در باغم و خرمی ندیدم
با مردم و مردمی ندیدم
اینجا همه جو فروشند
در مزرع گندمی ندیدم
غم آب ِحیات زندگانی
در زندگی بی غمی ندیدم
در محفل ِعاشقان یکرنگ
من دوست به این کمی ندیدم
یاران همه سست پیمان
دیدم همه، دست ِمحکمی ندیدم
هر راز نگفته فاش گفتند
در خانه که محرمی ندیدم
هیهات آگر دروغ باشد
در جمع من آدمی ندیدم
چون آمده میروم، از اینجا
یکدم به خود همدمی ندیدم
زیباست
ممنون ماریه خانم
از لطف تو عزیز سپاسگزارم
کاش زمان می ایستاد
روی ساعت سیزده
بی اینکه بدانم
یک بعد از ظهر است
یا یک ساعت از نیمه شب رفته
..................................
دلتنگی زیبا بود.
این ادرست تو سایت شعر نو نیست . بذارررررررش . اوکی؟
چشم صنم خانم
در وقتی موقعیتی مناسب اطاعت امر خواهم کرد
ممنون که سر زدید.