سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

زنی که فقط 3روز با همسرش زندگی کرد تا اینکه ...!

دوستان مطمئنم اگر کمی وقت بگذارید ازخواندنش لذت خواهید برد. 
 

67 سال پیش یعنی در سال 1939 بوریس و آناکوزلوف در دهکده بوروفلیانک در نزدیکی سیبری با هم پیوند ازدواج بستند. اما فقط 3 روز با یکدیگر زیر یک سقف زندگی کردند. با شروع جنگ جهانی دوم، بوریس به ارتش روسیه پیوست. وقتی او از جنگ بازگشت آنا و خانواده‌اش به سیبری تبعید شده بودند.
بوریس به دنبال همسرش همه جا را جستجو کرد اما نتوانست او را بیابد.
به گفته آنا، وقتی بوریس از وی خداحافظی کرد تا به جنگ برود تصور نمیکردند که دوری آنها از یکدیگر شصت سال طول بکشد. آنا میگوید: «حتی من به خود قبولانده بودم که ممکن است همسرم در جنگ کشته شود، اما فکرش را نمیکردم که زنده باشد و این مدت طولانی از هم دور باشیم.» وقتی نیروهای آلمانی آنا را به همراه مادر و پدرش دستگیر کردند و به عنوان اسیر جنگی به سیبری فرستادند، او چند بار تصمیم به فرار گرفت اما موفق نشد. آنا میخواست به هر صورت که شده بوریس را پیدا کند. حتی به دلیل فرار و نافرمانی، چندین بار توبیخ و متحمل شکنجه شد. از آنجایی که او هیچ خبری از بوریس نداشت به حد جنون رسیده بود، از طرف دیگر بوریس نیز از آنا و خانوادهاش بیاطلاع بود. زیرا تمام نامههایی که برای آنان مینوشت بیجواب باقی میماند.
دو سال پس از جنگ جهانی بوریس به خانه بازگشت. اما اثری از آنا و خانوادهاش نبود. کسی نمیدانست آنان به کجا رفتهاند و چه بلایی بر سر آنها آمده است.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 

lakazs08k882i1b1vbt4.jpg

 

جنگ به اتمام رسیده بود اما آنا و مادر و پدرش در سیبری ماندند. زیرا پدر و مادرش آنقدر پیر و نحیف بودند که توان سفر به شهر خود را نداشتند. مادر آنا تصمیم گرفت دخترش را مجاب کند، با فرد دیگری ازدواج کند، او به آنا گفت مطمئنا بوریس در جنگ کشته شده و اگر هم زنده باشد در این مدت طولانی با فرد دیگری ازدواج کرده پس بهتر است فکر بوریس را از ذهنش خارج کند.
مادر آنا برای اینکه دخترش راحتتر بوریس را فراموش کند همه نامه‌ها و عکسهایی را که بوریس در ابتدای دوران سربازیاش برایش فرستاده بود آتش زد تا آنا یاد و خاطرهای از بوریس در ذهن نداشته باشد و راضی به ازدواج شود. اما آنا با ازدواج مجدد کاملا مخالف بود و پدر و مادرش را تهدید کرد که در صورت اصرار خودش را آتش میزند. شرایط سختی بود و آنها حتی نمیتوانستند به خاطر تقسیمات مرزی که صورت گرفته بود از دهکدهای که در آن زندگی میکردند، خارج شوند. از سویی بوریس نیز در غم از دست دادن آنا دچار افسردگی شدید شده بود. او تصور میکرد آنا و خانوادهاش کشته شدهاند.

