سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

اعجاز حسن



اعجاز حسن






گفتم به چشم ،راز دل افشا شود نشد

وین نامه ،نا نوشته،چو انشا شودنشد





بستم به بال دیده، غزل را که دل سرود

بر بام تو نشیند و پر، و ا شود نشد





دل خواست، دم به دم که غنیمت شمارد آه

شمعی که قطره قطره ،به یلدا شود نشد





با رآی عقل ،از سر صدقم، ز سرّ عشق

دیدم مگر ،که حل معما شود نشد





گفتا :که راه عشق نه راهیست رفتنی

هر عاقلی ،که رهرو فردا شود نشد





اعجاز حسن و ،آیت ِ عصمت بر آب زد

نقشی که یاد ِ روی زلیخا شود نشد





حجّت ،که پای بند غزالان نازکی

ترسم که داغ ِ غم، ز سویدا شود نشد





گفتا :که راز عشق و زبان آوری چه سود؟

:کز سیل ِ اشک راز دل افشا شود نشد





پوچ

o242irjsqk4zcney4ymi.jpg


پوچ

 

من گنگ و ماتم ازین خنده های پوچ

زین خاطرات ِ گریزا ن و بیم ناک

از باغ رانده گان به زمین کرده کوچ

لب تشنه گان همه  محروم ِ اشک تاک

 

 

پائیز 80

افسوس


افسوس

 

 

افسوس که عمری همه بیهوده گذشت

عمری  به پی بوده و نابوده گذشت

خوش آنکه ادب جست ،هنرمند بزیست

یا آنکه بر او عمر ، تن آسوده گذشت

 

 

زمستان78

 

دوتا بیتی

vd5qgw85zqh6i5jtw7w9.jpg


بادهء یاد


گفتند چراغ ِ باده روشن سازید
واز بادۀ  یاد ،رفته ایمن سازید
افسوس که بسیار در این سینۀ خاک
خفتند ،نگون جام،به میهن سازید

ابر سیاه

l5xdfxrni5mn24b13rfy.jpg


ابر  سیاه



با خنده ، دلِ شکسته امید گرفت
بالنده شد و شباب ِ جاوید گرفت
افسوس که آسمان ِ ما شیطانی
شد ابرسیاه و باز خورشید گرفت



بهار79