راست
چه کسی گفت که اینجا سخنی
با من دلخسته نباید گفتن.
همه ی راز درون را
ز نهان باید گفت
این همه قصر که در خانه ی خود ساخته ایم
همه بازیچه ی دست ِخود ماست
تا هیولای درون را
بفریبیم به رنگ
پوچ،
پوچ است اگر راست بپنداریمش
مرگ
حق است اگرما همه ناراست کنیم
راست در پنجه ی تقدیر سپردیم به جهل
همه نیرنگ و دروغ
همه آلوده ی رنگ
..
...
راست ان است که با خویشتن خویش
اقل
راست شویم
شعری ازیک دوست
که در 13 سالگی سروده است
نقطه هایش همگی
خاطره اند
عشق تکرارهمینخاطره هاست.......
رها
زن
از دوستی
پرسیدم:
رابطه ات با زنت چند درصدیه ؟
گفت:99%
گفتم؟
99%؟
گفت:
99%خوبه. ولی همون1% زندگیمو 99% سیاه کرده
...
...
...
...
..
ریاضی هم پیچیدگی این مسئله رو حل نمی کنه.
اعجاز حسن
گفتم به چشم ،راز دل افشا شود نشد
وین نامه ،نا نوشته،چو انشا شودنشد
بستم به بال دیده، غزل را که دل سرود
بر بام تو نشیند و پر، و ا شود نشد
دل خواست، دم به دم که غنیمت شمارد آه
شمعی که قطره قطره ،به یلدا شود نشد
با رآی عقل ،از سر صدقم، ز سرّ عشق
دیدم مگر ،که حل معما شود نشد
گفتا :که راه عشق نه راهیست رفتنی
هر عاقلی ،که رهرو فردا شود نشد
اعجاز حسن و ،آیت ِ عصمت بر آب زد
نقشی که یاد ِ روی زلیخا شود نشد
حجّت ،که پای بند غزالان نازکی
ترسم که داغ ِ غم، ز سویدا شود نشد
گفتا :که راز عشق و زبان آوری چه سود؟
:کز سیل ِ اشک راز دل افشا شود نشد