سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

زندگی تکرار می گردد چرا؟

گرمای تابستان حس و حال همه چیز را از آدمی می گیرد،به جز خیال و اندیشه.

باید پولدار بود و این روزهای دراز را در کنار سواحل آنتالیا،گذراند. و با اندک هم که دریای شمال هست.

اگرچه به دلایلی. از جمله آلودگی آب دریا، شنا کردن توصیه نمی شود.ولی دل را می شود به دریا زد.
اندیشه را در بیکرانه ی خیال ،به پرواز در آورد.به سالهای پیش. به آدمهایی که شاید مثبت یا منفی در زندگی ما نقش داشته اند.به حوادثی که چون آتش بود ویا آبی بر آتش.

یا حرکتی بود به پیش برای رسیدن به آمال و آرزوها. یاسقوطی بود ، از قله به قهر نا امیدی

امید عزیزم در گرمک خانه اش. حکایتی را آورده که بس شنیدنی است. اما تلخ

که من بارها شنیده ام از کسانی که صبح زنده باد گفتند و غروب مرده باد.

و اما در ادبیات ماتجلی حوادث ، گاه متفاوت بوده.دردی در نهان راوی می نشیند و نوایی بر می خیزد

که امیدی را به ناله ی نومیدی می کشاند. تمام فصولش می شود زمستان. دیگر امید نهالی نورسته

در دلش نیست.

آری زنده یاد اخوان ثالث(م. امید) در شعری  با عنوان "تسلی و سلام "قیاسی دارد اندوه دورانش را با زمان پیش از خود.و شعر را به دلیل پیلتر موجود،بجای تقدیم به دکتر محمد مصدق.هدیه کرده است به پیرمحمد احمدآبادی

چه روگار مکرری داریم!!!!!

در ادامه مطلب این شعر زیبا و معروف تسلی و سلام تقدیم می شود:

ادامه مطلب ...

اتوی سینه ی دختران برای جلوگیری از کاهش جذابیت!!!!

همه ۲۰۰ گروه قومیتی ساکن در کامرون، سنت اتوکردن سینه دختران جوان و تازه بالغ شده را برای کاهش میزان جذابیت آنها و جلوگیری از بارداری ناخواسته انجام میدهند. تحقیقات نشان میدهد که این عمل دردناک بر روی یک دختر از ۴ دختر کامرونی انجام گرفته است. در این روش از یک وسیله خاص مثل هاون یا سنگ یا پوست نارگیل که بر روی آتش داغ شده است برای صاف کردن برجستگی سینه ها استفاده میشود.

این عمل وحشیانه هر روز صبح قبل از رفتن به مدرسه، بر روی تریشیا تچو دختر نه ساله کامرونی انجام میگیرد. مادر او با وسیله ای داغ، سینه های او را صاف میکند. او با چشمانی اشک بار ضمن توصیف عمل مذکور، به سی ان ان میگوید که یک روز هاون بسیار داغ بوده و بدن او را سوزانده و علامت سوختگی بر روی سینه هایش به جا میگذارد. حالا او ۱۸ ساله است اما هنوز اثر سوختگی بر روی بدنش دیده میشود. مادرش ضمن رد ادعای سوختگی، با افتخار به تیم خبرنگاری نشان میدهد که چگونه کار اتو کردن را برای هفته ها روی سینه های دخترش انجام داده است. او میگوید که هدف از انجام آن کار، کمتر کردن جذابیت دخترش در نزد پسرها و در نتیجه محافظت از وی در مقابل بارداری در دوران نوجوانی بوده است. تریشیا از این عمل متنفر است و آن را کارساز نمیداند. او در سن ۱۵ سالگی باردار میشود اما بچه اش در بدو تولد میمیرد. مادر او میگوید اگر سینه های دخترش را اتو نکرده بود، او در سنین پایینتری باردار شده بود.