 ‌‌‌‌‌
j4yligzqn7jfcomkf7br.jpg

پس از مدتی بوریس دست به قلم شد و کتابی درباره خود و همسرش که فقط سه روز با هم زیر یک سقف زندگی کرده بودند به رشته تحریر در آورد و خاطراتش از دوران جنگ را نیز نوشت. او هیچگاه چشمان اشکبار همسرش را موقع خداحافظی فراموش نمیکرد.
سالها گذشت. بعد از گذشت 67 سال، بوریس یک پیرمرد 80 ساله شده بود. او تصمیم گرفت به سیبری برود، اما در سیبری دست سرنوشت او را با پیرزنی آشنا کرد که علیرغم شکسته و پیر شدن صورت چشمان آشنایی داشت او آنا بود، آنا هنوز زیبایی دوران جوانی خود را حفظ کرده بود. لااقل برای بوریس اینگونه به نظر میرسید. آنا پیرمردی را دید که در برابر حیاط خانه وی ایستاده. چشمان کمسوی او به زحمت توانست بوریس را تشخیص دهد. خوب دقت کرد و بالاخره بوریس را شناخت. این زن و شوهر که مدت 60 سال از هم دور مانده بودند و هر دو تصور میکردند که همسرشان را از دست دادهاند همدیگر را یافتند و زندگی خود را همچون یک زوج جوان از سر گرفتند.
آنها دوشبانه روز فقط روبهروی هم نشسته بودند و همدیگر را مینگریستند و خاطرات 60 سال دوری از یکدیگر را برای هم تعریف میکردند. به واقع آن دو 67 سال به یاد یکدیگر زندگی کردند و دست سرنوشت آنان را دوباره به هم رساند تا این وفاداریشان را جبران کند.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌



نظرات 29 + ارسال نظر
کنگان طنز چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 ق.ظ http://kangantanz.blogfa.com

سلام. بالاخره تو دنیای به این بزرگی یک زن خوب هم پیدا میشه.
من چنین عشقی را تحسین می کنم

سید. رن وفادار در اطراف خود ما هم بسیار است
اینهمه بخاطر یک بعله گفتند عمری را می سوزند و می سازند
ولی مردی اینچنین نوبره

آرمان چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ق.ظ http://www.barca2.persianblog.ir/

ایول . خیلی جالب بود کوروش جان
خوشحال میشم با هم تبادل لینک کنیم
من رو با نام Barca2 لینک کن بعد بگو با چی لینکت کنم

ممنونم آرمان عزیز از لطفتت
چشم و کار انجام شد عزیز

میلاد چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ق.ظ http://chashmanekhamush.blogsky.com

وای
من که واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم
بعد از مدت ها به زندگی مشترکع با نگاهی مثبت نگاه کردیم.
واقعا عشق متاثر کننده ای بود.
احسنت به این انتخاب.

میدانستم که دوستانی چون ترا چنین داستانی لازم است تا باور کنید
عشق حقیقی هم هست
اگرچه نادر

ممنون میلاد جان

آرمان چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ق.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

این یعنی اینکه عشق همیشه زنده و ماندگار است
زمان فقط آن را کم رنگ و کم سو میکند

کاملا حق با تست آرمان عزیز و گرامی
اگر عشق را حقیقتی باشد . هرگز گذر زمان را بر نمی تابد
پس از سالها نیز معشوق همان معشوق پیش است و زیبا ترین
سپاس گذارم

فتح باغ چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ق.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام کوروش عزیز

توی کتاب خط سوم از قول شمس تبریز خواندم که روزهائی که می گذرند و با رنج می گذرند اگر در رشد انسانها تاثیر دارند ولی قابل جبران نخواهد بود. نظر من هم همین است روزهائی که در تنهائی و رنجها می گذرند آیا دیگر قابل جبران هستند بهترین روزهای زندگی آدمها با دردهایشان و دلتنگی هایشان می گذرد و هرگز بر نمی گردد.
حتی گاهی وقتها انسانها وقتی به همدیگر دوباره می رسند که دیگر نه آن حس قبل وجود دارد و نه دیگر برای همدیگر آن شخص سالهای پیش خواهند بود. بازیهای روزگار آدمها را بسیار تغییر خواهد داد.
اما این داستان قشنگی ست و عشق و وفاداری را چقدر زیبا به نمایش گذاشته است.

