با سلام به تمام عزیزان مخاطب و پوزش به خاطر تاخیر در توضیح .این یک ترانه است. و سعی شده تا در آن بیشتر به محاوره نزدیک و ازکلمات عامیانه و رایج بهره ببرد.این ترانه به هنگام اجرای موسیقی استاد تجویدی گفته شده و به نظر من به فرم حمیرا خوانده شود دلنشین تر خواهد بود
ببین با دل ِ من چها کرده ای
تو روی شبم را سیا کرده ای
چرا با من و دل ،غریبه شدی
دلی با خودت آشنا کرده ای
تو نور چش ِ بی صفای منی
تو دریایی و ناخدای منی
به بیماری دل بگو چه کنم
تو خود .دردی و هم ، دوای منی
چرا از دلم بی خبر شده ای؟
امیدم شدی و سحر شده ای
منم مانده در این شب و تیره گی
تو غایب کنون از نظر شده ای؟
شب تار من کی به پایان رسد؟
امید ِ دل ِ من به سامان رسد؟
بگو اینهمه بی تو بودن بسه
بگو جان ِ من کی به جانان رسد؟
بگو ای دل ای دل کجا رفته ای
بگو آشنا چون صبا رفته ای
بگو ناله کم کن که من با توام
بگو با من ای دل خطا رفته ای
پناهم توئی بی پناهم نکن
تو پیش همه روسیاهم نکن
دل ِ عاشقم بین و امید ِ من
به این، مو سفیدم نگاهم نکن
شکوه نامه بود