در گزارش وزارت امور خارجه آمریکا در مورد وضعیت حقوق بشر در کامرون در سال ۲۰۱۰ ذکر شده است که اتوی سینه دختران در کامرون، قربانیان زیادی در این کشور داشته و در چندین مورد به ایجاد سوختگی های شدید، تورم و مشکلات روحی-روانی منتهی شده است. دکترها معتقدند، تغذیه مناسبتر موجب پیدایش بلوغ زودرس در دختران کامرونی شده است و همین عامل موجب شده که سن باردار شدن آنها پایین بیاید. مادرانی که میخواهند دخترانش پیش از باردار شدن، مدرسه را تمام کرده باشند به این عمل روی می آورند و بسیاری از آنها مشکلی در انجام این عمل نمیبینند. یک دکتر بیماری های زنان به سی ان ان میگوید، مواردی را دیده است که در اثر اتوی سینه، بافت سینه به کلی نابود شده بوده است.

حالا سازمانهای خیریه در کامرون به تکاپو افتاده اند تا مادران این کشور را آگاه کنند که آموزش مهارت های **** [و پیشگیری از بارداری] راه حل معضل بارداری دختران نوجوان کامرونی است



از سایت BAX98

عاشقانه(منتخب)

عطر  نفست بوی سیگار فراق می داد.باید سیگار را ترک کنم


97256557963117262829.jpg


همیشه آرزو می کردم کسی بگوید:(تکیه کن بر شانه ام ای شاخه ی نیلوفرینم.تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم.) هر که می گفت گوئی صدایش از ته چاه می آمد


گاه سخن چون سنگ ریزه ای در کفش است

که جای در آوردنش . نک کفش بیگناه را بر زمین می کوبیم.


صابون هم از رو رفت بسکه لکه ی دل سیاه بود.

باران هم دیگر دریغم دارد ،بارش بر مزرعه لم یزرع  گونه ام را.


     مباد دیگر، که مویه هایت را به شانه ی اندوه مرتب کنی.

وقتی دلم به زخم عشقش دچارشد .او نمک پاشید و بادبزن بدست گرفت.


 84846587913081712600.jpg

بقیه در ادامه ی مطلب

ادامه مطلب ...

تمشک وحشی(لب لبو)

cecmnsw692crmdfmghy1.jpg

قصه گو خاموش


قصه گوی ِپیر
برلبانش
دوش
غنچه ای درد آشنا
....................بشکفت.

چون کُه ای آتشفشانی
واژگان ِ حُزن را
........فواره وار
.............برقلبمان بارید.

قصه هائی
ز آذرستان گفت
زآتش دیرنده
........پا برجا
....هم به حق قدّیس.

"نیکی پندار "
"نیکی گفتار"
"نیکی کردار"

موبدی بود او
همچنان خاموش.

قصه هائی گفت
از مصافی نابرابر
جهل را با روشنی
...................آورد.

کو
هم آوردی طلب کرد
...........آتشی را
.................تا بگیراند.

از سواد ِ سرزمینی
.........سخت جان گفته

سالخوردی
گنجهای گونه گون
.........در سینه بنهفته.

خسته بود او
تهمتن مرد ِ سُترگ
..................اندیشهء در بند.
.......................بندی فرتوت.
..................امّا
...........همنشین با آن نگارین
.........................چربدست
.........................اهرمن ،دلبند.

گُل به گُل
در باغ ِ خلسه
می زند پرسه
می زند بالا
...........قصه گو
دامان ِ تاریخ ِسترون را
..........با همان دستی
.....................که یاد و یادگاری
...................از کمانداری است
.......................رنجه باری
........................یادگاری ماندنی
..................................مانا

آتش، آوخ
آتش ِ دیرنده
.............پا برجا
.............به جان ِ کان ِ اندیشه
..........مظهری از اقتدار  ِ اورمزد
.............................پاک ، نامیرا ...

