سرزنشم نکن
که من بازیجه ای بیش نبوده ام
|
روزی که می باید نوجوانی می کردم و در کوچه ها گل کوچک بازی می کردم
گفتند مشتت را گره کن و دشمنی را که نمی شناسی به مرگ فرا بخوان.
ار راند 1 به دو و... نمیدانستیم و نمیدانم تا به کی
بی خبر بودم و بودیم
که در اطراف ِ طناب های حصار ما
در بین تماشاگران
عده ای شرط بسته بودند
و برایشان برد و باخت ما بی اهمیت بود .
می گویند او کلکسیونی از پیپ دارد
ولی ان روزها سیگار میکشید
وقتی برای چند روزی از جبهه بر می گشتم مادر در خفای پدرم می باید میرفت
سهمیه ی سیگارم را از مسجد محل بگیرد
چرا که میدانست مونس شبهای تار شبهای جنوب من است.وقتی که تنها صدا نه صدای جغد که کلوله های که نقطه چین میشد در اسمان سیاه
و یا به جای مهتاب ، منوری که اندک زمانی در دل این تاریکی نور بتابد .و تو برای هدف قرار نگرفتن میباید اتش سیگارت رو در دل دستات پنهان کنی
این مونس تنهائی هایت را.
و امروز تو لعبتی را با یک مسیج تور میزنی و با او راز و نیاز می کنی . و دیگری سه ماه تمام در اطاقی کفشش بالشت و لحافش کتی چروکیده بود . هیچوقت نمیدانست کی شب است و کی روز . سیگارش مهتابی ِروشن ساز این نمیدانم شب یا روزش بود
و زمانی هم بند بانان از سیگارهای قاچاق گرفته تا دوسال اورا نشئه می کردند تا
انتظار ِ حکم ِسرنوشت برسد.
آتش سیگار وقتی دلش را سوزاند که حکم نوشته مسخره ترین سند جور بود.
فقط زمانی او می فهمید ، چه هنگام است که میرفت تا گره ای ناگشوده را برای خادمین ارباب ظلم بگشاید. سیگار تنها در خواستی بود که به جای اب و نان می خواست.
من سیگاری هستم که تمام شد ،دیگر بعدی ندارد
سرزنشم نکن
خبر ندارم و تو نازنین
به تهمتم تبر زنی
ببین چه بی وفا شدی
تبر به ساقه و
تبر به ریشه می زنی
چو ساقه ام شکسته شد
به خاک مانده ریشه ام
چرا تو مهربان من!
ندیده تیشه میزنی؟
منی که گرگ خود شدم
فدای فکر خود شدم
نه گرگ و شیر بوده ام ولی
تو با خیال خود
شغال بیشه میزنی!
زبان گنگ من ببین
به شیشه ی خیال خود
تو با طمانیه بگو:
نزن نزن
که شیشه میزنی!!!
کورش عزیز
یک چیزهایی از این پستت
بد جور در اعماق قلبم نشست .
ممنون . غمگین مباش
دوست دارم همیشه کورش شاد را ببینم و بخوانم
درود بر شنگ عزیز

انتظاری جز این نداشته و ندارم
همراهی از سر همدردی
سپاسگذارم
زیباست .دوباره سلام عزیزجون اپم بدوبیاکه منتظرتم[بوسه][بوسه][گل][گل]
سلام رها جان

ممنون خبرت
روی ساحل دریای زندگیم قدم میزدم در همه جا جای دو رد پا بود جای پای من و خدا.
به سخت ترین لحظات که رسیدم فقط یک جای پا دیدم گفتم خدایا: تو در سخت ترین لحظات
زندگیم رهایم کردی؟
·ندا امد ∙:این جای پای من است که تو را بر دوش میکشیدم∙·∙.!!!!!!!!!∙
درود بر دوست خردمندم ...
چه زیبا بود و دلنواز ...
سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده
راستش نمی دونم در مورد "سرزنشم نکن
که من بازیجه ای بیش نبوده ام"
چه نظری بدم
دروود

