دستم را بگیر
دستم را بگیر
و مرا به رقصی هم آغوش
دعوت کن .
قرنهاست ،
غزل رقص ِعاشقانه ای
نسروده ام .
و نبوده ترنم پای ِهیچ رقصنده ای
نوازشگر دل بی تابم .
دریاب دل را
که تانگوی دلتنگی دارد
واستخوان های تن از بی نوازشی ها
ترد است و شکننده .
دستت را به من بده
دستت را به من بده
تا رقصی دونفره را تجربه ای
دوباره کنیم
بی هیچ شرم نگاهی
در این میانه ی میدان
(کوروش نادرخانی)
بگذار لحظه ای بپیچد
پیچک ِ احساس من
به دور ِ اندام ِ خیال
تا ازعطرِ ِ تن ِ نفس
به بار بنشیند
شکوفه های ِشادابی ِعرق
لذت از این آغوش
(کوروش نادرخانی)
تکرار می شود
حکایت تکراری تنهایی
و باز
فاجعه ای در شرف است
اتفاق نیست
وقتی که شناختمت
حادثه ای آغاز شد
بارفتن ِ تو
وماندن من
(کوروش نادرخانی)