سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

عکس یادگاری

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند. 
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و
بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله. 
یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

قصه ای برای پرنده و درخت


خسته و بال زنان

از راهی دور

صخره ای بزرگ را استراحتگاهی دید فراخ

تا دمی بیاساید و بعد به را مانده پایان دهد.
اما گویا درخت تنها
دیگر جیک جیک پرنده گان را خوش نداشت
شاید فکر می کرد
این پرنده گان همه مست غرور پروازند و می آیند که فخر بال زدنشان را دراین لایتناهی سردهند.
و پرنده خسته از نگاهش  زود پی برد که باید شکستگی بالهایش را
پنهان کند
و خود را به دست باد سپرد.

بی تاب

xzteyqiqrojw18byrkzj.jpg

بی تاب

 

 

یک شب نشسته بودم،با خاطری حزین

بر مهر  ِ واپسین ات ، می گفتم :آفرین

 

گفتی قرار  ِ مارا ، هر نیمه های ِ شب

آخر چرا  شکستی ، آن رسم   ِ آخرین

 

امشب چرا  ندانم  ، بی تاب شد دلم؟

دریای ِ دل خروشان ،طوفان ِ سهمگین

 

باز از نهان ِ جانم ،  جانا به گوش  ِ من

آمد صدای نازت ،ای خوش صداترین

 

از یاد  ِ آن  نگاهت ، ای  مهر  ِ جان فزا

آرامشی بگیرم ،  زان  چشم     نازنین ِ

 

 

آن وعده ء خوشت یا،هجران ِ ناخوشت

بادا  وفا  شود  آن ، پایان  ِ رسم    اینِ

 

 

پژمرده دل چه گویم ، یا  از کجا  ؟ بگو

یابم  ز گل صفتان ، در  باغ  همنشین

 

از  باغبان گریزم ، و از  باد     ناشکیب ِ

آهو شدم  گریزان ،زین باغ    یاسمین ِ

 

پنهان زچشم  ِمردم،می سوزم از فراق

گر  باورم  نداری  ،  حجت  بیا  ببــــین

 

رسواشدم چه حاصل،زین حال و روزخود

دیگر بس است شعرم،برجای خود نشین


تابستان۷۹

 a6ycctw5u2vubv0wr2s1.jpg

جوک سازی به این شیوه را ترک کنیم

یه روز یه ترکه،
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد!
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،
فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو.. ،
برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.. .

یه روز یه رشتیه.. ! -

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت خودکامه تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد ...

یه روز یه لره بود،

کریم خان زند
ساده زیست ، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز میکرد.


یه روز ما همه با هم بودیم.. ،

ترک و رشتی و لر و اصفهانی و ... !
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و قفل دوستی ما رو شکستند .. ؛

حالا دیگه ما برای هم جوک میسازیم،

به همدیگه می خندیم،
و اینجوری شادیم .. ؛
خیلی خوش می گذره

مطلب زیبا و قابل تاملی است
زیبائی این اندیشه ناب و زیبا را در عمل جدید ایران دوستانی دید
که دگر نمی گویند ی ترکه یا ی لره و...
بلکه می گویند غضنفر
غضنفر این کارو کرد . یا غضنفر اینو گفت


جمله ای قصار

رویاهای کوچک را آرزو مکن زیرا قدرتی برای تکان دادن قلب انسانها ندارند.

"گوته"