که هیچ بار
جز بار دی ندید کس از چرخ اخضرت
سلام ودرود بر کوروش عزیز و خوش قریحه. نگران شدیم این شعر در وصف هجران که بود؟
هجران کسی، کرد به یک سیلی غم کور
چشم دل از تیغ نترسیدهٔ ما را
ما شعلهٔ شوق تو به صد حیله نشاندیم
دامن مزن این آتش پوشیدهٔ ما را
سلام
چی شد؟!


یه شعر دیگه اینجا نبود؟!
اشکال نداره
اینم زیباست و دلنشین...
درود بر تو بانوی چشم و دل روشن


بله عزیز
بود به دلایلی
اگر توافقی صورت گرفت
چشم مجدد باز خواهم گرداند
ممنونم مهربان شرق
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت
باز زندانبان خود بودم
آن من دیوانه ی عاصی
در درونم های و هو می کرد
مشت بر دیوارها می کوفت
روزنی را جستجو می کرد
در درونم راه می پیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی
می شنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید
دوستش دارم ، نمی دانی
بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور بر می خاست
لیک درمن تا که می پیچید
مرده ای از گور بر می خاست
مرده ای کز پیکرش می ریخت
عطر شور انگیز شب بوها
قلب من در سینه می لرزید
مثل قلب بچه آهو ها
در سیاهی پیش می آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر می شد
ورطه ی تاریک لذت بود
می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام ، آرام
می گذشت از مرز دنیا ها
باز تصویری غبار آلود
زان شب کوچک ، شب میعاد
زان اطاق ساکت سرشار
از سعادت های بی بنیاد
در سیاهی دست های من
می شکفت از حس دستانش
شکل سرگردانی من بود
بوی غم می داد چشمانش
ریشه هامان در سیاهی ها
قلب هامان ، میوه های نور
یکدیگر را سیر می کردیم
با بهار باغ های دور
می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویا ها
زورق اندیشه ام ، آرام
می گذشت از مرز دنیا ها
روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سر سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم ؟
بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم
از سر زلف دلکشت بوی به ما نمیرسد
بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمیرسد
روز به شب نمیرسد تا ز خیال زلف تو
بر دل من ز چارسو خیل بلا نمیرسد
بوک دعای من شبی در سر زلف تو رسد
چون من دلشکسته را بیش دعا نمیرسد
میرسد از دو جزع تو تیر بلا به جان من
گرچه صواب نیست آن هیچ خطا نمیرسد
در عجبم که دست تو چون به همه جهان رسد
چیست سبب که یک نفس سوی وفا نمیرسد
خاک توییم لاجرم در ره عشق تو ز ما
گرد برآمد و ز تو بوی به ما نمیرسد
رحم کن ای مرا چو جان بر دل آنکه در رهت
مینرهد ز درد تو وز تو دوا نمیرسد
گرچه فرید فرد شد در طلب وصال تو
وصل تو کی بدو رسد چون به سزا نمیرسد
با نقدی بر روند وبلاگ نویسی در ایران به روزم
چون همیشه از نوشتارت لذت خواهم برد


سلام.خوبید؟


باز هم مثل همیشه مطالب قشنگی بودند
ولی این دفعه اول شدم
من هم با مطلب تازه بروزم .
درود بر تو آرمان عزیز


تو در محبت اولی نازنین
ممنونم که خبرم کردی
هههههههههههههههه . اول که نشدم هیچ آخر هم شدم
ممنون از حضور و نظرتون
آرمان عزیز


سخت نگیر مهربان
مهم لطفت توست که شامل حالم شده
ممنونم مهربان
سلام




باز هم مرسی بخاطر مطالب قشنگت
و همچنین سپاس فراوان به خاطر راهنماییهاتون
سلام محمد جان


وظیفه است . چرا که دوست همان آئینه باید باشد که امیدوارم
توانسته باشم ادا کرده باشم
شاد باشی و سربلند
ممنون از حضور دلگرم کنندت استاد
راستی شرمنده که جواب سوالی که پرسیده بودید دیر شد
بلی بعد قشنگترین مجبور شدم با اسم تارا وبلاگ درست کنم البته دو تا بودی توی بلاگفا که باز مسدود شد
ولی توی بلاگ اسکای به دلیل اصرار یه عزیز که گفت وارد مسائل سیاسی نشو من هم حذف کردم البته کمو بیش حرفمان را میزنیم اما در لفافه
ممنون و درود استاد
درود بر تو همیشه مهربان


به دلایل مختلف میشد حدس زد که خودتی
از جمله اینکه هراز گاهی مثل من نمیتونی جلوی خودت را بگیری
ولی باز یک راه دیگه و اون آی پی که لو میده
خیلی خوشحالم و برات ارزوی شادی و شادکامی دارم
تو هرجا که باشی عزیز
فقط ادرس بده با خوشحال خواهم آمد
سلامی دوباره
ممنون از حضور سبزتان
شما بیشتر از یه دوست معمولی و مانند یک برادر بزرگتر هستین
راستی من بدون اجازه شما رو لینک کردم، که گهگاهی با مطالب زیبای شما کمی دلخوش بشیم
درود محمدجان


من هم با افتخار به یارانم پیوندت دادم
وخوشحالم که تو را در کنار خود داریم
سلام استاد مهربون.

