سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

زندگی کمیک


vvwyj36zhuan9yjo6tfx.jpg

در حیرتم از مرام این مردم..........

این قافله زنده کش و مرده پرست

می رفت که حکایت شعر تابوت به عمل بپیوندد .اگر حوصله کنید خواهم گفت

تابلوی ِ سر در محل کارم پس از 5 ماه بدقولی ِ استادکار بالاخره نصب شد. پس ازاینکه کار نصب تمام شد متوجه شدیم که این بی هواس ،شماره ی موبایل بنده را از قلم انداخته . یکماهی با مراجعات مکرر شماره نیز به تابلو اضافه شد.چند روز پیش کسی زنگ زد که بابا این شماره رو اصلاح کن

وقتی نگاه کردم متوجه شدم که تابلو ساز عاشق به جای عدد 2درآخر شماره 9رانوشته.

خوب برای ویرایش این خطا نیاز به نردبانی دوطرفه بود  .سهل انگاری و تغییرات آب و هوا و...باعث شدتا این اصلاح به تاخیر بیفتد.

و طی این دو سه روز  بانوی محترمی که شماره ی اشتباهی از او  بود

به کسانی که به جای من شماره ی اورا می گرفتند به اشکال مختلف پاسخ میداد.

از امروز دیگر طاقتش طاق شده و به هریک ازارباب رجوع های من که زنگ میزد وبا من کار دارشت با جدیت و حالت تاثر می گفت:من همسرش  هستم و ایشان سکته کرده و مرده است

نیمی از شهر در شوک این خبر یکدیگر را مطلع می کنند

عده ای هم سراسیمه شده و به دفتر زنگ میزنند(از بدحادثه همکارانم به دلایلی نیز هیچ یک تا ده ونیم صبح دفتر را باز نمی کنند).وعده ای به منزل زنگ زده یا حضوری سرمیزنند.وکسانی هم به خودم زنگ میزدند و با تعجب احوالم را می پرسیدند.

ماشینم هم امروز نبود . چون محل کارم نزدیک است پیاده مجبور شدم مضطرب خودرا به دفتر برسانم .

نمیتوانم احساسی را که در نگاه و ابراز احساسات اطرافیان میدیم برایتان تصویر کنم

عده ای وقتی میدیدند خودم سالم هستم از اقوام می پرسیدند

دیدم دنیای واقعی  نیز  مثل نت باتغییریک عدد چه فاجعه ای می تواد ایجاد کند

می خواستم پست امروز را با عنوان تابوت خالی بگذارم.دیدم که این مدت از یاس و نومید فضای این وبلاک به اندازه کافی پر شده . گفتم چه بهتر که خود زندگی باشه . زندگی کمیک

نظرات 21 + ارسال نظر
آرمان شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:34 ب.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

عجب خانم زلزله سازی بوده
گسل کوروش را هم تونسته تکان بدهد

سلام برآرمان عزیزم
حسابی این زلزله کارساز بود
واقعا گسلی ایجاد کرد
محیط کارم امروز خیلی شاد بود.
همساده های که شاید لحظاتی پیش به فکر پارچه سیاه بودند
آسوده دورهم جمع شده بودیم و جای شما عزیزان خالی
کلی شوخی و مذاح داشتیم

توحید شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:36 ب.ظ

درود بر استاد بزرگ

عجب حکایتی ....

جسارتا باید حال این نصاب تابلو رو به شدت گرفت ...

به قول یارو گفتنی به حرف گربه سیاه که بارون نمیاد ...

استاد امیدوارم همیشه تنت سلامت و همیشه خوش و شاد شاد باشید ...






