سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

امشب

t3237_532480_0osqTJiM.jpg


آغوش گشا امشب ،،ای خواب که بیزارم
بر غیر که من امشب ،خواب دگری دارم

من ،مست ببین امشب، افسانه سری دارم
یک ناز ِسحر امشب، افتاد به او کارم

ای پلک تو یاری کن ،بسیار شود بی او
بینی که تمامِ وقت ،خود را به تو بسپارم

ای عمرِتمام ات رفت ،گلخار شده بخت ات
امشب که خرابم من ،گردید چو گلزارم

عمرم تو رهایم کن ، در قیدِ تو بودم من
من سجده به می دارم ،کافر نه تو پندارم

گل هست به گلدانم ،پژمرده نکن ای شب
فردا که سحر آمد ،درپیچ تو طومارم

دل رنجه ی تنهایی ،یار است به بالین اش
او گشت طبیب امشب، بر این دل بیمارم

بداهه(کوروش نادرخانی )

زندگی کوتاه بـُوَد ای { روزمـــــــــزد }


j491qaf5quzhuvn7sc1.jpg

رخت ها می پوشد

به تن ِ خسته وزار

رخت هائی که نهانست

در آن

ژنده گی ِ سال و قرون

-لا غر و هست نزار-

 

 

او در این صبح

 که مرغان همگی

نغمه خوان ، چهچه زن

 بی غم نان

فکر ِ  نانی  است

بَرد خانۀ  خویش

: که یکی بچه ندارد

 پاپوش

:وان دگرهست

 عریان.

 

*****

 

او

 د ژم گشت

 ز افکار ِ پریش

که مباد امروز

همچو دیروز شود؟

-بغچه در زیربغل

(نان ِ خشکی است در آن)

:نکند

 باز که شرم

خیره پیروز شود.

******

بانگ از زن بر خواست:

چه شد

 امید ِ دلم

ای ستون ِ خانه ؟

تو که لبریز شدت

 پیمانه.

 

به خود آمد

به یکی کوچۀ تنگ

متواری است

 ز قصاب ِ ودگر

جمله را وعده دهد

 : پول آرم

کارم ار گیرد

از خجلتتان

در       آیم.

-روسفید ِ همتان-

من نبسته ام کنون

 بار سفر.

 

 

سر ِ چهار راه ،

 نشسته است

 غمین

نه که تنها ،

 بسیار

همه درمانده و زار

همه همچون او ،

شرمندۀ نان

بچه هاشان

 همه بی کفش ولباس

دیده بر دست        ِ     پدر

هست نگران.

 

وانتی می آ ید

کار فرماست در آن

(یا یکی معما راست )

در پی کارگر ِ مفت

 (ارزان)

سالم وهشیار است.

*****

وانتی می آید

همچو بمبی

 می جهاند از جا

خیل ِ آن کارگران

سوی آن   حمله کنند

 سیل آسا

فارغ از درد ِ شریک

خود محق دانند

(نا حق دگری )

هیچکس نیست چو او

مَرد ِ کار است

(فقط او  تنها).

*****

 

بخت

 با او شده یا ر

سوی او کرد اشارت

 معمار:

تو بیا

اینک تو بیا

باورش نیست ورا

می برند ش ، سر ِکار

*****

وانتی در راه هست

سردی ِ باد ِ زمستان ، اورا

کرد بیدار از آ ن خواب ِ گران.

تنه ها ز آهن ِ سخت

می خلد

 جان  و تنش

وه  چه  شیرین بودش

 رنجشها

بهتر از رنج ِ درون

 

****

باز شب.

 

ماه بود همراهش

همچو شبهای دگر .

******

باغروری سر مست

دست در جیبها

 ( می شمرد)

مزد رنجشهای آورده  به روز

بی خبر از عابر و

سرما و سوز

****

 

چون به خود آمد

سرا را تنگ دید

پول ِ خود را

با بدهکاری

همچنان در جنگ دید.

ماند در پستوی ِ خانه

خوشه چین

خوشه چین ِ دفتر ِ ارقام ها

مات و مستأصل

 ازین ناجورها

این کنم ؟ یا آن کنم؟

درمانده شد.

تا پگاه صبح

او شرمنده شد.

( فکر این انجام ها)

 

****

 

آری ،آری

عالم ِ شادی کم است

عمر ِ ناداران ِ عالم

با غم است.

غم خورشت ِ نان ِ ناداران  بود.

فقر را

بیماری ومرگ

همدم است.

****ِ ************

 

 

زن بزد بانگی :

که ای مَردَ م بپا !

بچه ها لختند و

عید است

خانه ام هست

لخت و عور

من ندارم

 نسیه را

روی ِ دگر.

****

لیک

آن بدبخت ِ خوش اقبال

زود

رفته بودش

جان ِ ناقابل

به گور.

 

(کوروش نادرخانی)

اسفند 76