حنجره ی بریده مرغ ِعشق را
مگر،دم ِ مسیحایی پرواز باید
تا باز خاطره ی سخن گفتن
با ماه و ستاره را
این بار
به زبان بی تکیه گاهان
در سپیده دم نگاه مهر
و در گهواره ی امید
ترمیمی دوباره باشد
کولیان رهکذرانند ورنه زبان اشاره را هم می فهمنند. تنها به زبان اواز بلدند حرف دل بکویند. شاید به همین دلیل تنهایند
نگاه ادم خسته . ترجمان درون شکسته است.کافی است تا واژه گان عشق را معنی بدانی.
باران عشق بارید . حیف که من بی چتر بودم.وقتیکه چتر برداشتم آفتاب ، تمسخر از هر طرف بر من باریدن گرفت .
از روزی که راه ها به رم ختم شده . دیگر به دل بستن امیدی نیست.
استاد! کلامتان ناب است
اما از کنار این عکس نباید بی خیال گذشت
ببخشید! چی تو عکس توجه تان را جلب کرده است
درود بر تو نازنین


اگرچه شاید در امتحان رفوزه شوم
ولی هرچه باداباد
دو درخت نشانه ایستاده گی در دل برف
و دو آدم مانده در سرمائی پر برودت
با فاصله
هم در ایستادن و هم تقازن
و خورشیدی در حال غروب
همیشه ممنون توجه ات هستم
بانام خداوند مهرآفرین...که هستی،زادمهر ارزشمند اوست.
برفردوسی بزرگ،پدرآسمانی و ارزشمند اندیشه و زبان و فرهنگ همیشه آسمانی و ارزشمند ایران بزرگ پارسی،همیشه بی کران درود...
بابزرگداشت فرهنگ والای بی همتای ایران بزرگ پارسی،درود برشما.
...ما فرزندان ایران و سربازان اندیشه و زبان وفرهنگ والای بی همتای ارزشمند ایران بزرگ پارسی،دست دردست هم و یکپارچه از بی کرانهای ورجاوند(جاویدان)فراورده های ارزشمند ایرانی، تازنده ایم پشتیبانی می کینم.
...با جستاری نو به روزم:
گهرواژگان ارزشمندوآسمانی پارسی(4)
درودبرشما.
باسپاس ازدیدگاههای همیشه ارزشمندشما.
...بایددرراستای سره سازی زبان ارزشمندپارسی فرهنگسازی کردوبه همه آموخت که رایانه و...می تواندجایگزین واژه های بیگانه شود.
...تادرودی دیگربدرود:[گل]
درود بر تو زادمهر عزیز


کاملا با گفتارت موافقم
پاینده باشی و سرفراز
خورشیدی که برفها را باید آب کند هنوز طلوع نکرده است



اما هیچ کس در طلوعش شک نکرده است
طلوع خورشید تکرار زندگی و زندگی تکرار طلوع خورشید
تقارنی است پیوسته و همیشگی
به امید طلوعش
درود بر تو آرمان عزیز


که مایه ی دلگرمی هستی و سرشار از امید
به امید یک طلوع حقیقی
باران عشق بارید حیف که من بی چتر بودم

چرا حیف؟نفهمیدم.وقتی عشق ببارد همه ی چتر ها را باید بست.تا در خنکای خیسی آن نفس تازه کنیم.و بگذاریم که احساس هوایی بخورد
من فکر می کردم به ترکستان ختم می شود
ترسم که به کعبه نرسی اعرابی
این ره که تو می روی به ترکستان است
سلام بانو


که فاش ازین نمیشد گفت
میداتنم که به نیکی دریافته ای
ایکاش زاه ها به همان ترکستان خودمان گم بشه
تنهائی کولیان رهگذر ، نگاه ِ تمام آدم های خسته ، باران عشق و امید نداشتن به دل بستن ها ، مرا به حسرت و اندوه پر معنایی کشاند ... حسرتم برای این بود که قلم شیوائی چون شما ندارم و اندوهم از بابت تنهایی کولیان و بی عشقی آدم های خسته و ناامید شدن از دل بستن بود ... سلام بر استاد عزیزم کورش بزرگ
هر روز که از آشنائیمان می گذرد حسرت روزهایی را می خورم که توفیق خواندنتان را نداشتم 

سپاسگذارم مهربانم


سلام اپ خیلییییی قشنگیه
ممنونم عسل جان


پاینده باشی
سلام کوروش خان
با عرض شرمندگی بابت تاخیر روزتون مبارک
سلام بر تو نازنین


ممنونم مهربان
سحر میگفت خورشید در راه است
دلم میگفت کی؟ سینه پر آه است
سحر میگفت شب گاه طولانیست
ولی خورشید با کوه همراه است
ترا داغی است در سینه از ظلمت
خدا از سینه ات نیک آگاه است
سحر امد ولی کذاب امد


برای هر دل ِ بی تاب امد
دروغی شد ولی اما چو بسیار
ندید هر و هم مهتاب امد
دگر فرقی ندارد این دلافگار
به چشم کور او چون خواب امد
شما را خوش بود اواز خورشید
که امید دلای شاب امد
سلام و درود. همه اش زیبا بود اما من بخش چتررا بیشتر پسندیدم داداش گلم. دست مریزاد.
سلام به روی ماهت


که شیرین کلک تو داری
زنده باشی
سپاسگزارم.
خواهش می کنم

زندگی قافیه باران است، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند، تو بهاری و به اندازه ی باران خدا زیبایی.
چه کار عبثی ،دریا دریا فاصله بین مان است . حتی اگر موسایی پیدا بشود و این فاصله را بشکافد. باز هم دم عیسی باید تا این دلهای مرده را زنده کند.


