پاسخیه ی تابلو ساز در نظرات زندگی کمیک که بد ندانستم دوستانم نیز بخوانند
سلام
من یوسف هستم
بعد از خوندن این داستان فکر میکنید چه احساسی داشتم جز شرمندگی
چگونه سر زخجالت براورم بر در دوست
که خدمتی به سزا بر نیامداز دستم
در حیرتم از مرام این مردم..........
این قافله زنده کش و مرده پرست
می رفت که حکایت شعر تابوت به عمل بپیوندد .اگر حوصله کنید خواهم گفت
تابلوی ِ سر در محل کارم پس از 5 ماه بدقولی ِ استادکار بالاخره نصب شد. پس ازاینکه کار نصب تمام شد متوجه شدیم که این بی هواس ،شماره ی موبایل بنده را از قلم انداخته . یکماهی با مراجعات مکرر شماره نیز به تابلو اضافه شد.چند روز پیش کسی زنگ زد که بابا این شماره رو اصلاح کن
وقتی نگاه کردم متوجه شدم که تابلو ساز عاشق به جای عدد 2درآخر شماره 9رانوشته.
خوب برای ویرایش این خطا نیاز به نردبانی دوطرفه بود .سهل انگاری و تغییرات آب و هوا و...باعث شدتا این اصلاح به تاخیر بیفتد.
و طی این دو سه روز بانوی محترمی که شماره ی اشتباهی از او بود
به کسانی که به جای من شماره ی اورا می گرفتند به اشکال مختلف پاسخ میداد.
از امروز دیگر طاقتش طاق شده و به هریک ازارباب رجوع های من که زنگ میزد وبا من کار دارشت با جدیت و حالت تاثر می گفت:من همسرش هستم و ایشان سکته کرده و مرده است
نیمی از شهر در شوک این خبر یکدیگر را مطلع می کنند
عده ای هم سراسیمه شده و به دفتر زنگ میزنند(از بدحادثه همکارانم به دلایلی نیز هیچ یک تا ده ونیم صبح دفتر را باز نمی کنند).وعده ای به منزل زنگ زده یا حضوری سرمیزنند.وکسانی هم به خودم زنگ میزدند و با تعجب احوالم را می پرسیدند.
ماشینم هم امروز نبود . چون محل کارم نزدیک است پیاده مجبور شدم مضطرب خودرا به دفتر برسانم .
نمیتوانم احساسی را که در نگاه و ابراز احساسات اطرافیان میدیم برایتان تصویر کنم
عده ای وقتی میدیدند خودم سالم هستم از اقوام می پرسیدند
دیدم دنیای واقعی نیز مثل نت باتغییریک عدد چه فاجعه ای می تواد ایجاد کند
می خواستم پست امروز را با عنوان تابوت خالی بگذارم.دیدم که این مدت از یاس و نومید فضای این وبلاک به اندازه کافی پر شده . گفتم چه بهتر که خود زندگی باشه . زندگی کمیک