{دستی تکان بده}
تقدیم به فرهاد تک چراغ ِخانۀ دلم
در من شکست
آن شاخه های تُرد
همجنس ِبا تنه
از بادهای ِ غریب
دشتهای ِ خشک ِ بی رمه.
در فصلی که
نه تولدی بود
...........آب را
ونه زایشی
...........به خاک.
در من فرو ریخت
حصارهای سبز ِدر زمین
کز جنس ِ نی بود
نفیرگاه ِ سوته دلان
وجایش
دیواری از بتن
سر بر آورده ز خاک.
پس
شِکو ِه را زشُکوهی
دَ وان مکن
در جوی ِ عاطفه.
که سالهاست آبی ندیده ام.
کس نیز ندید.
دیگر سلام هم
کهنه کتابی است ،کُنج ِ رف.
دیگر مپرس
این شاخۀ ترد را ،
چه شد؟
آن شاخه ها همچون غرور ِمن.
باید گذشت
دیدن ِ زپشت ِ حصار
......دیوار بس بلند..
کاری است عبث
دیگر مگو :
دستی تکان بده
باید گذشت.
باید گذشت.
سلام اقا کورش.میگما خوشبحال فرهاد که همچین بابایی داره.حسودیم شد الان میرم گیر میدم به بابام برام شعر بگه
ممنون سودی جان
امیدوارم ، انگیزه شادی ! پیش بیاد برای دخترم سودی هم
مرتکب خطائی اینچنین(اگر بشود شعر گفت) شوم.