سکوت
آئینهء مات ِ حنجره است.
وبغض
.....رنگینهء غبار.
شکست ِسکوت
و فریاد
.......خورشید ِ نیم روز
.........در بیکرانه ء صداست.
اینگاه
بغض
.......حنجره و فریاد
.........گم می شوند.
زین پنجه های آهنین
....هر شیشه ای
........همچون
......دو روی سکه
....سیماب ریز
..........می شود.
اما
حکایت ِ سکوت
بغض است
...حنجره و
.....نیمه های شب.
سالهاست دیر کرده است
در آینه بنگر
انتظار تو را عجیب پیر کرده است ..
اتفاقا


آینها ها را شکسته ام
تا گذر عمر را نبینم
دوست می دارم شما را کنار خود داشته باشم
با اجازه شما را میان دوستانم گذاشتم تا
همیشه داشته باشم ات
و من هم اگرچه غریبه ات نوشتم


ولی قربه ای نشان میدهی درد آشنا
و محبتت را به محبتی اندک پاسخگو شدم و در جمع یارانم پیوستی
سپاسگذار مهرت
آن قدر خلاف موج
شنا خواهم کرد
تا رودخانه
مسیرش را عوض کند
یا غرق شوم
در خوابی
که برای تو دیده ام ..
کاشکی خوابی برایم بود


تا لااقل باری دیگر
در خواب ببینمش
سلام استاد
دست نوشته هاتون واقعا زیباس
درود بر تو نازنین


که مهربانانه می نگری
با سلام
وبلاگتون بیسته
سلام بر تو نازنین


ممنونم از اینهمه محبت
شاد باشی و بر قرار