سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

کوروش روانشناس می شود!!!!!!!!!!!!!(۱)

تعجب نکنید آدمی ،وقتی که هر روز در آینه شاهد یکی یکی سپید شدن مو می شود . شاید در ابتدا  متوجه نباشد که

این تارهای سپید هر یک بر اندوخته هایی افزوده می شود که در هیچ کتاب علمی پیدا نشود. اگه این دمدمی مزاجی  ام بگذارد متوجه می شوید که این موهای سپیدم

همه اش در آسیاب نبوده که سپید شده

یک چند تائیش هم از دیدنها و شنیدن  های حقایقی تلخ بوجود آمده . باور نمی کنید . چند لحظه ای وقت عزیزتان را به من بدهید.

البته این روانشاس تفکیک های مرسوم  مثل روانشناسی بالینی ،جنسی . اجتماعی و.. را  کاری ندارد(راستی به جمعمان صابر عزیز از عزیزان روانسناس ،و از قدیمی های نت است که دوباره  به ما پیوستند . تخصص ایشان گمانم  روانشناسی جنسی را  باشد)

 

جدایی به خاطر دیگ غذا لبته نه از نوع محضری و رسمی . به ظاهر زیر یک سقف ،ولی جدا

دیدم دختری و پسری را که چقدر عاشقانه ، به هم پیوستند و برای این پیوند چقدر مشکلات داشتند.


زندگی را آغاز کردند.به شادی خودشان و غبطه ی خیلی ها. تا به خود آمدند . مستاجر بودند و دارای یک پسر خوشگل و کاکل زری.

بعد از مدتی در خیابان میدیم که مرد هر روز زار و نزار می شود. و زن در خیابان بیشتر خودش را طاووس واربه  جلوه می فروشد. شنیده بودم که می گویند :پالانش چوب دارد.

بارها مرد ِمعتاد  و نزار را دیدم که سیگار در دست جلو جلو می رود .و زن بچه بقل وهراسان از برهم خوردن تیپ و آرایشش  در پی او با فاصله ای 10متری.

در ابتدا همیشه بسکه در خیابان بدنشان را به هم میمالیدن و دست در دست میرفتند . میترسیدم مبادا توسط نیروی انتظامی دستگیر شوند.

چندوقتی گذشت به حکم ضرورت برای بازدید همان منزل کرایه ای . که آنان می نشستند ،گذرم افتاد .

مرد در گوشه ای لمیده بر بالشی کثیف و سیگار بدست .  

بچه هم ان گوشه همچون توله سگی با خرت و پاش های اتاق بازی میکرد.

و زن هم لحظاتی پیش رفته بود بازار برای خرید! بوی ادگلن تندش هنوز در و دیوار ورودی را پر کرده بود.

خواستم تا کارم را انجام دهم و هرچه زودتر ازین ماتمکده فرار کنم.

چقدر تناقض

همیشه ازآنچه می خواستیم و آنچه شد نفرت داشتم  

علت های زیادی گاه باعث ساختن یا تخریب چیزی می شود

اعتیاد؟ بیکاری؟و.....

ولی گویا اینجا چیزهای دیگر هم هست که از چشم جامعه شناسان و رواشناسان و.. دور مانده

دلیلی دیگر دیدم بر این فاجعه

داشتم میرفتم تا کار انجام شده ام راخاتمه دهم.

ان گوشه دیدم نخوانده داستانی دیگر ازین کتاب دراماتیک را ..

 .دیگ غذایی که شاید دیشب استفاده شده بود بوی بدی  به مشام می  رساند . جلوتر رفتم. چه میدیدم .دیگ نشسته .و داخلش لاستیک بچه که گویا بعد از تعویض بچه گلوله و در آن گذاشته شده.

با حال خراب خارج شدم.

در راه با خودم فکر می کردم. به این گذشته ی کوتاه،اینان چه می خواستند که به آن نرسیدند؟

آیا اعتیاد؟ او که قبل از این پیوند ، سیگار هم نمی کشید! همیشه گرانترین لباسها را از در آمد خودش ،می خرید! آیا مقصر زن بود؟ اوهمین الان هم شیک ترین لباس ها را می پوشد!