درود بر پرنیان عزیز
چقدر به خود می بالم که یاران و همراهانی اینچنین فرهیخته و اندیشه ور دارم
اری این داستان همان نداهای مولانای عاشق را تداعی می کند که از نهان فریاد می زند ای شمس تبریزی بیا
اری عشق را هرگز سر باز ایستادن نیست
اگر چه چرخ زمان برای اینان باز نیایستاد و لی اینان زمان را به سخره گرفتن
عاشق پس از سالها معشوق را همان دید که می باید
اگرچه فرتوت

سپاس بیکران زمهر

سحر چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ http://saharstar1.blogfa.com

آخی عزیزم!دل اگه دل باشه به عشقش می رسه!
احساساتی شدم!

سحر عزیز چه زیرکانه تلنگری زدی به آنانی که عشق را در نهان جا نداده اند
و تنها برزبان می رانند
اری اگر دل واقعا دل (اینجا عاشق) باشد هرگر هرگز نومید از وصل نمی شود
ممنونم عزیز

حسین موسوی چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ق.ظ http://www.princeofhakhamaneshi.mihanblog.com

سلام دوست خوبم عجب مطلب زیبایی نوشتی واقعا جالب بود من که حال کردم چقدر غمناک و داستان وار بود زندگی این زن و شوهر. دوست عزیزبامطلب تازه ای به روز هستم بهم سر بزن منتظرتم.

درود بر تو یار صمیمی
اری این سرنوشت زیبا اگرچه غم انگیز
می تواند دلیلی باشد برای وفاداری

آناهید چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ب.ظ http://www.persianbastan.blogfa.com

کوروش جان سلام...چه سرنوشت اعجاب انگیزی...مثل داستان میموند....غم انگیز و رویایی...

آناهید عزیز
وقتی که می آئی و سلامتت را بیشتر احساس می کنم
بیشتر باورم می شود که دعای از سر اخلاص همراهانت بی نتیجه نبود
که خود این احساس صمیمی یاران داستانی و حکایتی است

ممنون مهر مدامت

Eastern eagle چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ب.ظ http://inja-irane.blogfa.com

با درود
شما وبلاگ بسیار خوبی دارید.
دوست آریایی وبلاگ من با مطلبی به نام سواستیکا بروز شد.
خوشحال میشم به ما سر بزنین.
بدرود.

درود بر تو و سپاس
حتما از نوشتار زیبایت لذت خواهم برد عزیز

قندک چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ب.ظ http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بی پایان بر کوروش عزیز که نامش به نام پادشاهی مقتدر دانا و مهربان مزین شده و خلقی چون او دارد. از حضوز سبز و بیانات دلگرم کننده ات بسیار ممنون و سپاسگزارم عزیز.

عجب مطلب زیبا ودر عین حال تکاندهنده ای بود. اینها جدا از نوادر روزگار هستند. بخصوص مردان. من این مطلب را برای همکاران هم خواندم. دست شماهم درد نکند.آشنایی با شما را به فال نیک می گیرم امروز. پاینده باشید و سرفراز.به امیددیداری مجدد

درود بر تو که تیغ تیز و دولب و کارای طنز در دستانت چون موم می نماید
هیچگاه قصد غلو و ... نداشتم و ان تحت تاثیر زیبائی قلمت بود
ممنونم مهربان
اری
با برداشت و جملاتت نیز کاملا موافقم

به امید دیدار عزیز

ویس چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ب.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

روزی که پیمان عاشقی بستیم روحمان باور کرد که اندازه ی ارزشی ما عاشقی است.وعشق سنگ محک ما شد تا میزان خلوص ما را معین کن.:ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای/ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم-/هر چند این روزها غبار عادت ،زندگی ها را تهی از این گرما کرده ولی هنوز گوش جان بی تابانه مشتاق شنیدن اخبار عاشقی است.

