سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

تمشک وحشی(لب لبو)

cecmnsw692crmdfmghy1.jpg

قصه گو خاموش


قصه گوی ِپیر
برلبانش
دوش
غنچه ای درد آشنا
....................بشکفت.

چون کُه ای آتشفشانی
واژگان ِ حُزن را
........فواره وار
.............برقلبمان بارید.

قصه هائی
ز آذرستان گفت
زآتش دیرنده
........پا برجا
....هم به حق قدّیس.

"نیکی پندار "
"نیکی گفتار"
"نیکی کردار"

موبدی بود او
همچنان خاموش.

قصه هائی گفت
از مصافی نابرابر
جهل را با روشنی
...................آورد.

کو
هم آوردی طلب کرد
...........آتشی را
.................تا بگیراند.

از سواد ِ سرزمینی
.........سخت جان گفته

سالخوردی
گنجهای گونه گون
.........در سینه بنهفته.

خسته بود او
تهمتن مرد ِ سُترگ
..................اندیشهء در بند.
.......................بندی فرتوت.
..................امّا
...........همنشین با آن نگارین
.........................چربدست
.........................اهرمن ،دلبند.

گُل به گُل
در باغ ِ خلسه
می زند پرسه
می زند بالا
...........قصه گو
دامان ِ تاریخ ِسترون را
..........با همان دستی
.....................که یاد و یادگاری
...................از کمانداری است
.......................رنجه باری
........................یادگاری ماندنی
..................................مانا

آتش، آوخ
آتش ِ دیرنده
.............پا برجا
.............به جان ِ کان ِ اندیشه
..........مظهری از اقتدار  ِ اورمزد
.............................پاک ، نامیرا ...

قصه می گوید
نوش را و
.......نیش را
.......گرگ های در لباس ِ
...........................میش را

جمله ء ناگفته ای بر لب
:کو
کجا ، زردتشت؟
..............تا که خاکستر  ِ امید را
.............................در دل بگیراند.

قصه گو
باری چنانم ، دوش
.........در خموشی
..........قصه ها می گفت.
ijvbajbzvmb67qmjp8z.jpg

مهریار عزیزم

 عکسی که می بینی ،امروز گرفتم .که بر سر دیوار حیاط خودنمایی می کند.
گفتم شاید حکایت ما ادمهاست
میینی سه مدل دانه دارد یکی پوچ است  وخشک
دیگری به رنگ قرمز .رنگ تاپ تنت و رنگی که بر لبان زیبایت نقش بسته بود
و رنگ کشیده بر ناخنت

وتعدادی هم سیاه و رسیده
cecmnsw692crmdfmghy1.jpg

چه تناقضی

مثل حال و روز ِ من
در زمانی که باید پخته باشم. لبان ِقرمزت وسوسه ام می کند.جوانه های امید در من
رشد می کند و پوچی زندگی ام را فراموش می کنم.
به دیوار به طاهرسفید،ولی رنگ شسته در بارانهای متمادی فکر نمی کنم
به پژمرده تمشکها و به مردم ،واینکه رسیده ام میدانند.حتی اگرسیاه
تنها و تنها آغوش تورا می خواهم
هوس ِتمشک ِسرخ ِسر ِ دیوار دارم


******

ah677bf6yet7dejyjl24.jpg

عکسها را امروز گزفتم
و این چند شاخه گل ِگوشه  ی حیاط را تقدیم می کنم به شما مهربان همراهانی که هرگز فراموشتان نمی کنم . نگذاشتیدمثل دیگر وبلاگها تنها بمانم و به جایی دیگر کوچ کنم
ممنون حضور ِ یک یک شما که گل هستید وآرزو می کنم عمر کلاغ کنید


مهر یار و من

درود بر همه ی عزیزانی که حتی در این شرایط نیز لطف خود را از من دریغ نمیدارند با تمام مشکلات

نازنین همراه و همدلم امیر عزیز، دوست نوازی کرده و راه حلی برای عبور از سد فعلی در نظر گرفته که ضمن دعوت شما مهربانان . در صورت امکان به عزیزان دیگر اطلاع رسانی بفرمائید

کلیک فرمائید

پست ویژه


و اما

این مدت از نت ساخت ابزاری را یاد گرفتم و به کاربستم که هم مفید بود و راحت و کم هزینه. می توانید امتحان کنید.یک ظرف خالی نوشابه فقط لازمست



eh0dvb37grni3rh99qq5.jpg
اهدایی مهریار عزیزم



 
آهای

شمایان !

که مرا به مهر

میهمان دلهایتان  کرده اید
دیگر برایم شعری نخوانید
زیرا  من
شاعر خود را یافتم
در سیاهی های   شب
در دستهایی که به سویم دراز شد
آمد و آمد
و  با خود
مرا به سرزمین آرزوها یم
برد

و برایم خواند
شعری از امید
از نفس های بریده
از ترنم زیبای خیال
و من
با شعرهایش
آشنا شدم

و در دریا ی ناشناس نوید

شنا کردم

و پرواز همدلی
داشته ام

با بالهای همدمی

 زبان و دل
تا ابد

مهمان

آسمان دل

شدم
به شادمانی

خوشا به حالم


عزیزان
دیگر برایم نخوانید
من

 ترانه های ناب زندگی ام را

 یافته ام


qd8qj1j5tzov4we9dbkw.jpg
و هدیه من به او


چشمان تو

حکایت دیرین عشق را

در صبحدم ِ  طلوع ِ  یک آغاز

به زرینه  واژ ه گان نگاه

از کوه تنهایی

بر زمین تشنه ی نور چشم ِ من

تاباند.

 

چه خوشست

بر کشتزاردلی

بذر وفا کاشتن

هنگامه ی تابش مهر

و جاری سرنوشت.

 

دیگر

چه باک

ازین کشتن و داشتن.

برداشتن امید

یا رویش هرز فراق

 


ckesm9gtpjygdm8xrl01.jpeg

مهر یار

چه زیباست بوسه ی

عاشقانه ی زنبور بر گلی

که پژمرده ی آفتاب سوزان است



ryzw012ujnghpitzf2yc.gif

تو را فریاد کرده ام

با تندیس واژه گانم

در میدان شهر تنهائی

چهارسوق بزرگ معجزه

در چها رراه  تردید.

 

من لمس احساس کرده ام

درآغاز یک عریانی

دراب تنی دل خواسته

ازلازمه ها ی حیا ت

 

 احساس خیال کرده ام

باروهای بلند فتح را

برستیغ اندامی شگرف

وبیرق خویش را نشانده ام

بر قله های وصال

 

شکفتن نیلوفر بود

 براندام  درخت صنوبر

افسانه ی پیوستن ما



8tnl95z84x68x0s9urke.gif

شب تا به صبح

از سرمای بیتو بودن

می لرزم.