کوروش جان ممنون از حضور گرمت
از جنگل پیر پرسیدن: چه خبر ؟!
گفت : کابوس تبر !!! ....
مقایسه سیگار !!!؟؟؟ با ....
وجودت یعنی هستی .... و تمام نشدنی .... عزیزم
سلام و درود فراوان بر داداش گلم کوروش عزیز که حرفهایش همه حرفهای دل من است. نمیدانم آیا من شریک غمهای اویم یا او شریک غمهای من. ولی دردمان هردو یکی است.
چه زیبا گفتی
سرزنشم نکن
من بازیچه ای بیش نبودم. به واقع نبودم.
اما بقول دکتر دوست دارم گول خورنده ای باشم تا گول زننده ای
سلام....
ممنون که راهنماییم کردین
منم همچین نظری دارم......
متنم واقعا خوب بود
از اون متنا که باید چند بار بخونیش.
درودبرشما.
نوشتارتازه شماراخواندم.
باسپاس ازدیدگاههای همیشه ارزشمندشما.
...تادرودی دیگربدرود:[لبخند][قلب][گل]
درود و سپاس از تو زادمهر عزیز


زنده و پاینده باشی
سلام بر استاد خوبی و مقاومت کوروش عزیز
متنت را چند بار خواندم تا توانستم درد سالها زجر را دریابم
و چه دل صبوری داشتی شما
و گویا شما هم بازیچه ی دستان پشت پرده شده بودی که خام بودنت آنان را مصمم تر می کرددر تحمیل خواسته هایشان به شما
سالهای رفته را باید تجربه راه کرد از روزهای باقی مانده نهایت بهره و لذت را برد
و با آغازی دوباره به همگان بگویی که هستی که می توانی که نفس می کشی هنوز .
به امید روزهای شاد شاد شاد برای شما مهربان و صمیمی
سلام.عاشقانه
سلام و صد سلام...
نمیتونم بگم چقدر خوب نوشتین .. یعنی برای این نوشته و این شعر امتیازی نمیتونم تعیین کنم فقط میتونم بگم بسیاز زیبا و با احساس نوشتین دست مریزاد..
ممنون و خسته نباشید..
سلام کوروش عزیز
دلنوشته ی قشنگی بود. شاید اولین بار است که می بینم به این سبک می نویسید و به دل می نیشیند.
شعرتان هم مثل همیشه زیبا بود.
سلام کوروش عزیز
گذشته ها اگرچه گذشت .... اما جای پاهایش مانده بر دلهایی که گذشته ای دارند . بگذار سرزنشت کنند ... تو باید به راه تقدیرت میرفتی و رفتی . این را باید بدانند ملامتگران
سلام و درود اپم
ممنون از حضورتون ./
سلام اقاکوروش خوبی کم پیدا شاید ماروقابل نمیدونیین راستی من بابا ندارم ولی این سوالو ازمامانم میپرسم
اقاکوروش یه وب قشنگی هست توپیوندهام به نام مجنون الحسن هست اگرتونستید یه سری بزنید
lاستاد عزیز همه سیگاری هستیم در دست ارباب ظلم که به انتها میرسیم و ایشان فرزندانمان را با توک انگشت از پاکت بیرون میکشند
سلام اقاکوروش این چه حرفیه من که ناراحت نشدم شما هرچی بگین برای ما یه ادم دوست داشتنی هستید وقابل احترام
سرزنشم نکن ...


که این تردید بود که نمی گذاشت که آسمان را ببینم ...
وتهمت نزن که نیامدم ...
که در همان حوالی که تو به عابران سیب می بخشیدی و از کنار من که پنهان شده بودم ، ساده گذشتی و تو خیال کردی که من نیامدم ...
سلام بر استاد عزیزم
سرزنشی بر من وتو نیست که ما به دست خود بازیچه ی اغیار نشدیم
که ما در بازی بزرگان گرفتار شدیم ...
اپـــم ....[گل]
چه بی تفاوت زندگی می کنند
آدم ها
بی آنکه بدانند
در گوشه ای از دنیا
تمام دنیای کسی شده اند ..
درود برشما
یه جورایی زندگی و دوران هایی که آدما میگذرونن خیلی شبیه هم هستند فقط لوکشن ها باهم تفاوت دارند....
شبى گفتم به قلیانم که از جانم چه میخواهى؟
نوشت باخط دود خود به دردت میخورم گاهى ، تو بر من مینهى آتش که درد خود کنى تسکین..
من بیچاره میسوزم تو از حالم چه میدانى..!
سلاااام استاد خوبم





قشنگ بود و البته کمی غمگین
از دل برآمده بود که اینگونه بر دل نشست
هیچ وقت سرزنش شدن و سرزنش کردن رو دوست نداشتم
نه استاد کسی حق نداره شما رو سرزنش کنه
امیدوارم همیشه شاد باشید
به آنکه تیشه می زند به ما بگو



به خواب شیر مست تیشه می زند
بترس از خروش شیر بیشه مان
که نعره اش هزار بیشه می زند
به شب اگر که گرگ می شود چه سود
فروغ مهر ما به شیشه می زند
زبان ما نه گنگ ، نعره گشته است
ببین! چه نعره ای همیشه می زند
سلام.وبلاگ بی نهایت پس از مدتی وقفه دوباره آپ شد.
با مطلبی متفاوت آسانسور شیشه ای به روزم.
حتما بیای و نظرتو بگو.
منتظرم.
ممنون شما واقعا مثل یه پدری برام
کاش سالها انتظارم را می دانستی
که چه بی رحمانه
بردل ساده
اما صبورم
نشست
و هیچ کس نپرسید
چگونه؟
کاش درد بی کسی ام را می فهمیدی
که بر روح خسته ام گذشت
و باز هیچکس نپرسید
چگونه؟
و بودنم را می شناختی
که چه خوش باورانه
می طلبیدم
اما هیچ کس نپرسید چرا؟
که من هم می خواستم باشم
می خواستم از هوای تازه
وجودم را سرشار از زندگی کنم
از خواستن ها
اما هیچ کس نپرسید
چرا؟
شاید حقم نمی دانستند
آن هایی که مرا در زندان خواهش های خود
محبوس کرده بودند
و مرا نه از برای خودم
که برای زنده بودن خویش
زیر سم هایشان لگد مال می کردند
و باز هیچ کس نپرسید چرا
و اکنون بر این باور شدم
که بودنم
نه از برای بودن
که تنها برای گذران عمری ست
که برایم وعده دادند
و منتظر خاموش شدن
ستاره ای در آسمان باشم
که به اشتباه به نام من خواندند
امروز در آیینه نگریستم
او نیز بشارتم داد به
این که تا کی انتظار؟
من به او گفتم
او دیر نکرده است
فقط ساعتی ست نیامده
و او به خوش باوری من خندید و گفت؟
او سالهاست رفته است
کورش عزیز
امشب چقدر سوت وکور است
آرمان هم که رفت . زمانی فکر میکردم که وبلاگ نویسان
با ف.ی.ل*ت/ر شدن وبلاکشان میروند اما حال دانستم که
همیشه اینگونه نیست بعضی هاهم چون پرستوهای مهاجر
دلشان از قفس میگیرد و پرمیکشند و در آسمان ناپیدا میشوند
سلام شنگ عزیز
گاهی این قفس بزرگتر هم برای دل ما هوای پریدن ندارد.
بدترین جوامع . انهائی است که تمامیت خواهند و فکر مبکنند خود بهتر می اندشیند و باید و وظیفه دارند مردم رو به بهشت هدایت کنند
حال این ماموریت را چه کسی به انان داند
خدایشان داند
خودسانسوری قفه ام کرده
مطالبی را می باید بگویم و نوشته ام
از وحشت بسته شدن این تنها باقی مانده ی نفسگاهم
بی خیالش شدم
منم بی دل و دماغ شدم
بگذریم
که این نیز بگذرد
رو سیهی به ذغال میماند
کورش عزیزم
ممنون که آمدی
امشب سخت در غربت تنهایی
بودم و ممنون که مرا لایق
درد دلت دانستی .
سپاس
درود کوروش جان
سر زنش واسه چی؟ نکن این هم مد شده که بجای سپاس گذاری باید ...
جنگ بازی بود ولی کسانی که با جان شون بازی میکردند برای میهن شان ارزشمند هستند برای هم میهنانشان
البته تا وقتی که مصلحت اندیش نشوند که حتی وطن را برای مصلحت به فنا بدهند
از گفتار پیداست که این مصلحت بازی ها ازارت داده پاینده باشی
درود بر تو عزیز ِ همراه وسپاس از درک شما مهربان
کوروش عزیز شعرت بسیار زیباست .دردها را بدون ترس بیان نموده ای
سلام دیشب دخترم اشتباهی وبمو حذف کرد خداراشکر وبمو رو صفحه بود پیوندام حذف نشدن
درود بر استاد مهربانم
چقدر این نوشته تون به دلم نشست...چندبار خوندمش خیلی قشنگ بود من روزای جنگو خوب یادمه اون پنهون کردن آتیش سیگار رو با همه وجودم حس کردم...
دوست داشتم این نوشته رو خیلی
استاد مهر! به نظرات پاسخ نمی دهید


لیاقت ما کم شده است یا قلم شما بخیل
مهربان! از شما مهر می طلبد یار و شاگرد همیشگی شما
وقتی که یاران و همراهان دیروز

واشنایان امروز
و
امید های فردا
اینگونه
ادمی را
از تهی سرشار می کنند
دیگر
کلام هم
یارای برون رفت
از زندان دهان را
نیست
منم آن طوطی گویا که گویم آنچه میدانم
چه محبوس قفس باشم چه سلطان گلستانها
استاد عزیز سلام زیبا نوشتی من همیشه از تنوع در کارهاتون لذت میبرم. مانا باشید
سلام ممنون اقاکوروش نمیدونم چه چوری محبتتونو جبران کنم من که ۲یا۳روزی رمزو عوض میکنم بابابچه های امروز سرشیطون کلاه میذارن
سلام ودرود بر داداش کوروش گلم. سیگار؟ وای وای وای اصلا خوب نیست
منو بی چاره کرده بی چاره کرده بی چاره کرده.جانم بیچاره کر بیچاره کرده جانم بیچاره کرده. بیچاره کرده. بیچاره کرده. بی چاره کرده.
میلاد گل رسول و زهرا و علی است / زیرا که جهان خجسته زین نور جلی است
ما را دگر از روز جزا بیمی نیست / چون بر دل ما عشق حسین ابن علی است
میلادمبارک
یه تکه سلام ، دو فنجان مکث و یک لحظه سکوت به احترام نام قشنگت
سلام به روی ماهت


دروود

کوروش جان !!!
چه زجری می کشید .....از پاسخ های ما ..... وقتی موضوع اصلی را درک نمی کنیم ... ببخشید بزرگوار ......
خاموشی در جواب ما ..... سنگین ترین تنبیه برای ماست ....
دوستت دارم ... با تو بودن ..... یعنی زندگی ....اونرو از من نگیر ...
درود بر تو مهربان


گل نیلوفرین برکه ی وبلاگستان
نه عزیز
چه برداشت نا صوابی مهربان
بی حوصلگی های از سر دمدمی مزاجیم علتش بود .
خدای مهر مرا بسوزاند اگر نیتی و اندیشه ای انچنان داشته باشم
زندگیت به شادی و بی ملال باد
چقدر تلخ بود این پستتون
به شیرینی خوذت ببخش

کاش می دانستی...
زندگی با همه ی وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
اضطراب و هوس و دیدن و نادیدن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی حس جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگر آغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند...
سلام بر ندای دل

ممنونم از حضور اینهمه زیبایت
دروود





سپاس عزیزم
درود بر تو نازنین

سلام بر استاد کوروش که دورا دور از سروده های ایشان فیض برده ام.
و آشنایم
مخصوصا در وبلاگ جناب آرمان... آبدزدک قدیم
احوالتان؟
این یک عرض ادب و سلام جهت آشنایی خدمت شما بود
گفتی مسافر و تنم لرزش از یاد رفتن آرمان عزیز افتاد



آمد م و بستن نظرات و حال و هوای وبلاگ را دیدم به تبش نیز دچار شدم
چه به سرمان آمده که هر روز آش نذری زهرا و صغری باید درست کنیم
برای حظ دستاوردهایمان
سپاسگذارم مهربان