سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

ای دوست.....

ای دوست.....


کجائی که منم
انکه ترا
دوست گرفت.
و کم و بیش ستود.
آنکه امروز
شده
یک تن ِ پوست

تو کجائی بینی
همه غمهای دلم را بی تو
به بهائی که گران بود
خریدار شدم
زفراسوی جهان
کاش می بودی و میدیدی فاش


حال من غم دارم
که ترا کم دارم
همه در کیسه ی خود
غم ِتنهائی ِ عالم دارم

زتو جادو شده ام
به لبم صد آه است
به گذار ِعمرم
چه کنم
 هیهات است

بگو از بهر دلم
به دو صد
 لعنت و نفرین
چه شده؟
آنهمه عشق نهانی که تو گفتی
به زبان
به کجا رفته
بگو؟

به تو می گفتم دوست
حال باید چه کنم؟
به چه نامی باید
من ترا یاد کنم؟
ویاران گویم
این همه
معرفت گفته
 هموست


به یاد
رها
شاعر جوان

قامت غرور شکست

ورد زبان مسلمانان شناسنامه ای است که
مرگ حق است
پس چرا گریه؟؟؟؟؟؟
اندوه از دست دادن عزیزان ما سخت است
ولی مگر ما به قصد مانده گاری امده ایم
خود نیامده ایم که رفتنمان به خود مان باشد
دوستی را که ساعتی پیش از دست دادم
به بیماری سرطان از زندگی رها شد
در ابتدا ما را دلداری میداد  که این بیماری برای ماست
ولی درد و زجر زیاد از پایش در آورد و به زانو انداختش
اشکم نه برای رفتنش
که برای شکستنش است

حیف از آن همه غروری که  قد رشید استقامتش را شکست



تناسخ

خیلی از حقایق پنهان زندگی این موجود شگفت - آدم- نا آشکار مانده
پس از مرگ را نمیدانم
قانون تناسخ  یا بهتر است بگوئیم باور بدین قانون
نه در اندیشه های  طرح شده که در باور عده ای از اهالی امریکای لاتین که دین مسیحیت رو پذیرفته اند نیز دیده شده است
مسیحیت که از طریق سفر مهاجرین بدانان رسیده است
ولی باور تناسخ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
ایا ان نیز همچون بسیاری از اندیشه های آشکار در اسلام و یهودیت و مسیحیت
از دین زردتشت بدانجا سفر کر ده است؟؟؟؟؟؟

کوروش بزرگ

دوستی ناشناس بنام کوروش کبیر بدون معرفی وب و سایتی گفت هرچه در وبت گشتم  چیزی در مورد کوروش ندیدم. در صورتی این وب شخصی است و درد دلها و سروده های حقیر نه آن بزرگ

بر آن شدم مطلب زیر را  در پاسخ آن دوست قرار دهم


 کوروش بزرگ


زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به مردم می بخشی.
کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟
کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت .
کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.
سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند.
وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کوروش رو به کزروس کرد و گفت : ثروت من اینجاست  اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد .

فی البداهه

فی البداهه در پاسخ یک مشاعره



من در خیال خویشم و گویا که من منم
بیچاره مادرم ،که مرا زاده با تنم
روحم فدای نگاهی ،که سوخت جان و تن
بیچاره تر منم که اگهم ، نیم منم