دیدی از قدیم گفته اند :

کار هر خر نیست خرمن کوفتن

گاو نر می خواهد و مرد کهن


مناجات به شیوه ی کوروش

تکرار جهت اطلاع

درود بر همه ی عزیزانی که حتی در این شرایط نیز لطف خود را از من دریغ نمیدارند با تمام مشکلات

نازنین همراه و همدلم امیر عزیز، دوست نوازی کرده و راه حلی برای عبور از سد فعلی در نظر گرفته که ضمن دعوت شما مهربانان . در صورت امکان به عزیزان دیگر اطلاع رسانی بفرمائید

کلیک فرمائید

پست ویژه


**************


 خدا جان بذار همین اول  ، حسابامو باهات وا بکنم. دوست داشتی بمان و گوش کن .دوست نداشتی برو

تو روبه خیرو مارو به سلامت..

می بینی التماست نمی کنم ؟ خودمو بهت بدهکار هم نمیدانم.نه ازت چیزی می خوام . نه می خوام برام کاری کنی.

نه که فکر کنی ،صحیت با تو رو، برا خودم امتیاز میدونم .

 نه

تورو فقیر و غنی باهات صحبت می کنند . پیر و جوان . سیاه و سفید

همچین افتخارهم  نداره، آخه دروغ بنامت زیاد گفتند و هر روز هم میگویند. ولی دریغ از ی دفاع کوچک!!

همین اول بهم بگو اگه واقعا زبونم رو نمی فهمی ، خودمو خسته نکنم.

 راحت بهت بگم . اگه می فهمی چی میگم . که هیچ

اگه نمی فهمی ،  بذارو برو . من نمی خوامت . کاری هم باهات ندارم.من خدایی رو که زبان منو نمیدونه   دوست ندارم. حتی خدا نمیدونمش.

 شاید من زبونم انگلیسی باشه ، یا اسپانیش ، هندی. و یا ی زبونی تو این دنیای بزرگ

اگر قراره که تو خدایی باشی، که فقط ی زبان بلده . متاسفم .

راه رو اشتباه اومدی . من گول نمی خورم . خدای من همه ی زبانهارو با بی نهایت لهجه بلده .

من اینجا همین نزدیکی های خودمون می بینم که یک زبان، با فاصله ای مثلا 10کیلومتری، چقدر با هم فرق می کنه

تازه خارجی هاشم با هم فرق میکنه

انگلیسی امریکایی داریم ،و انگلیسی خود انگلیس. تازه آکسفوردیاش هم با دیگران ،صحبت کردنشون فرق میکنه

من به زبان خودم باهات حرف می زنم. حالا می خوای بفهمی یا نه ،خودت میدونی.

 نفهمیدی به من مربوط نیست ،نخواستی  هم میتونی بری . خود دانی.

مبادا بگی: فلان ساعت میتونی با من بقول دخترای امروزی بحرفی.

من سالهاست ساعتم رو باز کردم. می بینی ، موقعی که همه خوابند ، من بیدارم . همه بیدارند من خوابم.

من شب و روزت رو قبول نکردم .به تمسخر گرفتمش.

پس نگو فقط فلان ساعت بیا .

بی خیال

من یاد گرفتم که خدایم همیشه در خونه اش به روم بازه .و من ِ مهمونش رو تخم ِ چشاش جا دارم .

 حتی اگه خطا هم کرده باشم .اون مهربون میدونه ، موجودی بنام انسان درست شده ، که دروغه محضه اگه بگیم خطایی نمی کنه

البته میتونه پاک باشه.

ولی اینکه مادر زاد پاکه ، خودت هم میدونی دروغه

پس اگه بگی چون فلان کارو کردی و یا حرفی زدی درو به روت بستم . ناراحت نمیشم ،بگو تا دیگه هیچوقت از کوچه تون هم رد نشم.

مبادا یکی رو جلودر بذاری و بگی : فلانی رو باید ببینی تا با من صحبت کنی. چون من جز خدام همه با من نامحرمند. برای همین هم همه درونم شده راز

اهای خدا!!!!

نمیدونم اهورا مزدا،یهوه ، پدر ....

خوابیدی مگه؟؟؟

 

خسته ام

تکرار جهت اطلاع

درود بر همه ی عزیزانی که حتی در این شرایط نیز لطف خود را از من دریغ نمیدارند با تمام مشکلات

نازنین همراه و همدلم امیر عزیز، دوست نوازی کرده و راه حلی برای عبور از سد فعلی در نظر گرفته که ضمن دعوت شما مهربانان . در صورت امکان به عزیزان دیگر اطلاع رسانی بفرمائید

کلیک فرمائید

پست ویژه


**************

ورق ورق دفتر پراکنده ی دلم را بدستت دادم که رویش هر چه می خواهی بنویسی. تو فقط نوشتی برو!

