سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

هدیه(بمناسبت سپندارمذگان)

عاشقان  را نظری هست و نگاهی هدیه

تشنه را آب  ِ گواراست زچاهی هدیه

 

من پناه دل پژمرده ی خود گشتم و باز

آمده یار که  باشم به پناهی هدیه

 

خوب داند که دلم بسته به تارمویش

نورداده است شب ِ تار و سیاهی هدیه

 

 مهربانی تو ای ماه سیه تاری ها

عاشق خسته دلی راست به آهی هدیه

 

 وای از دست نگاری که دلم میشکند

به حسد میدهدم باز گناهی هدیه

 

 غم و شادی و پریشانی و سامان حالی

حجت عشق شد و هرچه تو خواهی هدیه

 

 من خوشم شادی و غم را که بس است

عاشق سینه دری راست ز شاهی هدیه

 

 

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar22.com

 

غریبانه

به بانوی شعر ایران سیمین بهبهانی


به شب خستگانیم وما،به روز آرمیدیم اگر
جهنم  خریدیم و باز ،بهشت  آفریدیم  اگر

نه ناچاره دراین قفس،که بالی وپرداشتیم
به امید روزی سپید ،  تو دیدی پریدیم اگر

چراغی اگردرشبی، چراغان کند   روزنی
تو بینی که با جان ِخویش،برابرخریدیم اگر

تعجب ندارد سراب، چوآبی شود تشنه را
ولی تشنگی قصه ای،شد آنرا شنیدیم اگر

چواز راه دور آمدیم،همه جان وتن پر غبار
مسافر ندادند راه، به مجلس رسیدیم اگر

چو سازی به کوک آمده،بزن پرده را گوشه ای
که زخمه توان زد به آن،چو زخمی دریدیم اگر

طلوعی  سپید  آمده ، نیامد چرا مهر ما؟
که مارا نویدی کنون ، سراسر امیدیم اگر

غریبانه فریاد خود، چو حجت غزل خوانده بود
غزل را چو (سیمین)، بخوان غزالی ندیدیم اگر

خانمها ببخشید

http://img.tebyan.net/big/1387/04/11961112045110028852176014113324319217493.jpg

من چقدر نوشته جورج اورل وکتاب بوف کور رو دوست دارم

یک شب برخلاف عادت همیشگی به نیت اینکه همچون آدمیان(آخه پدر زنده یادم همیشه می گفت شب مال خوابه وادم باید شب که  شدبگیره بخوابه) ساعت 3به این نیت  به رختخواب رفتم هرچه تلاش کردم بی نتیجه بود یا بالشت کج بود و یا تشک ناصاف. وخیلی از فکرهاو نقشه ها

یاد پند روانشناسها افتادم که می گفتند باید از راه شمارش (مثلا گله ای گوسفند)ذهن را خسته و فکر را متمرکز کرد تا خواب این لعبت طناز فراری بیاید. از شما چه پنهان (شاید از روی شیطنت)عده ای زن را ردیف کردم تا ازجلویم رژه رفتند وشروع به شمردن کردم یک.دو.سه و.....و1357 ناگاه یکی از این بانوان محجبه و محترمه چشمکی زد که شبم تیره وتارشد و خود نفهمیدم که دیگر خواب را باید وداع کنم. تنها کاری که کردم به دخمه ام برگشتم واین چند خط کج و معوج را نوشتم


پ.ن  من خودم ذاتا بدون وابستگی به حزب و گروهی به نوعی فمینیستم. پس بانوان محترم زود

قضاوت نکنند. اگرچه نمی خواستم ولی به اجبار می گویم این کوتاه ماجرای یک عمراست

این توشه ی سفر


امدم و امد

از دهلیزهای رنج

از قطب های یخ

لبها به لب ماسیده

همچون خطوطی

موازی

پیوند  خورده

در انقطاع شکستن هنجار


(ترسی اگر نشست

فرهاد خفته بود

هرگز ستون نمیشد

عشق را بی ستونی دگر)


می بینم اینک

خورشید را

درخشنده

تابناک

در آسمان شب

ازقطب آمده را مقصد

نصف النهار عشق


دارم تولدی دگر

یا زایشی دگر

ندانم

کز بطن خویش

احساس دیگری پرواز می کند


فردا طلوع را

سوزنده و غروب

از کوههای یخ زده

شاهد شده بگوئید:

این شاعر مسافر

هذیان نمی گفت

او عشق را

فریاد کرده بود


دنیا

زیر و زبر

هم باژگونه

درداده او ندا

پیغامبر شده

در آخرالزمان


درراه سفر

23301216951247922350.jpg

مرا محروم از گل کرده ایدل

طلسم عمر باطل کرده ای دل

نفس را حیف آیدپرکشیدن

حیاتم را تو مشکل کرده ای دل