جهان
ایستگاه متروکی است
و
من
سوزن بان پیری که
منتظر ِ
بازگشت قطارم.
دیر نکرده است؟
********
گلستان ،ناله ها ی زار داره
شکوفه همره صد خار داره
چو پرسیدم دلیل خار گفتند:
که خوبی دشمن بسیار داره
ادامه...
استاد! رفتنی ها را بذار برند الان داشتم به فریناز میگفتم اونا که میرن عاقلند اونا که میمونند دیوانه اند دیوانگی عالمی دارد برای خودش که عقلا از درکش عاجزند
قربانت
رفتنی ها مثل غروب خورشیدند باید به انتظار طلوع ناباور بود
استاد! رفتنی ها را بذار برند


الان داشتم به فریناز میگفتم اونا که میرن عاقلند
اونا که میمونند دیوانه اند
دیوانگی عالمی دارد برای خودش که عقلا از درکش عاجزند
قربانت
رفتنی ها مثل غروب خورشیدند

باید به انتظار طلوع ناباور بود
درودها تراست امید دل
چقدر

چقدر خوشحالم استاد
که دوباره می نویسید و حضور دارید
درود بر تو نازنین عزیز


همیشه مهربانی ات باطری این قلب مصنوعی بوده و هست
ممنون مهربانی ات
گلی که باغبان را مایه امید می شود
آمد به سر قرار تنهایی من
به کوپه ای از قطار تنهایی من
آمد چمدان به دست ارام نشست
تنهایی تو کنار تنهایی من
ببخش من به مانند شما بداهه گویی نمیدانم ..این اشعار هم منتخبی از اشعار دوستانم بود
همینکه خاتون سر میزنی به این خانه ی متروکه

بسی نور افزایی داری
سپاس دار مهرتان