سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

بابا پفکی(عاروس۶)

در ابتدا، باتوجه به این که قسمت 6ماجراست .عزیزان می توانند برای ارتباط بیشتر به قسمت قبل در آرشیو نگاهی بیاندازند. با سپاس

محمد غلام . شوهر مش ظزیفه مردی خوش وقلب مهربان،عاری از تعلقات مادی،کسی که هرگز بیاد ندارم فریاد کشیده و عصبانی شده باشد.

هیچگاه مستمندی را دست تهی و نا امید از درگاه نراند.

می گویند ، کاسب حبیب خداست .

.اگر بدنبال مصداقی  بودم ،با او کسی را یارای برابری نبود.

کودک که بودم ،در همان زمان میدیدم ، فقرا ی دوره گرد کیسه های برنج را  که آن زمان مرسوم بود  ، زن خانه  به جای پول، کاسه ای برنج میداد و آنها می آوردند و به او می دادند در عوض به جایش

قند وچای ودیگر مایحتاج خود را می بردند.و او بسیار در جلب زضایتشان می کوشید.

ولی کمتر دیده شد که در مسائل خانه وزراعت دخالت کند.

آن قسمت را مش ظریفه می چرخاند و بعدها با همراهی  پسر بزرگشان رضا که امور مرتبط  زمین و زراعت بردوش او بود.

عکس تخیلی است

در زمان ِپیری ، فرزندانش که به شهر آمده بودند، اورا نیز به شهر آوردند .ابتدا مستاجری کرد و بعد در خانه فرزند بزرگش زندگی کرد.

ولی هرگز از حال و هوای روستا دور نشد وخاطرات همراهش بود.

او همیشه و حتما  به هنگام آمدن به خانه ، برای بچه ها تنقلاتی در جیب داشت.و به محض ورود به منزل، نوه هایش ، شادی کنان از هر گوشه ای به سمتش می آمدند و همه به هم می گفتند: بابا پفکی آمد.(آن روزها تازه پفک نمکی  به بازار آمده بود و سخت مورد علاقه ی بچه هابود)

دوره ، دوره خان و خان بازی بود.و گوئی حکومتی  در منطقه ایجاد شده بود خود مختار

منطقه به چندین روستا تقسیم شده  بود. با فاصله هایی از هم ،دارای نوعی مرزبندی که

هنوز هم  با تغییراتی ،آن سامان ها(در اصطلاح محلی =مرز)رعایت می شود

در هر روستا خانی نیز حاکم بود. با منزلی بزرک باکلی حکم و حشم .شنیده ام که به راحتی کسی را زمین می بخشید.و یا از کسی به زور زمین می گرفت.برای عروسی ها  کسب اجازه الزامی بود.

خان های روستا ها همگی باز در زیر سیطره ی ،یک خان دیگر که از نظر سنی و موقعیت خانوادگی از آنان برتر بودند ،قرار داشتند.و این خان ها ،باهم نسبت خانوادگی داشتند.

خان هر روستا قاضی ِحکم بود و آمر. و عده ای از همان اهالی  نیز بصورت  کارگر ،وظایفی متفاوت  رادر خدمت او و خاندانش داشتند.

خان کسانی را که مورد غضبش قرار می گرفتند ، به شلاق می بستند و گاه در طویله  زندانی می کردند.


ادامه دارد

در ادامه ی مطلب نامه های من به مدیریت بلاگ اسکای و پاسخ های آنان

مدیران بلاگ اسکای بی گناهند


اغلب عزیزان همراه،وحتی درابتدا خود من هم،در رابطه با پیلتر شدن وبلاگ دچار این سوء تفاهم

شذه بودیم که، کار، کار بلاگ اسکای است. اما با نامه نگاری و پاسخ ،متوجه شدم که چنین نیست

در ذیل نامه ها و پاسخ ها گواه مطلب است.

درود بر مدیریت محترم بلاگ اسکای

در ابتدای  عرایضم خواهش مندم مرا به بخش پشتیبانی و... ارجاع ندهید.

 

همیشه به خود به خاطر درک بالای مدیران بلاگ اسکای تبریک گفته و میبالیدم.

بویژه با  نظر متقن و درست ایشان با مسئله فیلترینگ ، که براستی  هم  با بازداشت قلم هرگز نمی توان مانع اندیشه شد.

{در روزنامه مسدود شده ی جامعه مقاله زیبایی  خواندم که می گفت اگر در اجتماع سد بروز اندیشه شویم شعار ها به نهان و گاه (توالت ها) کشیده شده و دیگر ادب و نزاکت کنار رفته و کار به خصوصی دولتمردان می کشدو..}

تازه در خفا اندیشه بال و پری ققنوسی به خود می گیرد که خود تولدی دوباره را خواهد داشت و آتشش دامنگیر مسببینش خواهد شد

من تو سن حدود 50سال آموختم که متولی این حرم باشم و به پاس حرمت آن ،بارها خود را از گفتن(خودسانسوری) بازداشتم

چرا که نمی خواستم ناسپاسی داشته باشم از این موقعیت دراختیار داشته

و بر اساس همین باور ،حدود فعالیت خود را معطوف به مسائل ادبی(اشعار و متون ادبی) و اجتماعی  قرار دادم.

