بهاریه
(تقدیم به همه دوستانی که این عید باستانی را به من و شما شادباش میگویند)
فصل گل آمد و گلگشت ،خزان بود و گذشت
باغبان از گل جان هم نگران بود و گذشت
دشت و صحرا ،همه در خواب زمستان شده بود
دشت در دست سپیدی کفنان بود و گذشت
رنگ رنگی که بهاران ،همه را داده نظر
بوم بکری به ره بی هنران بود و گذشت
جام ِ سرخی که توان زد بسلامت ره نوش
ایدریغا به کف اهریمان بود و گذشت
عمر برف است ،بیا تا دل ِ خود تازه کنیم
غم خورد آنکه جهانش گذران بود و گذشت
ما هم به زمین ، راه به خطر در ره جانان سپریم
خوش حضر عمر ،به شیرین دهنان بود و گذشت
نیک بنگر که خزان رفت ، بهار آمده خوش
در خروشی شده غم جامه دران بود وگذشت
عمر ما گر به سرود و می و ساغر بگذشت
خوش بود ،ورنه همان عمر خران بود و گذشت
حجت از مهر چو یاد آور آن چشم سیاه
فاش اسرار دلش ،این سخنان بود و گذشت
یاد عید آمده را، خوش بپذیر و چه غمی
شایگان نام ِ قوافی ، که در آن بود و گذشت