درود بر تو مهربان
اگه بشه می خوام از فردا زودتر بروم سر کار تا لااقل جلوی شایعات رو بگیرم
البته اگه این فردا برسه
بارون هم خوبه توحید جان
دل رو صفا میده

شاد باشی و سلامت نازنین

فریناز شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:43 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com


کورش خان یاد این مطلبای مجله روزهای زندگی افتادم*آنهایی که مردند و زنده شدند*
البته دور از جون شما....ایشالله 120 سال دیگه هم زنده باشین و به خوبی و خوشی زندگی کنین

ولی خداییش بیچاره اطرافیاتون که چه تکونی خوردنا

زندگیتون به کام باشه مهربان

فریناز عزیز
برای خودم هم شوک داشت این اتفاق
از بس سحر خیزم
اگه بشه از فردا بتونم کمی زودتر سرکار حاضر بشم خیلای خوبه
لااقل اینطور اخباری تو نطفه خفه میشه
شاید افکار تابوتی هم از من دور بشه خدا رو چه دیدی
ممنونم عزیز
امید که شاد باشی و سلامت نازنین
مقدارش زیاد مهم نیست . با کیفیتی اینچنین عمر کنی

راحله شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:34 ب.ظ http://golbarg-paeze.blogfa.com

سلام بر بابا کوروش مهربونم
مرسی که تنهام نمیذاری و همیشه پا به پام هستین.
خوشحالم که شما رو دارم و مثل بابای خوب خودم دوست دارم.
انشاله همیشه سالم و سرحال و سرزنده باشین

ممنونم راحله جان
دل به دل راه داره عزیز. این محبت تواست که ادمی را به شوق میاره

باز هم ممنون مهربانی هات عزیزم
امید که همیشه شاد باشی و سرزنده

سحر شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ http://saharstar1.blogfa.com

سلام اولش یکم جا خوردم اما بعدش حسابی خندیدم...
خیلی جالب بود...اما میدونی چیه گاهی اوقات آدم تازه میفهمه که چقدر اطرافیانش دوسش دارن .ولی کلا این آقای نصاب یه حال حسابی گرفته یه حال حسابی داده!!!!

سلام سحر جان
بله چه حالی هم داد .از صبحی که رفتم سرکار تا الان تلفن ها و ملاقات های حضوری زیادی رو داشتم که پر از مهر بوده و امید
البته در کنار این همه
بودند کسانی که نگران کارهایی بودند که با رفتن من ممکن بود دچار مشکل بشه
بگذریم
ولی تجربه ای بود
ممنون سحر جان که نگاه تو هم زیبا بود

verza شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ب.ظ

سلام کوروش حالا راستشو بگو این پستو توی اون دنیا نوشتی.... خوب چه خبر

سلام ریکاجان
ایکاش چنین بود
اونجا هوا کمی تا قسمتی بارش قطعات هواپیما داشت

ممنون که امدی شاهد زنده ی ماجرا

ندا شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ب.ظ

واقعا یه بی دقتی کارو به کجاها که نمیکشه
من خودم ۱ رقم و اشتباه نوشتم کل ترازنامه ۱ سال و ناچار شدم عوض کنم

ندا جان حقیقتش امروز برایم روزی پر ماجرا درست کرد این بی دقتی
البته برای زندگی یکنواخت ما گویا بد نیست هر از گاهی شوک

ممنونم عزیز که مهربانانه اینجا رو از خودت میدونی و سر میزنی

فرخ یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

کوروش عزیز مرگ حریف من و تو نخواهد بود!! ما رنجها برده ایم و از خاکریزهای جنگ و موشکهای عراقی
جسته ایم! بعید است که چنین شود!!
اما تابلوساز را باید گوشی کشید تا درسی شود برایش که بی دقتی نکند... نادانی یک سنگ در چاهی انداخت و عاقل هم فرمود:شوهرم مرده !!
اگر آن خانوم شوهر نداشته باشد ُ هیجان انگیز میشود