نمیدانم چرا بیمارم امشب
سکوتی خفته در گفتارم امشب
غم اشک دلم آهسته می گفت
پریشان از فراق یارم امشب .
ღ♥ღ
در این دنیاتک و تنها شدم من
گیاهی در دل صحرا شدم من
چو مجنونی که از مردم گریزد
شتابان در پی لیلا شدم من
چه بی اثر می خندم
چه بی ثمر می گریم
به ناکامی چرا رسوا شدم من
چرا عاشق چرا شیدا شدم من
من آن دیر آشنا را میشناسم
من آن شیرین ادا را می شناسم
من آن زود آشنا را می شناسم
محبت بین ما کار خدا بود
از اینجا من خدا را می شناسم
چه بی اثر می خندم
چه بی ثمر می گریم
به ناکامی چرا رسوا شدم من
چرا عاشق چرا شیدا شدم من
خوش آن روزی
که این دنیا سر آید
قیامت با قیام محشر آید
بگیرم دامن عدل الهی
بپرسم کام عاشق کی بر آید
چه بی اثر می خندم
چه بی ثمر می گریم
به ناکامی چرا رسوا شدم من
چرا عاشق چرا شیدا شدم من
عماد رام
دعای قاصدک ها خوشبختی آدماست، برات آرزوی یه دنیا قاصدک دارم
رو ای غم که یار از ره رسیده
مه بخت من امشب بردمیده
خدا یارم شد و آن بی محبت
نوای سینه سوزم را شنیده
دگر کنون دلشادم
در این جهان آزادم
که آن دامن ز دست من کشیده
امیدم را بدست صبح دادم


که من کاهی سبک در دست بادم
جهان را ساده انگارم برادر!
پدر اینگونه درسش داد یادم
پدر را پاس باید جایگاهش


که من هم یاد مهرش اوفتادم
بدانش نیک و هم دستان او بوس
که من بی او شده ناشاد ناشاد
که تو داری و من هم شاد شادم
پدر رفت و مرا تنها رها کرد
دلم را بعد از او یاری خدا کرد
خدایا ذوح شان شادی بیافزا
به هر دو جای ده در زیر طوبی
ندانستم که پشت از دست دادی


چو من تنها شدی بی یار و یاور
امید آنکه دل بشکسته ات را
کند گرم محبت، مهر ِهمسر
همیشه شاد باشی . مهربانا
رسی آآنجا که باشد ایده در سر
سلام داداش کوروش خیلی دلنشین بود
واقعا مه هنرمندی داداشی
سلام زیبا جان


ممنونم از لطفت
خوشحالم که خوشت امد
سلام استاد مهربونم
خوبین؟
چه عکس نازی بود
واقعا کیف کردم
خیلی هم زیبا هم قشنگ هم ماندگار....
جملاتی ناب
سلام فریناز غزیز


