عاشقان را نظری هست و نگاهی هدیه
تشنه را آب ِ گواراست زچاهی هدیه
من پناه دل پژمرده ی خود گشتم و باز
آمده یار که باشم به پناهی هدیه
خوب داند که دلم بسته به تارمویش
نورداده است شب ِ تار و سیاهی هدیه
مهربانی تو ای ماه سیه تاری ها
عاشق خسته دلی راست به آهی هدیه
وای از دست نگاری که دلم میشکند
به حسد میدهدم باز گناهی هدیه
غم و شادی و پریشانی و سامان حالی
حجت عشق شد و هرچه تو خواهی هدیه
من خوشم شادی و غم را که بس است
عاشق سینه دری راست ز شاهی هدیه
به شب خستگانیم وما،به روز آرمیدیم اگر
جهنم خریدیم و باز ،بهشت آفریدیم اگر
نه ناچاره دراین قفس،که بالی وپرداشتیم
به امید روزی سپید ، تو دیدی پریدیم اگر
چراغی اگردرشبی، چراغان کند روزنی
تو بینی که با جان ِخویش،برابرخریدیم اگر
تعجب ندارد سراب، چوآبی شود تشنه را
ولی تشنگی قصه ای،شد آنرا شنیدیم اگر
چواز راه دور آمدیم،همه جان وتن پر غبار
مسافر ندادند راه، به مجلس رسیدیم اگر
چو سازی به کوک آمده،بزن پرده را گوشه ای
که زخمه توان زد به آن،چو زخمی دریدیم اگر
طلوعی سپید آمده ، نیامد چرا مهر ما؟
که مارا نویدی کنون ، سراسر امیدیم اگر
غریبانه فریاد خود، چو حجت غزل خوانده بود
غزل را چو (سیمین)، بخوان غزالی ندیدیم اگر
امدم و امد
از دهلیزهای رنج
از قطب های یخ
لبها به لب ماسیده
همچون خطوطی
موازی
پیوند خورده
در انقطاع شکستن هنجار
(ترسی اگر نشست
فرهاد خفته بود
هرگز ستون نمیشد
عشق را بی ستونی دگر)
می بینم اینک
خورشید را
درخشنده
تابناک
در آسمان شب
ازقطب آمده را مقصد
نصف النهار عشق
دارم تولدی دگر
یا زایشی دگر
ندانم
کز بطن خویش
احساس دیگری پرواز می کند
فردا طلوع را
سوزنده و غروب
از کوههای یخ زده
شاهد شده بگوئید:
این شاعر مسافر
هذیان نمی گفت
او عشق را
فریاد کرده بود
دنیا
زیر و زبر
هم باژگونه
درداده او ندا
پیغامبر شده
در آخرالزمان
پاسخی به یک دوست
می بینی آخر عمری به چه کارا دست زدیم
توی مجلس عزا ما اون کنارا دست زدیم
ما عزب اوقلی بودیم، بی خیال ِسفره و نون
آدم و حوا شدیم و آشکارا دست زدیم
پشت لب سیاه نبود و دلامون روشن و صاف
تو زمستون سیاه به اون بهارا دست زدیم
قد این درخت کاشته، به خدا قد می کشید
همت مردممون، به شاخسارا دست زدیم
سیاسی کار نبودیم، اما همون روزای خوب
واسهءمردان بد، آن روزگارا دست زدیم
سیل اومد جَوُنو برد ،پیر مونم به غم نشست
جاهلی کردیم و پیش، سووگوارا دست زدیم
اما حالا که جوون نیستیم و، پا به سن شدیم
واسه جهل جمعمون، به یادگارا دست زدیم
ولمون کن بخدا ،با جهلمون مدارا کن
دیگه بس کن که چرا، به این مدارا دست زدیم