ممنونم که همیشه میاین و وبمو روشن میکنین.
چرا همه نسیم بهاری رو دوست دارن؟ من چه گناهی کردم که نسیم پاییزی شدم؟؟ خوب یه ذره هم منو دوست داشته باشین کمبود محبت گرفتم.
من همیشه نوشته های شما رو چندبار عمیق میخونم بعد براتون نظر میذارم. دوست دارم همشو حس کنم کامل.
سلام نسیم جان


دل به دل راه داره عزیز
من چون خود زاده ی فصل خزانم
من زاده ی خزانم
عشق بهار دارم
چون نیست در کنارم
غم را کنار دارم
سبزی نماند ه بر رخ
سرخی چو رفته ازیاد
پژمرده گی جان را
من استوار دارم
افسوس عمر رفته
با آفتاب من رفت
دیدم که برگ من ریخت
نک شاخسار دارم
بادا هر انچه بادا
پائیز میرود زود
در پیش فصل مرگ است
دیدار یار دارم
واگرچه عاشق پائیزم ولی برای دوستان بهار و نسیم روحبخشش را طالبم
درود استاد



افتخار از ماست
امیدوارم لیاقت دوستی بزرگواری مثل شما رو داشته باشیم
زان دلخوشیم و شاد که جان بخش ما تویی


زان سرخوشیم و مست که دستار ما تویی
ممنونم محمد جان
من این پیوند را به فال نیک گرفته آرزومند شادیت هستم
بر استاد ما چه رفته است

استاد! داره یه جوری ام میشه
الان میزنه بالا
برم تا در قلم و کاغذ مچاله نشدم
ولی استاد! به او بگویید وقت برای فراق بسیار است
وصل امروز غنیمت است
البته شما هم اغوش بگشایید
هیچ کس از یک اغوش گرم و آشنا روی گردان نخواهد بود
درود بر آرمان عزیز


چقدر خوشحالم می کنی که قلم بدست بگیری و مارا از فیض احساساتت
بهرمند کنی.
بویژه که اگر اینگونه شود حماسه ای ملی در ادبیات خواهد بود با توجه به شناخت از تو دارم
شاد باشی و سر زنده
۸۹٪ خوب بود!
و ممنونم بخاطر درصد لطفی که داری مهربان


درود بر استاد عزیز
برادر عزیز مرسی که باعث دلگرمیمی
مرسی، ما که همیشه امیدوار بوده و هستیم، توکلمون به خداست
ایشاللا روزی غم و فراق و درد هم تموم میشه، نوبت شادی، وصل میشه
زندگی هرچقدر هم کوتاه باشه، بنظرم ارزشش رو داره که به خاطر دلت سختیهاشو تحمل کنی
به امید روزی که شاهد برابری و برادری باشیم
به امید داشتن ایرانی آزاد
فردا هم که باید بریم خرید عید
هزاران درود بر تو عزیز


مبادا پرحرفی هایم را به حساب این بگذاری که نمدانم مخاطبم چه هوش و احساس سرشاری دارد.
گاه درد ها را بی انکه بخواهم منتقل میکنم.
شاید خورسید این سرزمین روزی سرزند از افق
و ابشار طلائیش را بر شانه های ای خاک زرخیز بریزد
راستی شنیدم
فردا همه چوب حراج زده اند
و به عشق افتاب
ارزانی شده
سلامی دوباره



اختیار دارین استاد، خیلی از همصحبتی با شما خوشحالم
شما لطف دارین
شاید از حرفام بد برداشت کرده باشین، اتفاقا خیلی از حرفا و راهنماییاتون لذت میبرم
هرچی باشه تجربتون بیشتره
درسته تو این مدت خیلی مشکل داشتم ولی امیدم به خداست، آدمی باید سختی و تلخی ببیند تا لذت و شیرینی وصل رو درک کند.
ایشاللا همه فردا میریم برای خرید شب عید،
چیزی هم که میخواهیم امیدوارم بهاش خیلی گرون نباشه
آزادی میخواهیم که تا حالا هم خیلی خون دادیم، امیدوار دیگه خیلی از این گرونتر نشه
سلام محمد شب زنده دار عزیز


من تعبیر منفی نداشتم بزرگوار
قصدم به نوعی بود که مبادا مزاحمتی برایت ایجاد شود
اگر خطا نکنم
دانشجوئی و تنهاشده ای و حیفم آمد چنین خلوت زیبائی را برهم زنم
چرا که می شود دراین خلوت و تنهائی ها راز گویش و بیان احساس را دریافت
بویژه که گلی را امروز به مناسبت ۸مارس تقدیم به مهجوری کردی.
من مخالف کپی پیس نیستم ولی وبلاگ تنها جائی است که ادمی
میتواند خودش باشد و از خود بگوید
از دل و دلگیریها
نوع بیانش هرچه باشد برای مخاطب چون سخنی است از دل برخاسته
لاجرم دلنشین خواهد بود
امید که فردا سر آغز آزادی و پایانی ترین روز تلاش برای آن باشد