قصه می گوید
نوش را و
.......نیش را
.......گرگ های در لباس ِ
...........................میش را

جمله ء ناگفته ای بر لب
:کو
کجا ، زردتشت؟
..............تا که خاکستر  ِ امید را
.............................در دل بگیراند.

قصه گو
باری چنانم ، دوش
.........در خموشی
..........قصه ها می گفت.
ijvbajbzvmb67qmjp8z.jpg

مهریار عزیزم

 عکسی که می بینی ،امروز گرفتم .که بر سر دیوار حیاط خودنمایی می کند.
گفتم شاید حکایت ما ادمهاست
میینی سه مدل دانه دارد یکی پوچ است  وخشک
دیگری به رنگ قرمز .رنگ تاپ تنت و رنگی که بر لبان زیبایت نقش بسته بود
و رنگ کشیده بر ناخنت

وتعدادی هم سیاه و رسیده
cecmnsw692crmdfmghy1.jpg

چه تناقضی

مثل حال و روز ِ من
در زمانی که باید پخته باشم. لبان ِقرمزت وسوسه ام می کند.جوانه های امید در من
رشد می کند و پوچی زندگی ام را فراموش می کنم.
به دیوار به طاهرسفید،ولی رنگ شسته در بارانهای متمادی فکر نمی کنم
به پژمرده تمشکها و به مردم ،واینکه رسیده ام میدانند.حتی اگرسیاه
تنها و تنها آغوش تورا می خواهم
هوس ِتمشک ِسرخ ِسر ِ دیوار دارم


******

ah677bf6yet7dejyjl24.jpg

عکسها را امروز گزفتم
و این چند شاخه گل ِگوشه  ی حیاط را تقدیم می کنم به شما مهربان همراهانی که هرگز فراموشتان نمی کنم . نگذاشتیدمثل دیگر وبلاگها تنها بمانم و به جایی دیگر کوچ کنم
ممنون حضور ِ یک یک شما که گل هستید وآرزو می کنم عمر کلاغ کنید


قصه گو خاموش

قصه گو خاموش


قصه گوی ِپیر
برلبانش
دوش
غنچه ای درد آشنا
....................بشکفت.


چون کُه ای آتشفشانی
واژگان ِ حُزن را
........فواره وار
.............برقلبمان بارید.



قصه هائی
ز آذرستان گفت
زآتش دیرنده
........پا برجا
....هم به حق قدّیس.



"نیکی پندار "
"نیکی گفتار"
"نیکی کردار"

موبدی بود او
همچنان خاموش.


قصه هائی گفت
از مصافی نابرابر
جهل را با روشنی
...................آورد.


کو
هم آوردی طلب کرد
...........آتشی را
.................تا بگیراند.



از سواد ِ سرزمینی
.........سخت جان گفته


سالخوردی
گنجهای گونه گون
.........در سینه بنهفته.


خسته بود او
تهمتن مرد ِ سُترگ
..................اندیشهء در بند.
.......................بندی فرتوت.
..................امّا
...........همنشین با آن نگارین
.........................چربدست
.........................اهرمن ،دلبند.


گُل به گُل
در باغ ِ خلسه
می زند پرسه
می زند بالا
...........قصه گو
دامان ِ تاریخ ِسترون را
..........با همان دستی
.....................که یاد و یادگاری
...................از کمانداری است
.......................رنجه باری
........................یادگاری ماندنی
..................................مانا

آتش، آوخ
آتش ِ دیرنده
.............پا برجا
.............به جان ِ کان ِ اندیشه
..........مظهری از اقتدار  ِ اورمزد
.............................پاک ، نامیرا ...


قصه می گوید
نوش را و
.......نیش را
.......گرگ های در لباس ِ
...........................میش را


جمله ء ناگفته ای بر لب
:کو
کجا ، زردتشت؟
..............تا که خاکستر  ِ امید را
.............................در دل بگیراند.



قصه گو
باری چنانم ، دوش
.........در خموشی
..........قصه ها می گفت.



تابستان 79