درود بر فرخ عزیز بندیم
مرگ از کمین خودی گذشته بود و عنقریب می رفت تا خاکریز حیات را
تسخیر کند ولی به علت همین اتفاق میمون(این میمون هم گاه چه ایهام زیبائی می سازد) عقب نشینی کرد.
شیطان امروز چند با جلد هم جنس رفت تا کمی به نیت قلقک ان شوی مرده اقدام کنم که ...
شاید همین حکایت تلخ شیرینی هائی ارمغان داشته باشد
اگرچه دیرگاهی است ما اجاق را پیشاپیش به پیشواز بهار خاموش ساختیم
شاد باشی و تندرست

بانوی شرق یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ق.ظ http://www.royavash.blogsky.com

جدا از شوکی که به اطرافیان وارد شده
خوبه که آدم میفهمه هنوز دلهایی بیقرارشن

درسته بانو
مثل بیماری که وجودش گاهی باعث میشود قدر سلامتی رو بدنیم
مثل زندان که ....
نه دیگه این تجربه رو اصلا نمی پسندم

فتح باغ یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ق.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام کوروش عزیز
از این سهل انگاری ها توی مملکت ما یه چیز خیلی عادیه. وقتی خرید یا سفارش هر چیزی بی اشکال بود و ختم به خیر شد آنوقت باید تعجب کرد!
حالا خوبه که شما در اثر ثبت اشتباه شماره تلفنتان و شیطنت های یک خانم کارتان به اینجا رسید، گاهی وقتها دوستان جمله هائی رو با این کلمه :‌شنیدم که ... شروع می کنند راجع به ما گفتن که شاخهایمان می خواهد درآید و اینکه این شایعات از کجا درآمده!
کلا مردم ایران از بس سرگرمی ندارند از این شیطنتها کلی هم استقبال می کنند.
امیدوارم سالهای سال زنده و سلامت باشید و شاد.

راستی بانو که ما ملت به کجا رسیده ایم
که مسجد هارو چک می کنیم که مجلس عزا از کیه؟
هر روز اصلی ترین اخبار زندگیمون مرگ این و ان است
فقط باید گفت وااسفا

قندک یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ق.ظ http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام. خب خوشحالیم که خودتان سلامت هستید. چون این مسائل در کشور ما بسیار بسیار طبیعی می باشند. جای شکرش هم باقی است که این قضیه به گوش همسر بانو نرسیده وگرنه یک الم شنگه ای هم باید در منزل براه می افتادتا ثابت کنید همسر دیگری ندارید!
حالا با همه این اوصاف بفرمایید ببینیم در حال حاضر شما خوزه دونوسو هستید یا سالوادر سی لینسا؟!

میرزا جان میدونی که همه ی ما مردای ایرانی به سالوادر حسادت می کردیم
دلیلش هم عکس تبلیغاتیشه که برای فروش بیشتر عکس اون رو گذاشته بودند


راستی گفتی بانو
بانو کلی هم خندید . چرا که اونیز میداند که مرد ایرانی همان یکبار رو ..............


مهسا یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ق.ظ http://www.medade-meshki.blogfa.com

سلام آقا کوروش خوبی ؟؟؟؟؟؟؟


ممنون که به وبم اومدی عزیز ...

خوشحال شدم ...


بازم بیاییییییییییییییی آ


راستی وبتم جالبه ....

چشم مهسا جان
چرا که اونجا از مطالب لذت بردم
امیدوارم تو اوقاتی رو هدر نداده باشی

آرمین یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ب.ظ http://armingashangeh.blogfa.com

بنام دادگر ودادار یگانه

با درود به دوست عزیزم

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت

از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد

چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند

به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم

بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است


این بار به خاطر نزدیک بودن به مراسم جشن سده به صورت کوتاه در مورد این جشن و چگونگی برگزاری آن مطالبی نوشتم . تا همه دوستان در مورد این جشن ملی ایرانیان بیشتر بدانند وآگاه باشند که زرتشتیان عزیز چگونه با از خود گذشتگی نگهدار این مراسم ها بوده و به چه زیبایی در طول تاریخ از این مراسم ها محافظت نمودند حتی در بدترین خفقانها و کشتارهای بیرحمانه که توسط تازیان انجام میشد.
خوشحال میشم که دیدگاه شما رو در مورد این مراسم بدونم.
شازیوی و شادیگسترباشید
[گل]

سپاسگذار اطلاع رسانی همیشگیت

ویس یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

انشاالله تا آخر عمرتون زنده باشید.

