جهان
ایستگاه متروکی است
و
من
سوزن بان پیری که
منتظر ِ
بازگشت قطارم.
دیر نکرده است؟
********
گلستان ،ناله ها ی زار داره
شکوفه همره صد خار داره
چو پرسیدم دلیل خار گفتند:
که خوبی دشمن بسیار داره
ادامه...
وقتی تنهائیم، دنبال دوست میگردیم. پیدایش که کردیم، دنبال عیبهایش میگردیم. وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش میگردیم، و همچنان تنها میمانیم. هیچ چیز آسانتر از قلب نمیشکند
کوتاه شد عمرم ز فرقت یار. چو روز های زمستان،غروب میرسدم
کوه خواهم تا که فریاد کشم بر سر او که چرا اینهمه دور نه صدایی، از او نه نگاهی بر دل اشیان ِدل من افسرده است مرغ من، بال و پرش بشکسته است شادیم در فلک ناز ِ خیال به گمانم مرده است.
وقتی که سر بر آستانه ی دل، این مقدس ترین ِمقدس ها نهاده ام . چه نیازی است مرا به مصحف . که صفحه ی ِ لحظات را می گشایم و خاطرات را به راز و نیاز زمزمه می کنم.
وما عادت کرده ایم در پیدای زشت زندگی همچون دانه ای باشیم که شور و شوق روییدن در درونمان می میرد ودر ناپیدای زیبای زندگی آرزوهایمان در دلمان می پژمرد ... این سرگذشت دردناک و سرنوشت بیحاصل ماست که زندگی نام دارد... سلام ، استاد دل ، بی تو بودن را تحمل کردن ، نتوانم
صخره به موج گفت:دریای به این بزرگی را رها کرده ای و خودت رابه می رسانی که چه؟ موج گفت:من در پی آرامشم ولی تو چه سخت استقبال می کنی!!!!!!
درود بر رفیق شفیق و همیشه همراه
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک میریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.
دیشب هرچه کردم تا چشمهایت رابکشم . اشک حلقه های خود را به دور قلم می کشید . در صورتت به جای چشم قلب کشیدم.


همه اشیاء دارای قیمت هستند و این تنها انسان است که دارای حرمت و منزلت است
باز هم اگر بهشت باشم اگر حوایم مرا به خوردن سیبی دعوت کند . خواهم خورد.بهشت را به چه کارم؟


اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت
شاخه هایم را هرس کرد باغبان رویاهام . به این امید که جوانه زنم. نمیدانست که جوانی ام را آتش زد.


مثل آن مسجد بین راهی تنهایم...
هر کس هم که می آید مسافر است می شکند .....
.هم نمازش را، هم دلم را ...
و می رود
آسمان دل


سالهاست
آبستن باران است
نکند مریم ما را
به گناهی ناکرده
به صلیت عشق کشیده اند
وقتی از دست دادن عادت میشود دیگر بدست آوردن هم آرزو نمیشود
زندگی را همه عادت پرشد


چه کسی دیگر
این دل وامانده
داد زند
وقتی تنهائیم، دنبال دوست میگردیم. پیدایش که کردیم، دنبال عیبهایش میگردیم. وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش میگردیم، و همچنان تنها میمانیم. هیچ چیز آسانتر از قلب نمیشکند
کوتاه شد عمرم ز فرقت یار. چو روز های زمستان،غروب میرسدم


مردم سه دسته اند. یا نوکر پول ، یا رفیق پول ، یا ارباب پول
دیرگاهیست شده کوچه ی دل بن بستی


استاد دوباره شب زنده دار گشته اید؟





من هم خوابی ندارم انگار...
شب های بی ماه خواب از چشمانم می ترسد انگار...
همین ناپیدا بودن در آرزوی پیدا گشتن ها را دوست دارم
شبتون خوش
پر از آرامش...
سلام فریناز مهربان


ممنونم از نگرانی ات .
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
شاد باشی و در زندگی سرفراز
زننده ترین حیواناتی که من تا کنون دیده ام چاپلوسانند، آنها از دوست داشتن سر در نمی آورند و فقط تقلید عاشق شدن را می کنند
مهتاب یک امشب مرا ندیده بگیر. می خواهم حرف دلم را به آسمان بگویم: ای آسمان دست تنگی نکن با من مهتاب را من هرشبه می خواهم .


