د ر زمان نو جوانی ام دوربین عکاسی سیاه و سفیدی داشتم بنام لوئی تل یا لوئی تر.
از اونهائی که دربالا دریچه ای داشت برای دیدن. باید به شکم می چسباندی و بعد هم با گفتن حاضری با عشق و بعد ..
چه لذتی داشت .
یادم می اید با دوستی که در تمام عکسها چسبیده بهم بودیم .
بر سر موضوعی بی ارزش اختلاف پیداکردم.
به خانه برگشتم و با عصبانیتی غیرقابل وصف .عکسهای تکی او را پاره کردم و با قیجی
تمام عکسهای دونفره ای داشتیم را یکنفره کردم.
یا بریدم ویا بایک ماژیک کار فتوشاپی کردم وعکس نصفه و نیمه ی خودم را نگه داشتم
و باقی را بیرون ریختم. البته پس از مدتی به علت شرم و نداشتن دلیل قید آنها را هم زدم.
و صد البته این اخلاق کودکانه را نیز .هنوز همراه دارم.
وحالا که چشم ترکانده ام و به مسائل بزرگتر نگاه می کنم . می بینم ما آدم بزرگ گویا هنور عادات کودکی امان راهمرا داریم
در پستها. مقامها و موقعیت های مختلف قرار گرفته ایم و باز در تمام عرصه هاکودکانه رفتار می کنیم.
همچون گذشته عکس دوستانی را که اینهمه به ما نزدیک بودند پاره می کنیم.
گذشته ی تاریخی یک ملت را نادیده می گیریم .
گویا 8000سال هرگز نبوده و می خواهیم هم نبوده باشد. غافل از اینکه به همت قاچاقچیاق دلسوزعتیقه .دیگران نیمه ی بریده عکس را در جای جای موزه هایشان در قاب کرده اند.
پرچم که هویت یک ملت است و نشانه قدمت . با ماژیکی دگرگونه کردیم. به بهانه اینکه مظهر فلان است و بهمان.
و............
براستی آیا ما بزرگ شده ایم؟
شما دوست من لینک شدید
سپاسگذار محبتت
شاید اینگونه ما دلبستگان ادبیات بهتر به یگدیگر پیوند خوریم
سلام .مارا کوچک نگه داشته اند
شاید فکر می کنید خود ما بی گناهیم؟
درود
دوست عزیز بسیار زیبا مطالبت را با کنایه گفتی. اما من فکر میکنم اگر این عکس ها همان در موزه های خارجی باشند بهتر است حداقل مانند پاسارگاد آن ها را نابود نمی کنند. حال که ما عرب پرست شدیم فکر کنم بهتر است که انگلیسی ها و .... از تاریخ ما مراقبت کنند. شاید چیزی برای فرزدان ما بماند.
تا درودی دیگر بدرود
درود بر تو گرامی
به این معنی است که بپذیریم
ما همان چلاقیم که سیبی سرخ را به خطا بدست آورده ایم.
و به باور من تنها را ه اثبات به حق بودنمان آن است
بازگشتی به هویت خود داشتیم
خطای خود بپذیریم و چشم به فردا بدوزیم
گامی به جلو داشته باشیم
براستی به کجا چنین شتابان. از سره نداریه ،شکم گشنه دین و ایمون سرش نمیشه. خودمون، اگه یه مجسمه تو زمینه خونمون پیدا کنیم................
سلام کوروش
نمیدانم برادر عزیز
شاید با شرایط پیش آمده من نیز اگر چنین بدست آورم همان کنم که تو می فرمائی
هزاران درود به امه برار
دست جای حساسی گذاشتی آق کوروش!
ما در این ۳۰ سال هویتمان به دست یک مشت عناصر فرصت طلب افتاده است.
بادنجان دور قاب چینانی که هر روزشان با یک تزویر می گذرد.
این فکر مدت هاست که ذهن مرا درگیر خود کرده است که ب این همه دروغی که به مردم می گویند (در مقام مردان خدا و به اسم اسلام و خدا( و این همه حق هایی که می خورند و حقوقی که از مردم مستضعف به زیر پا می گذارند، چگونه شب سر به بالین می گذارند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آب خوش چگونه از گلویشانپایین می رود.
چگونه لغمه ی حرام را به خورد بچه هایشان می دهند؟؟؟؟؟؟
و چگونه با این لغمه حرام آنها را تربیت و چه لاشخورهایی را تحویل پست های مدیریتی جامعه می دهند، چون همین آقا زادگان هستند که نیمی از حق ها را ضایع می کنند و خون مردم را در شیشه کرده اند!!!!!!!!!!!
بدا به حال باغبانی که باغش را آفت بگیرد
وبدتر به باغی که باغبانش به جنون خودزنی گرفتار آید
این آقا میلاد همچین میگه انگار هرچی بلا بوده در طی این سی سال بر سر ما اومده!!قبل از اونم خیلی ها بودن که از این مردم سوءاستفاده کردن وثروتهاشونو غارت کردن!!با اون عهدنامه های ننگین و بخشیدن ثروت این مرزو بوم به خارجیها و قبل از ملی شدن نفت!ریختن نفت تو حلقوم اون اروپایی های عوضی که یه کشورو خر گیر اورده بودن وآخر سر هم فرار از ایران با اون همه طلا وجواهر و ثروت بادآورده!!چرا ما همه ی واقعیتو نمی بینیم و فقط گیر دادیم به این سه دهه؟!مطمئنا آدمای خوبی هم در طی این سی سال بودن که تمام هم و غمشون این مردم بودن و برای این آب وخاک چه کارا که نکردن!!یاد بگیریم همه رو به یه چوب نرونیم!
استارگرل عزیز
در خیلی آرای نظری موافق دارم
البته میلاد عزیز نیز حق دارد نظرش را داشته باشد
ولی تمام تاریخ را نمی شود در یک کفه ترازو بگذاریم و سه دهه را در یک کفه ی ترازو
خطاهای این سی سال را با سالهای بسیار قدیم و حکومتهای متفاوت
در اینکه افراد بسیاری دلسوزند شکی نیست
ولی باید پذیرفت با آزمون و خطا نمی شود پیش رفت
نداشتن هیچ پشتوانه ی علمی وعملکردی و قرار گرفتن در جایگاهی
که سرنوشت کشوری یا قسمتی از ملت را رقم می زند. و....
ممنون از حضورت
درود.مطلبت عالی و جالب بود
موفق باشی.
این نظر لطف تو عزیز است
سپاسگذار مهرت
مطالب خوبیه. امیدوارم پربار تر شه.داستان عاروس از خودتونه یا برگرفته از یک واقیعته
ممنون و سپاس که وقت گذاشتی و خواندی اکبر جان
بله واقعیت دارد و همین موضوع باعث کندی در روند نوشتن شده و
دودلی در نوشتن یا ننوشتن