کی این کلایه های عاشقانه با وصال یار به پایان می رسد خدا میداند
سپاسگذار


مهربان
مارا هراز گاهی گریزی به صحرای کربلا
لازم است
سلام
آدمها زود عوض میشن
لحظه های خوب زود به خاطره تبدیل میشن
آرزوها زود عقده میشن
دوست داشتنها زود تموم میشن
عشقها زود خراب میشن
محبتها زود فراموش میشن
آدمها زود پشیمون میشن ولی دیگه دیر شده
چون عادت کردیم امروز رو ازدست بدیم
هرکه از خود خبری دارد، ازو بیخبر است
عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است
مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست
وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است
بر سر کوی محبت، نتوان پای نهاد
که در آن کوی، هر آنجا که نهی پای، سراست
جان درین منزل خونخوار، ندارد خطری
هر که او غم جان است، به جان در خطر است
جان من، همنفس باد سحر خواهد بود
تا ز بویت نفسی در تن باد سحر است
مردم چشم من از با تو نظر باخت، چه شد
عشق بازی، صفت مردم صاحب نظر است
خاک بادا! سر من، گر سر افسر، دارم
تا به خاک کف پای تو سرم، تا جور است
آخر آن خار که بر رهگذرت نپسندم
بر دل من چه پسندی، که تو را رهگذرست؟
زاهدان! باز به قلاشی و رندی مکنید
عیب سلمان، که خود او را به جهان، این هنر است
دیدم دلم گرفته !................هوای گریه دارم ...............تو این غروب غمگین
دور از رفیق و یارم ..........دیدم دلم گرفته ............دنیا به این شلوغی
این همه آدم اما ............من کسی رو ندارم ..............دیدم غروبه اما
نه مثل هر غروبی ...........پهنای آسمونه ............هرگز ندیده بودم
از غم به این شلوغی ..........دیدم که جاده خسته س ...........از این که عمری بسته س
اونم تمام حرفاش ...............یا از هجوم بارون ............یا از پلی شکسته س
اونم تمام راهاش یا انتها نداره .............یا در میونه بسته س
من و غروب وجاده ...............رفتیم تا بی نهایت ..........از دست دوری راه
یکی نداشت شکایت ................گم شدیم از غریبی ..............من و غروب و جاده
از بس هوا گرفته .............از بس که غم زیاده ...........پر از غبار غم بود
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است
به تیر غمزه، مرا صید کرد و میدانم
که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست
علاج علت من، می کند به شربت صبر
لبت، که چاشنی صیر کرده، از قند است
فراق بر دل نادان، چو کاه، برگی نیست
ولیک بر همه دان، همچو کو الوند است
طریق بادیه را از شتر سوار، مپرس
بیا ببین، که به پای پیادگان، چند است
حدیث واعظ بلبل کجا سحر شنود؟
کسی که غنچه صفت، گوش دل، در آکند ست
میانه من و تو، صحبت از چه امروز است
دل مرا ز ازل، باز، با تو پیوند است
دل از محبت خاصان، که بر تواند کند؟
مگر کسی که دل از جان خویش برکندست
اگر تو، ملتفت من شوی وگر نشوی
رعایت طرف بنده بر خداوند است
ز خاک کوی حبیبم، مران، که سلمان را
بخاک پای و سر کوی یار، سوگند است
سلام بر استاد خوبی ها:
شعری به خاطم می آید اما شاعرش را از یاد برده ام .زیباست که خواندن آن خالی از لطف نیست
پاییز حزن بی تو نهد پا به باغ دل
یارا چرا زمهر نگیری سراغ دل
در سایه ی غروب خزان چهره ام ببین
از غصه سوخته همه گل های باغ دل
با آه بشکفد لب من صبح و شامگاه
از خون لبالب ای گل زیبا ایاغ دل
از برگ گل لطیف تر ای دوست قلب من
داغی فراغ تو نهد بر روی داغ دل
آتش زده به خرمن جانم غم فراغ
افروخته شراره ی عشقت چراغ دل
آشفته جان وهمدم غم در دل شبم
پیچیده بوی طره ی تو در دماغ دل
پاینده باشید.
به وقتی که باد خزان خاستی
رزان را به زیور بیاراستی
هوای مخالف زدی باغ را
شدی زرد و بیمار شاخ از هوا
خزان بر رزان دامن افشاندی
چراغ گل و لاله بنشاندی
زمانی شدی بید بن تیغ بار
دمی باد میبرد دست چنار
ز سوز فراق سمن یافت داغ
از آن جامه زرد پوشید باغ
نبینی که خور پشت چون برکند،
زمین جامه رزد در بر کند
اوان جوانی و فصل بهار
همه رنگ و بوی است و نقش و نگار
خزان است ایام پیری و مرگ
شود روی زرد و برد باد برگ
بهار ار نبودی خزان کی شدی؟
چنین زرد روی رزان کی شدی؟
رخ زرد به را گرفتی غبار
به خون سرخ میکرد دندان انار
ز بی برگی از بس که بر سر چنار
زدی دست دستش فتادی ز کار
بسی آب نالید و بر خود گریست
که زنجیر بر گردن من ز چیست؟
بسم نیست این کاندرین روز چند
هوا کرد خواهد مرا تخته بند؟
بساط رزان بود در زر نهان
چو بزم جهانبخش گیتی ستان
به فصلی چنان شاه پیروز بخت
سر آب جستی و پای درخت
می زرد زرین چو برگ رزان
کشیدندی اندر هوای خزان
نسیم خزانی چو برخاستی
همه بزم مستان بیاراستی
ملک در خزان داشتی نوبهار
درختش برومند و باغش به بار
گزیدی لب یار را بی حجیب
گرفتی ز نخدان سیمین چو سیب
به حسن ار چه سیب از میان برد گو،
ز نخدان زد او با ز نخدان او
اگر چه زند خنده شیرین انار
به خود خندد او با لب لعل یار
رهاجان ممنونم از شعر زیبایت
ما هریک حاصل خزانیم . فصل درو فصل برداشته از مزرعه ای که گاه
حاصلش باد است و طوفان
باید پناه مهر جست و آرامشگه ای که تسکین برودت پائیز باشد
شاد باشی عزیز
دروود

کوروش جان !
دلت به وصل گل ای بلبل سحر خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه ی توست
عشق ..... امید ....ارزنده ترین سرمایه ...
همیشه عاشق باشی و امیدوار عزیزم
خستهام ای یارو ندارم، طبیب
هیچ طبیبی نبودچون حبیب
آه! که بیمار غمت، عرض حال
کر دو نفر مود جوابی، طبیب
یک هوسم هست، که در پای تو
جان بدهم، کوری چشم رقیب
میسپرم راه هوایت، به سر
این ادب آن نیست، که داند، ادیب
عاشق مسکین، که غریب است و زار
گر بنوازیش، نباشد غریب
طالب وصل توام، اما چه سود
سعی تو چو سلمان نباشد، نصیب
تا ز در بسته نگردد ملول
« نصر من الله و فتح قریب»
دستتان درد نکند زیبا بود
خوشا بحال شما که به صحرای کربلا گذر دارید
یحتمل این روزها گردو غبار آنجا کمتر از شهرهاست
ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست


مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست
ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای
کان شهسوار ترک، عنان میبرد ز دست
آنکس که گشت کشته، ز سودای چشم تو
خیزد صباح روز قیامت، ز خاک مست
هر کس که در کشاکش عشق توام بدید
از صحبت کمان قد من چو تیر جست
سلام کوروش عزیز
چه غمی داشت توی این شعر ...
زیبا بود ...
درود بر بانوی پرنیان خیال


سپاسگذار مهرت
عاشقان را گله بسیار بُود


شکوه هاشان همه از یار بُود
شاید آن دلبر مغرور اگر
کم کند ناز نکو کار بُود
شرط انصاف نباشد که یکی
عشوه گر باشد و آن زار بُود
اندکی مهر به پیمانه خوش است
غیر از این میکده هوشیار بُود
کار معشوق فقط ناز نبود
خوشتر آن است که با ساز بُود
در پست بعدی اظهار لطفت رو پاسخ خواهم داد


ممنونم آرمان عزیز
استاد! شرمنده که بی اجازه شما شعرتان را در کلبه محقرم نصب العین کردم


و شرمنده تر که یک کلمه را تغییر داده تا احتیاط شرط عقل باشد
بزرگوارنه مرا عفو کنید
آرمان جان


این چه فرمایشی عزیز
محبت کردی و سپاس همیشگی من همراهت
سلام کوروش جان
مثل همیشه عالی بود
امیدوارم همیشه موفق و سر بلند باشی.
سپاسگذار معمار ایران ساز آینده هم هستیم


کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟
غیبت نکرده ای که شوَم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در آینـﮥ چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگِه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
فروغی بسطامی
سلام استاد .

زیبا بود ولی من دوست دارم صدای واقعی این خواننده را بشنوم .
من صدای مهستی را بهتر از حمیرا دوست دارم .
راهی برای پیدا کردن این هست
استاد عزیز:
بعد از توضیحات مختصر اما مفیدتان . شعر را به سبک و سیاق حمیرایی خواندم بسیار به دل نشست.
سپاس.
سلام رها جان


لطف کزدی عزیز
کاش موقع خوندن منهم میشنیدم . چون من با صدای نکره و انکرالصوات خودم که خوشم نیامد
ممنونم از توجه ات
سلام واقعا زیباست ولی نتونستیم مثل حمیرابخونیمش
سلام عسل جان


چه بد شد
حالا نمیشد مدل مهستی بخونیش؟
امتحان کن
شاید روزی حمیرا دیگه تصمیم گرفته بخار تو سکوت کنه
شوخی کردم
مهم نحویه خواندن بود
خارها
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگ های زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد
برگ های بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد !
برگ ریزان همه خوبی هاست
می بریم از هم پیوند قدیم
می گریزیم از هم
سبک و سوخته برگی شده ایم
در کف باد هوا چرخنده
از کران تا به کران
سبزی و سرکشی سروری نیست
وز گل یخ حتی
اثری در بغل سنگی نیست
این همه بی برگی ؟
این همه عریانی ؟
چه کسی باور داشت
دل غافل اینک
تویی و یک بغل اندیشه که نشخوار کنی
در تماشا گه پاییز که می ریزد برگ
سلام به روزم عزیز
سلام سیمای عزیز
اینکه پشت به دریا
یا دریا پشت به تو
مهم نیست
مهم این است
که دریا باشی
آخی چه ترانه ی قشنگی...
مسی
ممنون نگین عزیز


بسیار زیبا بود...
ممنونم امیر جان


سلامی دوباره ممنون از جوابت کوروش جان نظرتو لطفا تو وبلاگمم بگو البته ببخش باعث زحمته
این پاسخی بود که ظهر نوشتم
ولی نمیدانم چرا پست نشد
خوشبختانه کپی کرده بودم
سلام سیمای عزیز
اینکه پشت به دریا
یا دریا پشت به تو
مهم نیست
مهم این است
که دریا باشی
[گل][گل][گل]
سلام.
لطفا شما دلتان را به صدایمان خوش نکنید .یقینا صدای ما از صدای نشنیده ی شما هم به مراتب فاش تر است . ما در خیالمان به جای حمیرا خواندیم .
آرزو بر جوانان عیب نیست . بر بزرگسالان را نمی دانم؟؟؟!!!
موید باشید.
این فقط صدا نیست که دلگیر می شود