خوشا به حال رامین که ویسی چون تو پر عاطفه و فهیم دارد
هزاران آفر ین

راحله چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ب.ظ http://golbarg-paeze.blogfa.com

سلام بابا کوروش خودم
خوبی بابایی.
مرسی که منو لینک کردی.
ولی من دختر بهتری بودم و زدتر این کارو کرده بودم

سلام دختر گلم
حالا دیگه یک کوتاهی رو اینقدر مجکم نباید زد تو چشم طرف
نمی گی کور میشه ممنون محبت همیشگی ات عزیز
به خونه آقاتون اینا که رفتی با یک کادو اضافی جبران می کنم

a m i r چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ب.ظ http://inc.blogfa.com

سلام کوروش جان شما صاحب اختیار هستید
در رابطه با این پستت هم باید بگم عشق هم عشق های قدیمی .......
جالب بود ممنون

درود بر امیر مهربان و مهمان نواز ی که مهرش به دلمان نشسته
به هیچ عتابی زدل ما خارج نمی شود
تاریخ این عشق زیاد هم دور نیست
اگرچه نسل جدید زیادی و با شتاب به پیش در حرکت است

ندا چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ


من به قدرت عشق ایمان دارم این هم نمونه بارز یک عشق حقیقی است.
البته عشق نه هوس . نه مثل عاشقای امروزی امروز عاشق فردا .....
عشق اگه عشق باشه هیچکس و هیچ چیز نمیتونه جاشو بگیره .

خوشحالم که همراهانم عشق را باور دارند
امید دارم که لحظه لحظه هایت به عشق رنگی باد

مهدی @ وبلاگ شاعر @ چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:20 ب.ظ http://shaear.tk


[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

وبلاگتان گلباران باد

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

وبلاگ شاعر با شعری نو به نام "خواهم آمد " به همراه دیکلمه به روز شد

[لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند]

گامهایت به عطر گل مژگان معطر
سپاسگذار از معرفی عزیز

حسین موسوی پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:07 ب.ظ http://www.princeofhakhamaneshi.mihanblog.com

دوست خوبم با مطلب تازه ای در مورد داریوش بزرگ به روز هستم ومنتظر حضورتان. حتما بهم سربزن.

چگونه می شود تقدیر کننده ی اینهمه زحمت بود
سپاس گذار حتما خواهم امد

۱۰۰سال تنهایی پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ http://setareiekhamosh.persianblog.ir/

سلام کوروش
غشقم عشقای قدیم الان اگه یه روز همدیگرو نبینن
هوو که سهله همه چیز ممکنه اتفاق بیفته کوروش مثله همیشه جدید جالب و با شخصیتی باور نکردنی

سلام و درود بر یار همراه قدیمی
خوبی عزیز؟
چشم ما روشن
از درکت زیبا و وطنز اندرونیش ممنون

میلاد پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:51 ب.ظ http://chashmanekhamush.blogsky.com

کوروش عزیز به ایم حقیر هم سری بزنید...

خانه ای که به چراغ مهر روشن است
میعادگاه من است عزیز

آناهید پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:12 ب.ظ http://www.persianbastan.blogfa.com

سلام کوروش جان...متاسفانه اینجا آیکون گل نیست که برات بفرستم.....پس یک سبد گل نثارت

ممنون آناهید عزیز
تو خودت گلی و یک گلستان مهر
حضورت مرا بی نیاز هر گلی می کند

ندا پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:28 ب.ظ http://nedayeghalbeman.blogfa.com

درود...
مطلب حاکی از اتفاق بسیار نادر اما در عین حال بسیار زیبا و جالب بود.
عشق و دوست داشتن به زمان نیاز ندارد و همچنین فراموشی نیز به فاصله و دوری بستگی ندارد.
شعله ی عشق وقتی گرمی بخش وجود ادمی شد به راحتی به دست فراموشی سپرده نخواهد شد. البته اگر آن عشق، عشق باشد!
متاسفانه در این زمانه آدمهای خاکی با عشق بیگانه اند و به غلط، حساس زودگذر را عشق می خوانند.
اینچنین عشق ماندگاری باعث فخر است. باید دهلی به دست گرفت، ساز و نوایی به راه انداخت و همه ی عالیمان را از صدای عشق با خبر کرد. قلب پیر این زوج هنوز می تپد و جوان است.
دل، زنده است به عشق...
زنده باذ هر چه عاشق...