سلام اهنگ وبم قشنگه یانه
بسیار زیباست نازنین


من خیلی دوستش دارم
زندگی شاید خیابان درازیست که هر روز زنی با زنبیل از آن می گذرد.
میخانه اگر بود دلی خسته نمی بود


ابروی گره کرده ، لب بسته نمی بود
فی البداهه
ممنون از حضورت ویس عزیز
کلا زندگی مسئله ی مزخرفیه

و چه زیبا گفتید...
ممنونم نگین عزیز


تو همیشه همراهی در راه پرسنگلاخ نت داری
شاد باشی و همیشه برقرار
حاصل ما این دل شیدایی است



غصه ی ما علتش تنهایی است
زندگی چون شمع می زاید امید
سوختن بهتـــــر از نازایی است
استاد قصدم پاسخ به شما نبود
اما هر کجا بوی ناامیدی به مشامم میخورد کله ام بوی قورمه سبزی میگیرد و جو گیر میشوم
شرمنده مهربان
آرمان جان


دشمن ایران شرمنده
تو چرا؟
به خود می بالم که هر از گاهی موجب غلیان احساس در تو می شوم
و این نیز به زیبائی ثمره اش شد
کوه خواهم

















تا که فریاد کشم بر سر او
که چرا اینهمه دور
نه صدایی، از او
نه نگاهی بر دل
اشیان ِدل من افسرده است
مرغ من، بال و پرش بشکسته است
شادیم در فلک ناز ِ خیال
به گمانم مرده است.
دیگر نکنم ز روی نادانی قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم آن گم شده شادی و سرورم را
بارقه ی انتظار .رعد آسا خانه ی دل را به آتش جنون مبتلا کرد. آبی بر آن بریز.شاید در خاکسترش دلی در تپش باشد.


پشت پا خوردم ز هر کَس که گفت یار منه
چون که دیدم روز و شب در پی آزار منه
هرکه دستی از محبت حلقه کرد بر گردنم
دیدم این دست محبت ، حلقه دار منه . .
ترک سر کردم


و بر آستانه ی گامهای مهیب عشق نهادم
بی واهمه ای ازفرداها
افسون گر موهایت را
بگو
بر گدامین گلبرگ نازکتر وفا نهاده ای؟
جلوتر نیا!
خاکستر می شوی.
اینجا دلی را سوزانده اند...
وقتی که سر بر آستانه ی دل، این مقدس ترین ِمقدس ها نهاده ام . چه نیازی است مرا به مصحف . که صفحه ی ِ لحظات را می گشایم و خاطرات را به راز و نیاز زمزمه می کنم.


همیشه به کسی تکیه کنید که به کسی تکیه نکرده باشد
و او کسی نیست غیر از خدا
ستاره ای میگفت .عکست را به قاب شب آویختم. صبح که شد خورشید آن را برداشته بود.


اگر چه عاشق برفم بهار هم خوبست
بدان به خاطر تو انتظار هم خوبست
دلم به خلوت تابوت رفت دلتنگم
ولی برای دل من مزار هم خوبست
شعرت را بده تا به خط خوش نستعلیق بر دلم نقاشی خط کنم. و با گل بوته های نگاهم هر روزه تذهیبش کنم.


سلا کوروش جان...زندگی !!!منم خیلی گیجم که چیه این زندگی که اینهمه رنج داره...و توجیهاتمون خیلی ناباورانه کودکانه است...
درود بر آناهید


چقدر دلتنگی ام باعث آزار می شود .وقیکه یارانم کم پیدا می شوند.
امیدوارم دیر آمدن و یا کم نوشتن از سر مشغله های شادی آفرین باشد.
بله این گیجی را بارها خواستم تا از طرق مختلف به معنائی برسم.
نشد
شاد باشی و همیشه فروزان
وما عادت کرده ایم در پیدای زشت زندگی همچون دانه ای باشیم که شور و شوق روییدن در درونمان می میرد ودر ناپیدای زیبای زندگی آرزوهایمان در دلمان می پژمرد ... این سرگذشت دردناک و سرنوشت بیحاصل ماست که زندگی نام دارد... سلام ، استاد دل ، بی تو بودن را تحمل کردن ، نتوانم

صخره به موج گفت:دریای به این بزرگی را رها کرده ای و خودت رابه می رسانی که چه؟ موج گفت:من در پی آرامشم ولی تو چه سخت استقبال می کنی!!!!!!


درود بر رفیق شفیق و همیشه همراه