سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

سیمرغ

سیمرغ

ایکاس مرغ ِبر زمین ، سیمرغ بودی
در قاف ، تنها آخرین سیمرغ بودی

دلدادهء هر بامدادی ،مرغ ِ امید
مارا تو در این واپسین سیمرغ بودی

ای کم نشین و نیک منظر،من ندانم
افسانه با تو هم نشین سیمرغ بودی

ننگ ِ زمان آلوده دامان کرد مارا
آسوده اما پیش از این سیمرغ بودی

سیمرغ در افسانه را ،چون می شناسند
گویم دلا تو بهترین سیمرغ بودی

زالت اگر بیگانگی را پیشه کرده است
تو آشنا ،عاری زکین سیمرغ بودی

کس را در این افسانه،من همدم ندیدم
تنها ،دم ِ حجت یقین سیمرغ بودی

ایکاش با من بودی و دیگر غریبه
سلطان ِ مرغان ِ زمین سیمرغ بودی

قصیده ای برای تو

قصیده ای برای تو




کدام واژه ،بگو کدام
میتواند صلابت ِ عشق را
برصفحه شعرم
تصویر کند؟


کدام واژه
کدام ،
بگو
میتواند
خوش نشین ِ
غزلی مانده گار شود؟


در کدام واژه
در کدام غزل
میتوان مدیحهء تو گفت
وقتی که غزل واژه ءچشمانت
هزار بیت خواهد شد؟


اگر هزار هزار واژه
یا هزار هزار غزل
وصف تو باشد
تحفه
ناچیزی است
نه در خور ِ تو
که تو در خور قصیده ای
با هزار هزار بیت

و آنگاست شاعر را
صله ای در خور.


نه
تو خود قصیده ای
باهزار هزار بیت
هزار هزار مطلع

وشاعرِ ِ بی مقدار
شاید
لبخندی و درودی
سپاس باید


اما شاعر  ِشعرت
اگر تواند
گوشه چشمی صله
از تو
او را بس.


تابستان79





چشات


نمیشه یه بار دیگه اسیر ِ اون 
نگات بشم؟

تو صدام کنی و من ، زمین خور
چشات بشم؟

تو کمان و بشکنی ، به خنده های ِ ناز و من

بشم آرش دل و ، به جان تو فدات بشم؟

شرم سپید

شرم سپید

(به فرهادِ شیرینم)


در میان ســـــالی خدایا ، من جوانی کرده ام
حسرتی دارم به دل ،کی زنده گانی کرده ام؟

پیش از ین من بودم و دل، در گذار ‌ ِ لحظه ها
کی توانم گفتن این را : من جوانی کرده ام؟

در گلســـتانی که پنــدارم ، کویری بود و بس
عـــمر را بیهوده بی گل، باغــــــبانی کرده ام

جفت پروازم دلی ،بی بال و پر، اما چه سـود
من به یاوه، سالها روزی رســــــانی کرده ام

پای در گِل ،مانده درجنــــگ ِمیانِ عقل و دل
کودکــــانه با جنــــــون،پا درمیـــانی کرده ام

بســـکه با رویای فرتوتم ،ترا تنــــــــدیس وار
ساختم ، گفتــــند :دل را من روانی کرده ام

حسرت ِجنّــت مکانی بود ، هـــــــمراه بشر
لیک جنّــت را ببین ، من این جهانی کرده ام

گفت سر:مویم سپید و ،شرم دارم از تو دل
با جوانی های تو ،من ، ناتوانــی کــــرده ام
__________________

تعجب


من گنگ و ماتم ازین خنده های پوچ
زین خاطرات ِ گریزان و بیم ناک
از باغ رانده گان به زمین کرده کوچ
لب تشنه گان همه  محروم ِ اشک تاک


پائیز 80