سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

عاروس(قسمت اول)

3sirva2n8r5ygfxmi8e.jpg

مادرم .چه رنجهائی به جانت انداختند؟

اختلاف سنی من با مادرم 15 سال است!

یک دختر 13 ساله ای که بایدکلاس پنجم می بود و ..

حال بایدزن خانه باشدو مادر فرزند!!!

صبح زود . گرگ ومیش هوا باید از چشمه نزدیک خانه آب اورده

و سماور ذغالی را روشن کند و نهار

شوهرش و برادرو خواهر ها را آماده کند تاروشن شدن هوا

انها را چون مادری مهربان سرکار بفرستد. و....

شاید فکر می کرد که این همان خاله بازی است که با دختر همساده داشتند.

یادم می آید تا کلاس دوم ابتدائی با پدربزرگ .(مادربزرگ) و عموهایم هرگز سخن نمی گفت و رویش را آنها نمیدیدند.

ومن همیشه می باید درکنارش  بودم . تا زبان او باشم. سیخونکی به پهلویم می زد و آرام می گفت مثال این را بگو.

هنوز که هنوز است . با اینکه خودش دارای نوه و نتیجه است . عموها و عمه هایم به او عروس می گویند!

ادامه خواهم داد