سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

چکاوک

 چکاوک ِ صبحگاهی

می خواند:

 

............چه زیباست صلح

............چه زیباست آزادی

...........چه زیباست عشق

...................................

...................................

...................................

 

مرگ ِ پرنده

...........مرا به خود آورد.

 

زمستان 63

4ed6fkyqi0z4edoobvyi.jpg

پاسخ

j1v9gpejdai2bp7svr.jpg

من زاده ی خزانم

عشق بهار دارم

چون نیست در کنارم

غم را کنار دارم

 

سبزی نماند ه بر رخ

سرخی چو رفته ازیاد

پژمرده گی جان را

من استوار دارم

 

افسوس عمر رفته

با آفتاب من رفت

دیدم که برگ من ریخت

نک شاخسار دارم

 

بادا هر انچه بادا

پائیز میرود زود

در پیش فصل مرگ است

دیدار یار دارم

 

پائیز89

بنا به ضرورت

من زاده ی فصل خزانم بی خیالش
دل برده ی آن دلستانم بی خیالش

عمری اگر رفته ، بگو خوش باد رفتن
من مانده در قهر زمانم بی خیالش

فردا چه خواهد کرد با من ، روزگارم
مشغول کی شد گو زبانم؟ بی خیالش

امروز جشن ِ زاد روز ِ تلخ من بود
فردا زغم شکّرفشانم بی خیالش

هرگز نگفتم :آه عمرم رفت تاراج
من شاه جمع ناخوشانم بی خیالش

گفتی بگودر دل،هرآن را خفته داری
من سالها از خامشانم بی خیالش

در کوچه و برزن،شدم آواره ی دل
من درد را اینک نشانم بی خیالش

هرچند ساکن گشته ی قهر زمینم
من آشکارا در نهانم بی خیالش


مجنون لیلا گرچه افسانه است یاران
من شاهکار این زمانم بی خیالش

از من چه پرسی نازنین،این عمر رفته
من نوح را دیدم گمانم بی خیالش


  شهریور89

بدرود و درود

qmr340yoho590sakvrnh.jpg

من خسته ام زبیداد

از دادهای فریاد

صیادخفته را گوی

ازبندیش کند یاد


صحرا دگر نخواهم

بی آب و دانه ام خوش

آهوی دشت اینک

خواهد شود که آزاد


عمری نشسته بودم

من خاکسارعشقش

دیگربس است ما را

چون برگ در ره باد


هرکس رخ مرا دید

گفتا: تجسم غم

(بس نیست بیش و کم را)

غم را وداع گفتن

دیگر شدن کمی شاد؟


گشتی اثیری دل

تاثیر جان چه خواهی

فریاد ِ داد دارم

ای شاد پرور آزاد


17مهر89

سکوت

kam1sqij0aa972bd74md.jpg


سکوت

 سکوت

آئینهء مات ِ حنجره است.

 

وبغض

.....رنگینهء غبار.

 

 شکست ِسکوت

و فریاد

.......خورشید ِ نیم روز

 .........در بیکرانه ء صداست.

 

 اینگاه

بغض

.......حنجره و فریاد

 .........گم می شوند.

 

زین پنجه های آهنین

....هر شیشه ای

........همچون

......دو روی سکه

....سیماب ریز

..........می شود.

 

اما

حکایت ِ سکوت

بغض است

...حنجره و

.....نیمه های شب.

 

 بهار 89