ممنون ویس عزیز
با اطمینان می گویم که چنین خواهد شد

میلاد یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:05 ب.ظ http://chashmanekhamush.blogsky.com

سلام
به کلی روحیم وض شد کورش جان
اتفاق بسیار جالبی بود.
این لبخندی را که بر لبم نشسته را « ویس» عزیز کامل کردند با این کلمات نقضشون:

انشاالله تا آخر عمرتون زنده باشید. !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام میلاد عزیزم
خوبی مهربان؟
خوشحالم که توانستم شادی رو به لبانت برسانم عزیز
راستی از کجا به اینترنت دست رسی داری برام جالب شده؟؟

نکنه برکشتی؟ فراری محسوب نشی؟


ممــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنون مهر همیشگیت

یوسف یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ

سلام
من یوسف هستم
بعد از خوندن این داستان فکر میکنید چه احساسی داشتم جز شرمندگی
چگونه سر زخجالت براورم بر در دوست

که خدمتی به سزا بر نیامداز دستم

سلام استاد تابلو ساز عاشق
ممنون که سرزدی
چه کنم که با این بیت سعر اگرچه در دل جا داشتی
ولی چه کنم انگشت بر نقطه ی ضعفم گذاشتی و از یارانم نیز

آن جام طرب شکار بر دستم نه

وان ساغر چون نگار بر دستم نه

آن می‌که چو زنجیر بپیچد بر خود

دیوانه شدم بیار بر دستم نه

وباز بقول حافظ
بیار باده که عمریست تا من از سر امن

به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم

ممنونم که آمدی که مهر افزون دلگشا شد

میترا پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ

خب اون بنده خدا هم خسته شده از بس جواب تلفنای اشتباهو داده.
شایدم من بودم همین کارو میکردم

میترا جان نکنه خودت بودی؟؟؟؟

اگه تو. بودی باشی که وای به حالت

ممنونم که اومدی

میترا پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ب.ظ

نمیدونم، به شک انداختینم.
بزارین گوشیمو چک کنم

پس مواظب باش

می خوام دستور شرع اسلام را اجرا کنم



میترا پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ب.ظ

ها؟
حالا که نگاه میکنم میبینم که من نبودم

جا خالی دادی میترا جان

بابا شوخی کردم
آخه کدام عدد شماره های من و تو یکیه



ندا (حرف دل) شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 ق.ظ http://nedayeghalbeman.blogfa.com

درود بر استاد گرامی و پوزش برای تاخیر
علت تاخیر من رو می دونین خیلی گرفتار بودم.
اما اتفاقی که افتاد به نوعی طنز تلخ بود.
امیدوارم در حد همین طنز باقی بمونه.

درود بر تو نازنین
امیدوارم که هیچگاه اندوهی به دلت راه نیابد
زندگی طنز آلود ما شده معجون
گویا ما کاری با اون نداشته باشیم
او با ما کار دارد


لیلی شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:38 ب.ظ http://www.kolbehleily.blogfa.com

سلام گرم و دوباره من را بپذیرید...

جای شکر باقی هست که شما زنده ای...حالا یکی بگه خنده داشت).

حالا فکرش رو بکن که اگه یک همچین اشتباهی درباره موبایل یک خانم رخ میداد چه میشد هر کی زنگ میزد یه مرد گردن کلفت میگفت چی میگی من همسرش هستم...واویلاااااااااااااا....

سلام لیلی جان
راستی که به خوب مثال اشاره کردی
چه عواقبی هم داشت

بخند عزیز کاری خوب می کنی
بگذار تا دنیایت خندان باشه مهربان

[:S004:]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد