سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

مدارا؟

مدارا ؟


می بینی آخر عمری به چه کارا دست زدیم

توی مجلس عزا ما اون کنارا دست زدیم

 

ما عزب اوقلی بودیم، بی خیال ِسفره و نون

آدم و حوا شدیم و آشکارا دست زدیم

 

پشت لب سیاه نبود و دلامون روشن و صاف

تو زمستون سیاه به اون بهارا دست زدیم

 

قد این درخت کاشته، به خدا قد می کشید

همت مردممون، به شاخسارا دست زدیم

 

سی‌اسی کار نبودیم، اما همون روزای خوب

واسهءمردان بد، آن روزگارا دست زدیم

 

سیل اومد جَوُنو برد ،پیر مونم به غم نشست

جاهلی کردیم و پیش، سووگوارا دست زدیم

 

اما حالا که جوون نیستیم و، پا به سن شدیم

واسه جهل جمعمون، به یادگارا دست زدیم

 

ولمون کن بخدا ،با جهلمون مدارا کن

دیگه بس کن که چرا، به این مدارا دست زدیم

 

تابستان82 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد