سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

فی البداهه(2)

عزیزانم این مختصر اضافه کلام را امید که حمل بر افاضات نکنید. چرا که در بین مخاطبین دیده ام که این پرسش پیش آمده که :فی البداهه چیست؟

من برداشت خودم را از آن، فارغ از تعاریف کلاسیک(آنچه را که خودم می فهمم ) عارضم.

فی البداهه که مثل بسیاری از اصطلاحات در زبان پارسی که به دلایلی چون سهل انگاری ،کاهلی و...به زبانی بیگانه خوانده شده

به نظر من

به نوعی از نوشته یا بویژه شعر اطلاق می شود که متاثر از کلامی و منظری به ذهن متباتر شده و بدون ویرایش ثبت می شود.

من ِتنبل نیز بخشی در این وبلاگ ایجاد می کنم تا آنچه را که گاهی مرتکب می شوم ،که خود نیز در شعر بودنش شک دارم ، می آورم . تا هم لحظاتم را مانده گار کنم و هم  شما عزیزان را شریک این دم سازم




چند روزی فضای وبلاگ های هم پیوندمان در اندوه همدردی با ویس عزیزم که مادری عزیز را ازدست داده است این فی البداهه را پس از خواندن متن پرنیان و (در نظرات پست)فرخ عزیز

فی البداهه تقدیم کردم.

ویس را رامین او تنها گذاشت
در میان ماتم و غمها گذاشت

انکه بود اورا پناه و تکیه گاه
در دلش اما محبت جا گذاشت

مادرش رامین او بود از قدیم
رفت او  بی مادر و بابا گذاشت

بین ما وبلاگیان هم این عزا
مهربانی زاببین مانا گذاشت


به بدرودی بیا ایدل

 لبی را باخیال هم

به جام می ،دهیم امشب

وفردا را رها سازیم.

 

ودرد ورنج را

ماجای می

در کوزه ی نسیان کنیم امشب.

 

بیا تا مرگ هشیاری

پیاپی با

سلامت گفتنی زیبا

بخواهیم از می و مطرب

 

 بیا ایدل

 همه عقل و غم دنیا

فنا سازیم و

مست ِ مست

به خوابی خوش رویم امشب

 

غم فردا نخور ای دل.

چرا اندوه باید داشت؟

به امروز ت

پی اندیشه ای خوش باش

که فردا را دگر خوشتر


نظرات 54 + ارسال نظر
عسل دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ

آهی کشید غم زده پیری سیپد موی ،
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لا به لای موی چو کافور خویش دید :
یک تار مو سیاه ؛

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
یک تار مو سپید ؛

در هم شکست چهره محنت کشیده اش ،
دستی به موی خویش فرو برد و گفت : ” وای ! “
اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان
بگریست های های ؛

دریای خاطرات زمان گذشته بود ،
هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید
در کام موج ، ناله جانسوز خویش را
از دور می شنید .

طوفان فرونشست ... ولی دیدگان پیر ،
می رفت باز در دل دریا به جست و جو...
در آب های تیره اعماق ، خفته بود :
یک مشت آرزو !

قهوه را تلخ پسندیم چرا؟
چون به رنگ دل و
هم طعم حیات است
به ما



عسل دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ب.ظ http://abip51.blogfa.com/

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند.
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند.
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نیز نخواهد یافت
خانه ی خدا نزدیک ماست
و تنها اثاث آن ، عشق است

وقتی که میرفت گفت :ببخش. نمیدانست که دیگر چیزی برای بخشیدن برایم نگذاشته


کیمیا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ب.ظ http://rayehe84.blogfa.com

شعر بسیار زیبائی بود

و خدا ایشون و رحمت کنه!

و همچنین بازمانده گانش صبوری پیشه سازند

سپاسگزارم کیمیا جان

سینا سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ق.ظ http://omide-ma.blogsky.com

درود
عالی بودن.واقعا فی البداه های زیبایی بودن.هم اونی که نقدین به ویس کردین و هم دیگری که مفهوم رباعیات خیام رو داشت

درود بر پاکزاد شمال

نگاه لطف تو اینچنین دید

سپاسگزارت مهربان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد