سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

امید شهر سنگستان


ey5538yzov6118cfcox2.jpg

امید شهر سنگستان (به مهدی اخوان ثالث)

کرک جان
بد بده ، بر خوان
به چاوشی ،

حدیث سردی و سرما

تو امیدی و نومیدی

کرک جان بد بده ،

برخوان

زاندو هان و ز زاغان ِسیاه آسمان
برخوان

سپهر  ِتیره را برخوان
جزیره
قیر گون دریا


خزانی را که عریانست
بخوان

ای قاصدک، تنها

غزل از آن شط ِشیرین
غزل از کوچه های
پر بزرگ و

در فرو بسته


از آن روشن ترین همراز
از آن غربت نشین
چشمها

نمناک


تو ای مرکب سوار  ِشهر  ِ سنگستان
تو ای ناز  ِنوازنده چگور و
-    رهنورد  ِ جاده غمناک


زمستانی به باغ  ِ من
" نماز " و خطبه ءعشقی
بخوان

چون لولی  ِسرمست

بخوان

از تغمه ِ ناجور

بخوان

ای سنگ ِتیپا خورده  ء رنجور

هنورم پشت در چون موج ،

میلرزم

تگرگی هست ،

مرگی هست


حریفا ،

باده ای در ده

سکندر ،

کاوه آهنگر

تویی آن یادگار  ِسیلی سردم
کتیبه خوان و شهنامه
چنینت زندگی باید؟

1369



پسرم

فرهاد جان


من زاده فصل زمستانم


ولی با عشق بهار، روزگار گذراندم


بی هیچ امیدی، به دیدار شکوفه های سپید


اگر چه در باران، باچترکهنه ای ،زسیلی سرما


صورتم را به سرخی ِآبرو رنگین کردم


تا تو بهار را بادرختهای پر شکوفه


تزئین کنی.وسبز ِآزادی را


دوست بداری

بهاریه




بهاریه

(تقدیم به همه دوستانی که این عید باستانی را به من و شما شادباش میگویند)


فصل گل آمد و گلگشت ،خزان بود و گذشت
باغبان از گل جان هم نگران بود و گذشت

دشت و صحرا ،همه در خواب زمستان شده بود
دشت در دست سپیدی کفنان بود و گذشت

رنگ رنگی که بهاران ،همه را داده نظر
بوم بکری به ره بی هنران بود و گذشت

جام ِ سرخی که توان زد بسلامت ره نوش
ایدریغا به کف اهریمان بود و گذشت

عمر برف است ،بیا تا دل ِ خود تازه کنیم
غم خورد آنکه جهانش گذران بود و گذشت

ما هم به زمین ، راه به خطر در ره جانان سپریم
خوش حضر عمر ،به شیرین دهنان بود و گذشت

نیک بنگر که خزان رفت ، بهار آمده خوش
در خروشی شده غم جامه دران بود وگذشت

عمر ما گر به سرود و می و ساغر بگذشت
خوش بود ،ورنه همان عمر خران بود و گذشت

حجت از مهر چو یاد آور آن چشم سیاه
فاش اسرار دلش ،این سخنان بود و گذشت

یاد عید آمده را، خوش بپذیر و چه غمی
شایگان نام ِ قوافی ، که در آن بود و گذشت

یادکار ِکهنه

ca0beyckm3tl4rzuqca.jpg



یادگار  ِکهنه

 

 

با تو خواهم گفت

آنچه را در پرده های ِ راز می گفتم.

:دیگرم پروای ِ پروازی

در این شب نیست.

 

لیک خو کردم

من به این شبهای تار و تیره و تاریک

جغد ِ شومی را همانندم

مانده در شبراهۀ خورشید

عشق هم در من

حاصل ِ تب نیست.

 

******

 

با تو خواهم گفت

قصه هایِ عشق را ،

هر شب.

گر هزار و یک شبی دیگر.

من بگویم قصه ها

از

وامق و عَذرا

شور بخت ،مجنون

منتظر ، لیلا

خسرو  و ، آن حور وش ، شیرین

ویس یا رامین

جز حکایتهای من با تو

دلبرا

پس چیست؟

 

******

 

پردۀ هر ساز

هم ، سواد و هم بیا ض

رنگ رنگ ، پرده های ِ مانی و ارژنگ

مرغ و گلهای نشسته

روی یک جام ِ بلورین

یادگاری های بر هر  سنگ

یک صدا گویند:

من صدای ِ تیشۀ عشقم

زنده می مانم

گر شکستم

بشکنم ، غم نیست !

 

*******

 

با تو خواهم گفت:

عشق هم درما

یادگار ِ کهنۀ سنگ است

روی یک جام ِ شکسته

آنچه را

در قصه های پیش

همچنان باقی است.

 

*******

 

پس چه گویم

عشق را من

هرچه گویم

حرف ِ تکراریست.

 

اسفند 77

راز

راز

 

 دوختـــــم لب ،تا نگـــویم ، آشـــــــکارا راز را
بسته ام بر دوســــتان درب طـــلب هم آز را

تا نگویم ،برمن این چندین صبا،چونان گذشت
چون، نشــاید گفتن ،این رمز  ِِغــــــم آواز را

آینه گشتم ،به خلوت ،خیره در چشمان ِ او
ای بسا اشــک دلم ،شــد خندهء غمـــاز را

دشمنم سنگی فکند و شیشهء قلبم شکست
دوستـــــم ،گفت آفـــــرینی سنــــگ انداز را

گرکشم، من طوق عزلت را به گردن باک نیست
زنده میـــدارم به دل ،من حســــرت ِ پرواز را

نیست یاری آشـــنا دردهای کهنـــــــه ام را
هر نفس لعـــنت فرستــــــم ،خانهء دلباز را

حجت ارخودرا شناسی،دل به مهر کس مبند
آتشــی درکش ، بســـوزان ،مهر دمسـاز را