باران
می غرد
از برق ِ نگاهش
............بانوی ِ رعد.
می گذرد
خدای باران
......از لابلای ِ ابرها
...................با ارابه ای فکسّنی.
و بوسه می زند
......با قطره های ِ اشک
....................زمین ِ خشک را
.........................چون گونه های ِ من
زمستان79
شعر موج نو نه تنها وزن عروضی ندارد بلکه آهنگ و موسیقی آن حتی مانند شعر سپید هم مشخص نیست و در حقیقت فرق آن با نثر در معنای آن است.
در شعر سپید تشبیهات و استعارات با زبان شعر بیان می شود و جز لطافت و تاثیرگذار معنوی، در ظاهر فرقی با نثر ندارد.
نمونه ی شعر موج از احمد رضا احمدی:
"قلب تو....."
قلب تو هوا را گرم کرد
در هوای گرم
عشق ما تعارف پذیر بود و
قناعت به نگاه در چاه آب
***
مردم که در گرما
از باران آمدند
گفتی از اطاق بروند
چراغ بگذارند
من ترا دوست دارم
***
ای تو
ای تو عادل
تو عادلانه غزل را
در خواب
در ظرف های شکسته
تنها نمی گذاری
در اطراف انفجار
یک شاخه له شده انگور است
قضاوت فقط از توست
***
شاخه ابریشم را از چهره ات بر می دارم
گفتم از توست
گفتی: نه باد آورده است
***
هنگام که در طنز خاکستری زمستان
زمین را تازیانه می زدی
خون شقایق از پوستم بر زمین ریخت
(نوشته شده توسط طاها-ژرشین فروم)
***** (پاسخ من) *******
طاهای عزیز دست مریزاد.از زحمتی کسیدی ممنون.
بد نیست عرض کنم. که موج نو در انواع مختلف در شاهراه بزرگ ادبیات ما. قدم فرسائی کرد. بزرگانی نیزدر این گوناگونی .دود چراغها خوردندکه نمیشود بی اجر دانست .
ولی این نیز نباید فراموش شود که هر بنائی از پی و فنداسیون و ردیف های آجری تشکیل شده است که استاد بنّای ردیف های بالا نمیتواند نقش انان را نادید گرفته و بخواهد ادامهءطریق کند.
ولی به نظر حقیر استاتیدی بعد از نیما .پی و اساس ساختمان ادبیات پارسی را نادید انگاشته و خود را در بدعتی نافرجام و پر زحمت انداختند که خلایق را از ادبیات پارسی و حلاوتش گاه محروم ساختند.
من منکر نو آوری نیستم پیروان نیمای عزیز همچون اخوان ثالث .فروغ فرخزاد و شاملو را میستایم.ولی همگان را برای انجام و پیروی راه نیما به مانیفست او(به نظر من.غیر از آثار خودش)کتاب بدعتها و بدایع نیما اثر ارزشمند اخوان ثالث دعوت می کنم.
باز هم سپاس
خوشحال می شوم بدانم نظر شما چیست
ناشکیب
دلبری من یافتم ، دریادل و خورشید سان
قامتی بالا ، قدی رعنا ، مَثَل آهو چمان
مو چنان بیدی پریشان ،شانه میزد باد مست
آبشارش ، شانه ای ستوار دارد ، سنگ سان
دلبری شهلا، نگاهش شعله میبارد زچشم
مشعلی از دل بر آ رد ، چون تنور از بهر نان
دل به هر چشمی نلرزد ، کو فراوان دید ه است
چشمهائی دلفریب و ناشکیب و مهربان
گل ببوسد پای بلبل ،عاشقی با چشم ، خویش
هر نگاهش بوسه ای دان ، برجمال ِ گل ستان
با دلش خندد ، لبش خندد ، بخندد هر زمان
سیب ِ سرخی را ببینم ، من گرفته در دهان
خنده ای شیرین و آ ن شهدش دلی را می برد
کی ؟ کجا بینی که شهدی را ، بخواهی هر زمان
نا شکیب می شود ، هر گه ترا یاد آورد
حجت از بسیار حرفی ،می شود از خامشان!
پائیز 77
آرزو
چو موجی رو به ساحل می گریزم
زدست ِ صاحب ِ دل می گریزم
گریزم من ز خود ، اما چه حاصل
که بیخود گشته ، غافل می گریزم
شهریور 79