سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

شرقی ترین ترانه

شرقی ترین ترانه

 

این غــم ، ز غـــمزه های ِغــم انگیز ِدلبر است
خوش آن غمی که بر دل عشاق خوشتر است

غمـــــاز ِ من ،که پرده ز ســــاز ی دگـــر نمود
حاشا که غــــم از ین غــم ناســاز در بر است

هــرگز هــراس ِ بردن دل ،در منـــــــــــش نبود
گو جان ببر ،که جان به تو جانان محقّــــراست

بر این ،نگــــــــارخانهء دل ،بوم لانه داشـــــت
بومـــی که نقش ِ پاک تو در آن مصــــوّر است

چشمم ،زشوق ِدیدن خورشـــــید جان گرفت
جان دادو دید، شـــب هـــجران دیگـــــــرست

ای غـــــم ،که دلســتان منی ،خوش خبر بیا
عشقت به جان نشسته و گویم که زیورست


گفتـــم کنون که غمــزه غمین است و یاد تو
شرقــی ترین ترانهء این قلـــــب پر پر ســت

ای حجّت غــــــزل که ترا عشـــق خوانده ام
دل شــــاد کن ،که یاد تو به دفتـــــــــر است


تابستان78

سو ءتفاهم

سو ءتفاهم  **به یاد ِ قاآنی**

مردکی پیر به  یک دختر  ِ‌لال
شرح میداد ژ خود این احوال

قشمتم بود که معتاد شوم
عاشق  ِ دخترکی چارده شال

شال به شال خانه ء من ویرانه
رفته تاراج یکایک اموال

شالها نشئه ءتریاک  نشست
در تنم  ، حال گرفته ژلژال

شاد ه دل بودم و در باغ ِ دلم
مانده ژان عشق همین میوه ءکال

چه کنم عاشق ژار تو شدم
به زبان چون کنم این اشتتلال

هدیده اش می کنم ای یار پژیر
عشق پاکی همه بی قال و مقال

********
دخترک گفت :گگگم شو  نانادان
توتوتوتی هم مممثل یک ژال

توتوتوپیری و معتاد ککنون
الف قامت تو گشته چو دال

حاحاحالا شششده ام لال ولی
میروم خاخانهءببختم امسال

پیر  ِ معتاد خجل فرمودش:
پیر ی و هشت نشان ِ اهمال

پوژش ِ پیری من را بپژیر
قشه ء خویش بگفتم،اجمال


شهریور79

نظر مطهری درباره جشن چهارشنبه سوری,عیدنوروز و سیزده بدر

پیش فرض نظر مطهری درباره جشن چهارشنبه سوری,عیدنوروز و سیزده بدر

نیاکان ما در گذشته چنین می کردند ما هم چنین می کنیم . چهارشنبه آخر سال می شود، آخر سال شمسی ، چهارشنبه آ خر اسفند ماه می شود .بسیاری از خانواده ها ،که باید بگویم ، خانواده های احمق ها ، بسیاری از خانواده های احمق ها ده یا الله آتشی روشن میکنند ، هیزمی روشن میکنند، بعد آد م ها ی سرو برو گنده ، با آن هیکل های نمی دانم چنین و چنین ، از روی آتش می پرند. ای آتش زردی من از تو سرخی تو از من.آه این چقدر حماقت است .خوب چرا چنین می کنید؟ آقا یک سنت است مال ما مردم.از قدیم پدران ماچنین می کردند. قران می گوید: اولوکان اباهم لایعقلون شیأ.اگر پدران گذشته تان چنین کاری می کردند،شما می بینید یک کار احمقانه است، دلیل خریت پدران شما است روشونو بپوشید.چرا دو مرتبه این سند حماقت را سال به سال تجدید می کنید.این فقط یک سند حماقت است،که هی کوشش می کنید که این سند حماقت را همیشه زنده اش نگاه دارید.مائیم که چنین پدران احمق داشتیم .اولوکان اباهم لایعقلون شیأ.از طرف دیگر قران نمی گوید ،هرچه که سنت است ،پس باید درهم کوبید و هرچه کهه نو است… نو گرائی –یک عده هم می گویند نوگرائی .. این چطور ؟ نوگرائی هم درست نیست .برای اینکه نو گرائی درست نیست …

مرتضی مطهری در سخرانی دیگری از نحسی اول و دوم فرودین و نوروز سخن می گوید آن را خرافی و ضد اسلام می داند.



وپاسخ من

این بزرگوار فراموش کرد که بگوید(وشاید رد گم کنی، اینها رو گفت!!!!که اینها رو نگوید. جل الخالق)
:قرنها ماو پدران ما رو مجبور کردند بجای اینکه به کشور با سابقه
و قدیمی(8000ساله)وامپراتوری بزرگ خویش( با پهنای به طول و عرض این گیتی )
و متمدن(که باتوجه به اینکه در طی این قرون ،بارها به تخریب آن تلاش کرده اند)
و دارای دانش و دانشمند(بزرگترین کتابخانه های دنیا و بهترینهای دانش و...از ما بوده)
و.......
به قبله قبیله ای ای نماز بگذاریم که قبل از شروع تاریخش(یک هشتم تاریخ ما)(که قبل هیج نبوده . جز قبایلی بدوی و پراکندهء در بیابانهای خشک و بی آب و علف)و...................
آیا ما باز هم باید به کار احمقانه پدرانمان ادامه بدهیم؟
آیا............................................ .....
آیا............................................ ...
آیا...........................................
چون این بزرگوار فراموش کرد. من و ما زحمت بکشیم و بدانیم و بگوئیم و عمل کنیم. که ما دیگر ملت احمقی نیسیم. دیگر.....................
چون ما به سه اصل که فشرده ء تمام ادیان و ایدولوژی های قدیم و جدید است باور داریم
پندار نیک

گفتار
نیک

رفتارنیک

مشتاق رو

مشتاق رو

ای نرگس  ِ مشتاق ، به  آئینۀ   رویت
ای شیفته چون شانه به آن طرۀ مویت


چشمان ِسیاهت زچه رو سرمه کشیدی
با سرمه بگو  ،کی  بتوان  کرد  نکویت؟


مشتاق ِرخت ،خوی نکو خواست ،چه دادی؟
جز روی نکو ای همه رو  ،  حسن زخویت


باچشم وزبان ،رهگذران مدح ِ تو گویند
از سوختنم بی خبرند، مست ز  بویت


افسوس که تو جلوه چو طاووس نمودی
هیهات که گفتم ،  همه از  پای نکویت!


چندیست گریزم ، زهمه آینه رویان
ای آینه رو ،هرزه نیم ،باز ز   کویت


ای حجت ِزیبا صفتان،باش به سیرت
نیکو که مرا آوَ رَد این شوق به سویت

پائیز78

باران

باران

می غرد
از برق ِ نگاهش
............بانوی ِ رعد.



می گذرد
خدای باران
......از لابلای ِ ابرها
...................با ارابه ای فکسّنی.



و بوسه می زند
......با قطره های ِ اشک
....................زمین ِ خشک را
.........................چون گونه های ِ من



زمستان79