***

من سالهاست از لب سوز می ترسم . لب دوز داری بیا

****

چه کنم که سالهاست بر دریا خشت میزنم به این امید که خانه ای رویائی برایت بسازم

*****

وقتی که میرفت گفت :ببخش. نمیدانست که دیگر چیزی برای بخشیدن برایم نگذاشته

*****

وقتی که میرفت گفت :ببخش. نمیدانست که دیگر چیزی برای بخشیدن برایم نگذاشته

******




bhxprf8gf66kf9a6udu5.jpg

خسته ام
از شهر صورتک های
نقش بر دیوار
از اینهمه همهمه
جدایی
فاصله

باید
که بسپارم
کوله بار صدایم را
به کوه
به این اندوه دار خموش
نکاهبان دیرینه ی بسیار صدا
فریادهای
نهان دار درسینه.

باید بروم
از گوشها ی کور
چشم های کر
باید بگریز م
به جنگل های انبوه
وبر بلندای یک کوه
فارغ ِ هر چه من و ماست
و با آغوشی گشوده
سر بر آسمان
این دشت بیکرانه ی تنها
فریاد برکشم
اندوه نهان را
شاید که باد برد
با زوزه ی کلید پرواز
بر دشت ها
و کویر های دل
بذر پاشان کرد
به مهر خواسته

خسته ام
خسته از تنهایی
خسته از نامرادی
نامردی های راکبان مراد

آه ای کوه بلند
رخصتی هست؟

مهر یار و من

درود بر همه ی عزیزانی که حتی در این شرایط نیز لطف خود را از من دریغ نمیدارند با تمام مشکلات

نازنین همراه و همدلم امیر عزیز، دوست نوازی کرده و راه حلی برای عبور از سد فعلی در نظر گرفته که ضمن دعوت شما مهربانان . در صورت امکان به عزیزان دیگر اطلاع رسانی بفرمائید

کلیک فرمائید

پست ویژه


و اما

این مدت از نت ساخت ابزاری را یاد گرفتم و به کاربستم که هم مفید بود و راحت و کم هزینه. می توانید امتحان کنید.یک ظرف خالی نوشابه فقط لازمست



eh0dvb37grni3rh99qq5.jpg
اهدایی مهریار عزیزم



 
آهای

شمایان !

که مرا به مهر

میهمان دلهایتان  کرده اید
دیگر برایم شعری نخوانید
زیرا  من
شاعر خود را یافتم
در سیاهی های   شب
در دستهایی که به سویم دراز شد
آمد و آمد
و  با خود
مرا به سرزمین آرزوها یم
برد

و برایم خواند
شعری از امید
از نفس های بریده
از ترنم زیبای خیال
و من
با شعرهایش
آشنا شدم

و در دریا ی ناشناس نوید

شنا کردم

و پرواز همدلی
داشته ام

با بالهای همدمی

 زبان و دل
تا ابد

مهمان

آسمان دل

شدم
به شادمانی

خوشا به حالم


عزیزان
دیگر برایم نخوانید
من

 ترانه های ناب زندگی ام را

 یافته ام


qd8qj1j5tzov4we9dbkw.jpg
و هدیه من به او


چشمان تو

حکایت دیرین عشق را

در صبحدم ِ  طلوع ِ  یک آغاز

به زرینه  واژ ه گان نگاه

از کوه تنهایی

بر زمین تشنه ی نور چشم ِ من

تاباند.

 

چه خوشست

بر کشتزاردلی

بذر وفا کاشتن

هنگامه ی تابش مهر

و جاری سرنوشت.

 

دیگر

چه باک

ازین کشتن و داشتن.

برداشتن امید

یا رویش هرز فراق

 


ckesm9gtpjygdm8xrl01.jpeg

مهریار (چشمان تو)

چشمان تو

حکایت دیرین عشق را

در صبحدم ِ  طلوع ِ  یک آغاز

به زرینه  واژ ه گان نگاه

از کوه تنهایی

بر زمین تشنه ی نور چشم ِ من

تاباند.

 

چه خوشست

بر کشتزاردلی

بذر وفا کاشتن

هنگامه ی تابش مهر

و جاری سرنوشت.

 

دیگر

چه باک

ازین کشتن و داشتن.

برداشتن امید

یا روریش هرز فراق