هستند خواننده گانی که صدای عالی ندارند
ولی گرما و صفای صدایشان انان رو ممتاز میکنه
استاد اگر اشتباه نکنم این ترانه هنر خودتان است ؟
بله عزیز از ارتکابات حقیر است


در این وبلاگ اگر چیزی از دیگری باشد حتما خواهم گفت
حتی بعضی از پاسخ ها هم
ممنون توجه ات مهربان
سلام استاد


!
بسی زیبا و البته دلنشین بود
من سبک حمیرا بلد نیستم
به سبک خودم خوندم
رویایی
اشکالی نداره؟
دارم می شنوم

چقدر دلنشین و زیباست
البته گناهش هم گردن من
ممنونم
واقعا زیبا بود
اهنگ دل نشینی داشت
ممنونم عزیز


بخصوص


گرد و خاک
ولی مهم گرمای صداست که حتما داری
اگر قلب توان تفکر می داشت از تپیدن باز می ایستاد.
وظیفه ی کشتی، دریانوردی نیست، ورود به بندر است.
یکى دو روز دیگر از پگاه
چو چشم باز می کنى
زمانه زیرو رو
زمینه پر نگار می شود.
دیروز این رااینجا گذاشته بودم ولی انگار ثبت نشده
با عرض شرمندگی دوباره میذارم
شما استاد طبع ما را با شعرهای زیبایتان قلقلک میدین
ما هم که حساس...
عاشقان را گله بسیار بُود
شکوه هاشان همه از یار بُود
شاید آن دلبر مغرور اگر
کم کند ناز نکو کار بُود
شرط انصاف نباشد که یکی
عشوه گر باشد آن زار بُود
اندکی مهر به پیمانه خوش است
غیر از این میکده هوشیار بُود
کار معشوق فقط ناز نبود
خوشتر آنست که با ساز بُود
عاشقی چون تو در این کار نبود


واگربود چو تو یار دل افگار نبود
رندی و مهر به هم داده به دست
نه رقیبی چو تو در عرصه ی بازار نبود
شرط انصاف، تو را یار کند تاج سرش
بهر او غیر تورا کس که دگر یار نبود
و پسرقند تو هم ،نیک پدردارد او
که به غیر پدرش ، دلبر غمخوار نبود
روز تو هست مبارک ای دوست
تو تکی و چون تو که بسیار نبود؟
سلام دوست عزیز و مهربونم پسشاپیش روز مرد و بهت تبریک میگم عزیز همیشه شاد باشی بهترین هارو برات ارزو میکنم
من هم مبارکبادی دارم به شما شیر زنانی که