درود بر ندای درونی که عشق دلهای شکسته را ترانه می کند
انقدر زیبا نوشتی و داستان را زیبا تصویر و تعبیر وتفسیر کرده ای که
جز یک دست مریزاد نمی توان گفت که بیش از ان گفتن موجب خجلت و تهی بودن را فریاد می کند.

هزاران گل بپاس سپاس تقدیم تو باد

عالم ملکوت پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ب.ظ http://www.malakut.blogfa.com



به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم ؟! » جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو
چه کاره ای؟» پاسخ داد: (( هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

[لبخند] سلام بر عزیز دلم ... به اطلاع حضرت عالی می رسانم که در عالم ملکوت مطلبی در باب شناخت نفس اماره اپ شده است اگر مایل بودید سری به عالم ملکوت بزنید و با حضور ملکوتی خود ملکوتیان را شادمان کنید [لبخند]

سیمین محسن نژاد جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ق.ظ

سلام و شاد باشید.
الهی.........این دو از لیلی و مجنون هم جلو زدند.
واقعا در دنیای فانی این دو روز زندگی که مانند برق می گذرد این جنگ ها به هر دلیلی چه معنا و سودی برای حاکمان و دیکتاتورها دارد.

این جنگ ها راه می افتد که عشق را به مرگ محکوم کند
ولی عشق قوی تر است و می گوید مرگ بر جنگ
که عشق پیروز است

سپاس بانو

بانوی شرق جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.royavash.blogsky.com

اونقدر بی وفایی ها تسخیرمان کرده که قدرت عشق٬ فراموشمان شده...
فوق العاده بود

درسته بانو
ووقتی که داستان عشق را می شنویم
می گوئیم شاید که فسانه است
ممنون مهرت

نویده جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 ق.ظ http://www.sare40gis.blogsky.com

و این چنین است که انسان معنا پیدا میکند!
ممنون از مطالب خوبتون.
موفق باشید.

منهم سپاسگذار چشم رنجه تو مهربانم

. جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ب.ظ http://nog.blogsky.com

جالب بود!
خیلی لذت بردم!!
کاشکی همه اینطور بودند!!!

ممنون از اینهمه محبت
خوشحالم که باعث لذتت شدم
همه بهترند عزیز

فرخ جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 ب.ظ http://chakhan.blogsky.com

داستان زیبایی بود داستان بوریس و همسرش
هم اندوه میاورد و هم شادی میبخشد!!

هم اندوه میاورد و هم شادی میبخشد!!

چه زیبا گفتی فرخ جان
ممنون

سعید جووون جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام ..... کوروش جان
قشنگ بووود......
یعنی می شه؟
یعنی اگه منم وفرذادار بمونم برمی گرده؟
آخه من همه پلارو خرابذ کردم.........
دعا کن برگردهه....
یه حس غریبی می گه برمی گرده ....
توام به معجزه عشق ایمان داری؟

عشق خود معجزه است عزیز
اگه عشق باشه و تو هم عاشق صادقی باشه
بله سالها هم بگذره باز گشتی داره
حتی اگه پلی نمونده باشه باشنا خودشو میرسونه

توحید شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ق.ظ

درود !!!
خیلی زیبا بود استاد ...
بازم از این کارا بکن

تو زیبا دیدی عزیز
و خوشحالم که عزیزان مخاطبم احساسی زیبا پسند دارند
بویژه که هنرمند و گرامی

الهه شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ http://shahmoradi.blogsky.com

خداییش خیلیه
یعنی اون آقا فقط به خاطر ۳ روز زندگی هنوز عاشق زنش بوده
ولی اینجا چی
هنوز این یکی رو قطع نکردن میرن دونبال اونیکی
اون یکی هنوز تموم نشده دنبال سومی
بعضی وقتها هم ۲ تا ۲ تا با هم
البته خانمها هم جدیدا کم نیستن که اینجوری شدن

بانو
چقدر دل پری داری همچون من از این ادمیان امروزه
براستی که چنی است که گفتی
ممنون از حضور پرمهرو احساس قشنگت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد