جهان
ایستگاه متروکی است
و
من
سوزن بان پیری که
منتظر ِ
بازگشت قطارم.
دیر نکرده است؟
********
گلستان ،ناله ها ی زار داره
شکوفه همره صد خار داره
چو پرسیدم دلیل خار گفتند:
که خوبی دشمن بسیار داره
ادامه...
درختی پیر
شکسته ، خشک ،تنها ،گم
نشسته در سکوتِ وهمناکِ دشت
نگاهش دور.
#
فسرده در غروبِ نور
به مثل ِمرده ای دلگیر میگوید:
آه
و غیر از آن نسیم ِتک سوار ِدشت
(باد)
آه سردش را
کسی نشنید.
##
و هنگامیکه بر میگشت
غم آور مرغکی
برشاخسار ِخشک
غروبی داشت او
دلگیر و خسته
فروغ ِواپسین ِخندهء خورشید
پاییز63
کوروش نادرخانی
شنبه 16 مردادماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