تازه از تنور درآمده به پاس
مهر یارانم که جشنی در نت برگذار کردند
وسوالاتی داشتند
بدون ویرایش
لب فروبند شاعر رفته به خواب
حیف باشد یاوه هایت را جواب
چند بگرفتی که می گویی جفنگ ؟
بر دل مردم مزن اینگونه چنگ !
بیش از این مغرور و یاوه گو مباش
تو کجا و بلبل عرش و نواش؟
ساز نیست اما هزار آوا هست
آن ندا ها را تو هیچت یاد هست؟
سرخرویان شهید و نوجوان؟
ماهرویان دلیر و مهربان؟
کشته های دست ارباب تواند
شعر تو اما هنوز در گیر و بند
یاد گیر از رهبر زردت مرام
او که هر دم می سراید دیم دارام
ذره ای بد گفت از آوای عشق؟
این چنین بشکست این سودای عشق؟
شرم برتو! بر وجود یاوه ات!
اووف بر خُلق چنین بیگانه ات
گوش تو تنها به صوت ربنا
ربنایش رفته تا عرش خدا
آن خدای مهربان مهرورز
بهتر از این طاغیان کینه ورز
ربنایش پلکان نور و شور
کرده از گوش ملائک هم عبور
روزه خود می گشاید کبریا
می شناسد ربنایش را خدا !
" لب فرو بند از جفنگ و از عتاب
سوی خان آسمانی کن شتاب
طفل جان از شیر سلطان باز کن
بعد از آن با ملتی انباز کن
چند شبها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو ملت بگیر"
انتشار سروده یک شاعر علیه شجریان در خبرگزاری فارس/ کم بگو از یاس ای استاد زرد
خبرگزاری فارس، سروده امیرعاملی در مورد محمدرضا شجریان را منتشر کرد.
در مقدمه این
شعر آمده است:"در پاسخ به منافقانی که میخواهند با صدای سوخته شجریان
مردم ایران را تحقیر کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقند مردمی که از جنس
شقایقند."
متن سروده به شرح زیر است:
گم شدی آوازه خوان پیر ما
گم شدی آخر به زیر دست و پا
کرد بیگانه تو را ابزار خویش
خود شدی تا نور حق دیوار خویش
ربنایت چون خودت از یاد رفت
خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفتهای از پیش ماها دور حیف
در سر پیری شدی مغرور حیف
مطرب عهد شبابم بودهای
مزه نان و کبابم بودهای
خوب میخواندی صدایت خوب بود
بعد تاج اصفهان مطلوب بود
میزدی چه چه برای شیخ و شاب
با نوای تار و تنبور و رباب
هست ساز اینک ولی آواز نیست
یک در گوشی به سویت باز نیست
تا نپیوندی عزیزم بر زوال
کاشکی بودی مرید اعتدال
مکر آمریکا تو را منفور کرد
زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی
مثل آن مطرب که بد میزد شدی
«سایه»ات فرموده بود آوازهخوان
که مرید پیردل باش و بمان
لیک ای مطرب دریغا که غرور
کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پیری ناز کردی با همه
ناز را آغاز کردی با همه
ناز کم کن سوی ملت باز گرد
کم بگو ازیأس ای استاد زرد»
چند بیتی به این شاعر نمای نون به نرخ روز خور
فی البداهه و بی ویرایش از حقیر
گم نخواهد شد صدای ِ ناز من
چونکه از دل می رسد آواز من
این نه آواز من و ساز من است
این صدای سالهای میهن است
ربنا خواندم که ملت روزه بود
روزه ی دل بود و غمها می فزود
من صدای شادی این مردمم
من خود آزادی این مردمم
حیف عمری را که جهل آمد پدید
حیف ملت رنگ آزادی ندید
من نه پیرم آنچه را گفتی حسود
پیر راهم دان به هر بود و نبود
مطربم خواندی عزیزا ، جاهلی
جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی
تاج را قدرش شناسی بی خرد
ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟
ملتی را گر ندیدی . مرده ای
چوب رب را بی صدا تو خورده ای
این نشان است تا روی رو به زوال
هرکه شد خارج ز مرز اهتدال
قدر "سایه" می شناسی ای عدو؟
او که هجرت کرد از رفته بر او
سایه خورشید است در این آسمان
گرچه گفته است او مرا آوازه خوان
خانه ی من شد دل پیر و جوان
معبد عشاق دل شد آستان
من غرور خود ز ملت یافتم
نی به زر یا زور قدری یافتم
ناز را بازار ملت می خرد
ملتی نامم به عزت می برد
من اگر خاشاک باشم بهتر است
بهتر از آنکس که مخدوم زر است
خادمش ، افسوس ،نادان است و بس
کی شناسد فرق زر با جمله خس
من اگر پیرم ولی مستغنیم
بی نیاز احترامم ،دون نیم
گوشه گوشه ،نام من آواز شد
آگهی شعرت به کین ،همساز شد
جاهلا! زین بیش تو یاوه مگو
رو ره عشق مرا ای دل بپو
کوروش
1389/6/2
تازه از تنور درآمده به پاس
مهر یارانم که جشنی در نت برگذار کردند
وسوالاتی داشتند
بدون ویرایش
من زاده ی فصل خزانم بی خیالش
دل برده ی آن دلستانم بی خیالش
عمری اگر رفته، بگو خوش باد رفتن
من مانده در قهر زمانم بی خیالش
فردا چه خواهد کرد با من ، روزگارم
مشغول کی شد گو زبانم؟ بی خیالش
امروز جشن ِ زاد روز ِ تلخ من بود
فردا زغم شکّرفشانم بی خیالش
هرگز نگفتم :آه عمرم رفت تاراج
من شاه جمع ناخوشانم بی خیالش
گفتی بگودر دل،هرآن را خفته داری
من سالها از خامشانم بی خیالش
در کوچه و برزن،شدم آواره ی دل
من درد را اینک نشانم بی خیالش
هرچند ساکن گشته ی قهر زمینم
من آشکارا در نهانم بی خیالش
مجنون لیلا گرچه افسانه است یاران
من شاهکار این زمانم بی خیالش
از من چه پرسی نازنین،این عمر رفته
من نوح را دیدم گمانم بی خیالش
ساعت1صبح دومین روز شهریور89