اگر مردی افتخار افرید از مادر بود
سلام قربان. شما که میدانی بنده چقدر بااین گونه اشعا حال می نمایم دست گلت درد نکند. ضمنا روزت مبارک
سلام شیرین بیان برادر گلم
روزت مبارک و فرخنده
گل گل گل
تــکــــــهـ ای از «بــی شــــیر و شــــکـــر» (قــــــــسمــــت آخر)
ایــــنـــم ازقســــمتــــــِ آخـــــَر!
بــــا عـــرض پــــوزش!
منــــتــظر قــــدوم سبــــز و نگــــاه پــرمهـــرتان.
بـــا سپـــــــاس[گل]
یکى دو روز دیگر از پگاه
چو چشم باز می کنى
زمانه زیرو رو
زمینه پر نگار می شود.
نگار من
امید نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار میشود.
کسرائی
سلام
اتفاقا ترانه بسیار زیبا و دلنشینی بود
ممنونم سینا جان
پای درختان سرسبز گیلان
اگر یادت بود
بیاد من زمزمه کن
خیلی زیبا بود ... دلنشین
زنگ خطر ...
ممنونم عزیز
ولی متوجه خطر نشدم
نکند از کنار گوشم رد شده؟
برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
فاطمه بنت اسد به دنبال پناهگاهی می گشت،
مأمنی که او را از چشم مردم پنهان کند،
و سرانجام آغوش گشوده کعبه را در برابر خود دید.
فاطمه قدم به درون خانه کعبه گذارد.
و این تقدیر الهی بود که مرد خدا در خانه خدا
قدم به صحنه حیات پر افتخار خود بگذارد.
نامش را علی نهادند؛ و با علی، موجودی دیگر نیز
موجودیت گرفت، موجودی عزیز، گرانبها و بس کمیاب.
همان چیزی که باید راز سعادت جامعه ها را در آن جست،
و در آن هنگام جوامع سخت از آن نهی شده بودند،
جهان، "عدل" را نه می فهمید و نه می شناخت.
میلاد علی با تولدی دیگر همراه بود؛ تولد عدل...
پدرعزیزم:
همواره پشتیبان و راهنمای من بودی .نگاه مهربان و دلنشینت
ستودنی ست .
دستان پینه بسته ات گواه توست .گواه عشق تو به فرزند ،
به خانواده .
بر دستان مهربانت بوسه می زنم و با افتخار می گویم:
پدرم ، ای بهترین ، روزت مبارک.
استادعزیز روزتان مبارک
مادرم گندم درون آب می ریزد
پنجره بر آفتاب گرمى آور می گشاید
خانه می روبد، غبار چهره آیینه ها را می زداید
تا شب نوروز
خرمی در خانه ما پا گذارد
زندگی برکت پذیرد با شگون خویش
بشکفد در ما و سرسبزی بر آرد.
ای بهار، ای میهمان دیر آینده
کم کمک این خانه آماده است
تک درخت خانه همسایه ما هم
برگ هاى تازه ای داده است
ممنونم رهای عزیز
روز پدر نه تنها به پدر که به تو نیز مبارک
در این شب کوچه ی سرد غریبی
من و تا صبح درد بی نصیبی
بیا ساقی! طنین نای من باش
رفیق خلوت شب های من باش
بیا ساقی که من هم اهل حال ام
هم اهل حالم و هم بی خیال ام !!
بیا از دور بودن هم با هم بخندیم !!
جدایی هایمان را پل ببندیم
بزن ساقی سه تاری عاشقانه
که باز آمد بهاری غمگنانه
بگو ایل شقایق کی می آیند
پرستوهای عاشق کی می آیند؟
بگو پس کوچه ها نا مهربانند
در و دیوارها بی هم زبانند
ببین در زمین و آسمان ها
شده از عشق خالی آشیان ها
هوا همواره طوفانی ست ساقی
دل مردم زمستانی ست ساقی
کسی ای کاش بارانی نپوشد
لباسی غیر عریانی نپوشد
چرا در کام هم زهرند مردم؟
چرا با خویش هم قهرند مردم؟
اگر ریگی به کفش خود ندارند
چرا پا بر سر هم می گذارند؟
بیا قدر محبت را بدانیم
دو بیتی های بابا را بخوانیم:
" دلی دارم خریدار محبت
کزو ،گرم است بازار محبت
لباسی بافتم بر قامت دل
ز تار محنت و پود محبت
نگو، نگو قصه نگو * قصة سربسته نگو
از شب خاموش صدا * شاعر دلخسته نگو
قصة سربسته نگو * شعر تو فریاد منه
درد من و تو مشترک * زخم تو همزاد منه
گریه نکن، گریه نکن * گریه همیشه بی صداس
وقتشه فریاد بزنی * شعر تو رنگ خون ماس
ما همه مون یک نفریم * بایه سکوت, با یه صدا
اما اسیر سرنوشت * با هم غریب، از هم جدا
هیشکی به فکر هیشکی نیس * اسیر خود شدیم و بس
اسیر تو ،اسیر من * اسیر این همه قفس
حیفه پرنده باشی و * بال و پر تو وا نشه
این همه تو،این همه من * حیفه بمیره ،ما نشه
سلام.میلاد مولود کعبه مبارک باد
سپاسگذارم مهربان


روز پدر بر تو مهربان نیز فرخنده باد
روز پدر بر شما مبارک باد
سپاسگذارم مهربان


روز پدر بر تو مهربان نیز فرخنده باد
سلااام استاد





روزتون مبارکککک
امیدوارم سایه تون همیشه روی سر خانواده تون و ما باشه
این ترانه برام آشنا بود
نمیدونم شاید قبلا شنیده بودم
خیلی قشنگه
سلام نازنین جان


شاید بخاطر ریتمی بود که بخود میگرفت باشد
وگرنه اولین بار است
من هم مبارکبادی دارم به شما شیر زنانی که
اگر مردی افتخار افرید از مادر بود
سلام بر کورش عزیز


میلاد لعل درخشان ولایت ، گوهر تابان علی (ع) را تبریک می گویم. روزتان مبارک باد.
من هم مبارکبادی دارم به شما شیر زنانی که


اگر مردی افتخار افرید از مادر بود
به به بازار عاشقی ها چه گرمه اینجا!!!چه خبره.
من صدای حمیرا ،دوست دارم.البته نه تا اونجایی که تو خونه بشینم گوش کنم.ولی هر جا بشنوم بدم نمیاد.
سلام ویس بانوی گرانقدر ادب



من صدای حمیرا را مثال زدم عزیز
مهم لحن خواندن بود و اشاره به اینکه بد نیست عزیزان یک تست صدائی
هم داشته باشند
حالا ما سعادت نداشتیم باشد
همانطور که صدای سه تارشان را
ممنون مهربانی هایت
سلام دوست عزیز نیومده خونه تکونی کردم راستش فک کردم این ادرس برای وبلاگ بهرت باشی چون یه مقداری وبلاگم شخصیه گفتم از اسم خودم استفاده کنم ممنون از حضورت داداش کوروش عزیز
سلام زیبا جان


امدم و زیباتر از قبل شده بود عزیز
گزارش یک سفر کامل
مرهمی، زندگیام، زخمی اگر، مرگام باش
که به هر کار خوشا، یکسره کاری بودن
گر خزان این همه رنگین و اگرمرگ اینست،
دل کَند گُل به تمامی زِ بهاری بودن
□□
عشق را دیده و نشناخت تُرنج از دستش
آنکه میخواست زِ هر وسوسه عاری بودن
باز«بودن» و«نبودن» ؟ اگر اینست سؤال
همچنان«بودن» اگر با توام. آری، بودن!
دل من! دشت پر از آهوکان شد، تا چند
تو و در حلقهی یک یاد، حصاری بودن؟
آتشِ عشقی از امروز بتابان، تا کی،
زیرِ خاکسترِ پیراری و پاری بودن.
من هستم عزیز
تا صبح در خدمتم
فدای تو نازنین
اره عزیز
چای دم کردم بفرما
ولی اگه دوست داشته باشی
نظر بی جواب
نازنین را بخوان
ببخش که دیر جواب دادم
برای من تازه بود
نظرات رو خواندم
ولی نه در لب تاپ من و نه جای دیگه مشکل نداشت عزیز
و تو اولین هستی که ایراد دیده
آب آرزو نداشت به غیر از روان شدن
دریا غمی نداشت مگر آسمان شدن
میخواست بال و پر زدن از خویشتن قفس
چندانکه تن رها شدن از خویش و جان شدن
آهن به فکر تیغ شدن بود و برگزید
در رنجبونههای زمان امتحان شدن
تاوان آشیانه به دوشی نوشته داشت
همچون نسیم در چمن گل چمان شدن
آنانکه کینه ور به گروه بدی زدند
قصدی نداشتند به جز مهربان شدن
باران من! گدایی هر قطرهی تو را
باید نخست در صف دریادلان شدن
با خاک آرزوی قدح گشتن است و بس
و آنگه برای جرعهای از تو دهان شدن
خاطراتت ز آنسوی آفاق ، آوازم دهند
تا در آبی های دور از دست پروازم دهند
رفته ام زین پیش و خواهم رفت زین پس بازهم
با صدای عشق از هر سو که آوازم دهند
آنچه را با چشم گفتم با تو ، خواهم گفت نیز
با زبان گر شرم و شک یارای ابرازم دهند
شام آخر را نخواهم باخت همراهش اگر
لذت صبح نخستین را دمی بازم دهند
تا سرانجام است امید سر آغازم به جای
گر چه هم بیم سرانجام ، از سرآغازم دهند
یک دریچه از نیازی مشترک خواهم گشود
با تو وقتی مشترک دیواری از رازم دهند
در قفس آزاد ،زیباتر که در آفاق اسیر
گو در بازم بگیرند و پر بازم دهند
روزگار هزار رنگ و نیرنگ داره عزیز
باشه برو و راحت باش
شبهای من بلند و یلدائیه
هروقت اومدی من هستم
شبت خوش عزیز
سلام کوروش جان.فقط می تونم سلامی عرض کنم.
سلام عزیز


ممنونم رها جان
امید که شادمان و سرزنده باشی
خسته نباشید .
تا شب.البته اگر توانستم مزاحمتان می شوم .
خداوند نگهدار شما دوست خوب باشد.
زنده باشی مهربان
شادیم به شادی عزیزانم است