خسته ام
خسته ام
ازبال بال زدن های بیهوده ام
در انزوای باد و طوفان
فصل هایی که گویی قرن ها
کوه به کوه
و فاصله هایی که پر شده از دشت
رنجور و زرد
شکسته
تکیده
......
بگذار نفسی تازه کنم از را ه بس دراز
شایدم اگر رمقی به جان ِ بی جان بود
مسافرباشم .
اگر می شنوی صدای بی صدای ِ من
بگذار دمی بیاسایم .
که فریادِ بی صدایم گوید:
فقط خسته ام
(کوروش نادرخانی)
بر بال نگاهم بنشین
سفری داشته باش به اعماق درونم
کودک نشسته در دل
به انتظار دانه های مهربانی است
در آشیانۀ خویش
(کوروش نادرخانی)