شرم کردم به تو گویم،که منم عاشق تو
تا لب گور بسوزم ،که لبم دوخته شد
چه صدای خوشی این، ساز خموشی دارد
همره محتـــسب و ،باده فــــــــروشی دارد
آئینه بودی و هــــــر راز، به تو پیــــــــدا بود
لذتی صـــــــورت خود، گـر که بپوشی دارد
کاخ را ،منــــزل بیــدرد شـــدن ها ســـازند
مســـت دردیم و ،خــــرابات، بهوشی دارد
سخنی با تو بگویم ،نه به اسـرار که فاش
دلبــــر و ،کیف سخنــــها، در گوشی دارد
منظر پاک و نــــظر ،بر رخ آن مـــاه نگــــــار
خواهم این بخت ،که آن شاعر یوشی دارد
کوچه شد خانه و ،من در پی معشوق روان
عشق ما عاقـــبت این ،خانه بدوشی دارد
گوش دل خواست زمعشوق، دل عاشق ِ زار
ور نه هـــــر لعــبت ِ طــناز ،دو گوشی دارد
چه کسی گفت
که من خوابیدم؟
من اگر
رنگ به رنگم سازند
یا که منقوش به نحس
آلوده
می کنم باز
جهان را
به صفا
آسوده
و به خون سرخ شدم
تا به یغما نشود
دست به دست
آبروی سده ها
پیشینه
سب ز ِِ سب زم
مثل هر
پیر و جوان
اگر اندوه خزان
چهر ِ مرا
زرد کند
باز من
سب ز شوم
جاودان
خواب هرگز
مکث ِ حرکت
شاید
مرگ ِ در خواب
هرگز
و بدانید هرگز
بهار89
دیگر سرکه نخواهم شد شراب می مانم
تا بنوشیم
برق ِ کوچه ی ما قطع است
و برق چشم های روشنت
که آفتاب همسایه است