همیشه به من لطف داری مهربان
ممنون اینهمه محبتت
شاد بینمت و سرشار انرژی همیشه
سلام
سر چشمۀ سعادت و عشق در این خاکدان بی ثبات نیست .... در پهنای این گیتی عشقی بی زوال وجود دارد که عشق ما تنها قطره ای حقیر از آن می تواند بود و ما این قطرۀ حقیر را سرانجام در آن دریای بیکران فانی خواهیم کرد .
این دریای بیکران همان خداوند است .....
درود بر تو نازنین با مطالب زیبا و مفیدت
بده ساقی آن جام لبریز را
بده بادهٔ عشرت انگیز را
می ء ده که جانرا برد تا فلک
درد کهنه غربال غم بیز را
چه پرسی زمینا و ساغر کدام
بیک دفعه ده آن دو لبریز را
گلویم فراخست ساقی بده
کشم جام و مینا و خم نیز را
اگر صاف می می نیاید بدست
بده دردی و دردی آمیز را
در آئینهٔ جام دیدم بهشت
خبر زاهد خشگ شبخیز را
پریشان چو خواهی دل عاشقان
برافشان دو زلف دل آویز را
بشرع تو خون دل ما رواست
اشارت کن آن چشم خونریز را
چه با غمزهٔ مست داری ستیز
بجانم زن آن نشتر تیز را
دل فیض از آن زلف بس فیض دید
ببر مژده مرغان شبخیز را
سلام.یادی از دکتر شریعتی
وقتی آمدی پشت به باران خندیدم، تا خیال نکند که به گریه ی او میخندم!
حال که میروی پشت به باران گریه میکنم ، تا خیال نکند که با او همدردم!
چرا که آسمان در سوگ ستاره هایش میگرید و من در سوگ آسمانم!
وقتی آمدی پشت به تو خندیدم، تا خیال نکنی به کوتاهی خنده ات تورا دوست دارم!
حال که میروی پشت به تو گریه میکنم، تا خیال نکنی که بلندای سکوتت را میشکنم!
چرا که تو مرا به کوتاهی خنده ات دوست میداشتی و من تورا به بلندای سکوتت!
وقتی آمدی پشت به عشق خندیدم، تا خیال نکند که در نبودش خوشحالم!
حال که میروی پشت به عشق گریه میکنم، تا خیال نکندکه در نبودش گریه خواهم کرد!
چرا که عشق را دیگر از خنده ی معشوق و گریه ی عاشق تازگی نیست!
وقتی آمدی رو به آینه خندیدم، تا خیال کنم همیشه با من میمانی!
حال که میروی رو به آینه گریه میکنم، تا خیال کنم که هیچ وقت نخندیده بوده ام!
چرا که نه آینه مرا میشناسد و نه من آینه را ، ولی هر دو خنده هایمان ، گریه کردنیست!
خیلی زیبا و معنا دار بود هر کسی باگویش و لهجه خویش از عشق سخن میگوید ولی هدف و غایت کلام عشق است[گل]
پنجره
چکه چکه می چکد اشک ِما زپنجره
لحظه لحظه می پرد خنده ها ز پنجره
آن گلی که بر لبش نقش ِخنده می زند
گفته بودمان بیا چون هوا ز پنجره
در خانهء دلت بگشا که پیش از این
کس نکرده رحمتی به گدا ز پنجره
این شکسته بال را مرهمی دوباره نه
نشود که بشکنی به خطا ز پنجره
رهروان ِ راه راه را ،خنده ای ز روی مهر
می برد به راه ِ خود،چوصبا ز پنجره
دوستی که در وداع ،دل شکسته می رود
بطلب به عاطفه ،نه صدا ز پنجره
آسمان صاف بین پر ستاره شد ولی
مه خود ندیده ام ،من چرا ز پنجره
سر به زیر و ساده ام ،رو به ماه نیمه شب
کرده ام به جان تو،من دعا ز پنجره
همه گفته اند و من ،به جواب گفته ام
شد به غربتی نگاه ،آشنا ز پنجره
دل و دیده روز و شب،نرود به خواب و تا
آید از الهه ای ،این ندا ز پنجره
که در آ، در آمدست،مه آسمان ِ تو
ختم کن تو قصه و ماجرا ز پنجره
تابستان80
...................
میدوزم شادی را به غم ,
زیاد را به کم ,
درخت را به ریشه ,
گاهی را به همیشه ,
ستاره را به آسمان ,
زمین را به کهکشان ,
کهنه را به نو و خودم را به تو...
از دو عالم دردت ای دلدار بس باشد مرا
کافر عشقم اگر غیر تو کس باشد مرا
با تو باشم وسعت دل بگذرد از عرش هم
بی تو باشم هر دو عالم یک قفس باشد مرا
من نمیدانم چسان جانم فداخواهد شدن
این قدر دانم نگاهی از تو بس باشد مرا
عمر خواهم پایدار و جان شیرین بیشمار
بر تو می افشانده باشم تا نفس باشد مرا
هر کسی دارد هوس چیزی نخواهم من جز آنکه
سرنهم در پای جانان این هوس باشد مرا
توتیای دیدهٔ گریان کنم تا بینمش
گر بخاک پای جانان دست رس باشد مرا
جهد کن تا کام من شیرین شود از شهد وصل
فیض تا کس دست بر سر چون مگس باشد مرا
چقدر اون یک سطر ونیم رو که در باره کولیان نوشتی دوست داشتم ...
لااقل ۱۰ باز خوندمش تا توی مغزم قشنگ جا بگیره .
فوق العاده بود . . .
تو به لطف نگاه میکنی عزیز


ممنونتم
مثل همیشه شعر و جمله های زیبا ...
پس دلیل تنهائی کولی ها این بوده !
ممنونم پرنیان عزیز


تو همیشه به این دلنوشته ها لطف داشته ای
سپاس ای نیکروی مهر پرور!


که داری در دل ِ ما تاج بر سر
اگر پشتم نباشد یار دارم
برایش سینه ای غمخوار دارم
دلم شاد و سرم گرم محبت
به روح رفتگان صد بار رحمت
درودی از منت ای سبز پیما


تو را پشت وپناهت باد یکتا
اگر در پاسخت کوتاهیم بود
به مهر بیش خود مارا ببخشا
من و عمر داز و بخته خفته
که آلزایمر فشار آورده چندجا
از این عاشقنه ها خیلی خوشم اومد.
تو لطف داری عزیز


سپاسگذارم