اگرچه که منکر نمی شوم که  گاه از مسائلی نیز گزیر [:S004:][:S004:]و گریزی نیست  و نبود.

امروز از شخص شما که فرهیخته می نمائید و خود نیز دلسوخته ی این راهید درخواست بررسی و بیان دلیل و رفع فیلتر دارم.

با سپاس ِ پیشاپیش و آرزوی توفیق



  پاسخ:

وبلاگ شما توسط بلاگ‌اسکای فیلتر نشده است و  شما می‌توانید از آن استفاده کنید. متاسفانه وبلاگ شما توسط مخابرات یا کمیته تعیین مصادیق یا یکی دیگر از این جاهایی که مشغول فیلتر کردن  هستند مسدود شده و رفع فیلتر آن در اختیار و امکان ما نیست. امیدوارم روزی برسد که مردمان و حکام این سرزمین احترام بیشتری برای اندیشه‌های آزاد و مردمان آزاداندیش قایل شوند.
آسمان زندگی‌تان آفتابی!
  

 

با درود به دست اندرکاران محترم بلاگ اسکای
امروز با آمدن از سرکار متوجه مسدود شدن یا به روایتی فیلتر شدن وبلاگ خود شدم

همانطوریکه مستحضرید حوضه ی فعالیت من ادبی اجتماعی است

وشعر و دست نوشته های خودم است
.
و تلاش کردم چهارجوب پذیزفته ی بلاگ اسکای را رعایت کنم
.
لذا از شما عزیزان استدعای رفع اشکال داشته

و امیدوارم علت را نیز برای پیش گیری از تکرار ، بفرمائید

با سپاس مدیریت وبلاگ سخن کوروش

korosh7042.blogsky.com

سلام

دوست عزیز وبلاگ شما از طرف بلاگ اسکای فیلتر نشده است و این اشکال از طرف مخابرات میباشد. لطفا برای پیگیری و رفع فیلتر وبلاگ خود به آدرس filter@dci.ir ایمیل بزنید.

با تشکر


با شکستن قلم نمیتوان مانع اندیشیدن شد

درود بر شما مدیران بلاگ اسکای

در کامنتی به عزیز دیکر جناب توکلی عرض مورد داشتم و همچنین به

بخش فنی ایمیل زدم.

که هنوز نتیجه ای نداشته است

با توجه به شناختی که در این مدت ار باورهای مدیران داشته ام

ومیدانم که خود قربانی سانسور بوده و ناراحتی هایی نیز متحمل شده اند. و به بی حاصلی این رویه که حاصلی جز رکود و رخوت و بسط خودکامکی و تمامیت خواهی و در کلیت مرگ یک جامعه ی پویا

نخواهد انجامید چیزی که 31 سال پیش مارا به خیابان کشاند .نیسشت

من نه تنها از 30است که از هرچه 30استمدار است بیزارم

اگرچه بیان حقایق اجتماعی برای کسی که در حوضه ادبیات قلم میزند هم گاهی نیشتری است به  رهروان این راه

امیدوارم

شما که خود نیز درد قلم دارید

درک معضل کرده و از کمک به انسداد کننده گان خود داری کنید


پاسخ:

ممنون از شما. امیدوارم هرچه زودتر مشکل وبلاگتان برطرف شود

 


پاسخ:

زنده باشید
نظرات 31 + ارسال نظر
ziba جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ب.ظ http://zibaaa.blogsky.com/

هر دوره که میگذره بدتر میشه ولی لاقل من از قدیمای میشنوم که اون دوره اینقدر نامردیا زیاد نبود صداقت بیشتر بود

انگار ایرانو ایرانی روی کوروش کبیر مانندی نخواهد دید

غم پیشینه ببین پیرم کرد
حاصل عمر که تدبیرم کرد

از خوشی ها و زشادی همه
همه خوابی شده تعبیرم کرد

آنچه زیبای عزیزم دیدم
یا شنیدم همه تکفیرم کرد

که چه بودیم و کنون چون شده ایم
فکرش امروز چنین پیرم کرد

ما پی بهتر ازین برخاستیم
لاکن امروز که تقصیرم کرد

فی البداهه

ziba جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ب.ظ http://zibaaa.blogsky.com/

به نظر من بلاگ اسکای هم مقصره اینو قبول کنید استادهمشون دستشون تو یه کاسس

هی ادمو پاس میدن به اینطرفو اونطرف

بله زیباجان
اینان با سکوتشان
و عدم راه سازی و تسهیل برای کاربر
نوعی همراهی دارند
اما قلبا همدلی می کنند

ممنون توجه ات

F شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:08 ق.ظ http://ensan8707.blogfa.com

درود

ممنون از یاد آوری گذشته ....

منم یه پدر بزرگ داشتم ....همیشه یه چیزی توی جیبش بود ....

که باعث خوشحالی ما ..... می شد ....فرقی نمی کرد ...

هر جا که می دیدم ....حتی اتفاقی ...

در مورد فیلتر هم نگران نباش ....

کوروش جان!!
با تو بودن -همیشه پر معناست .!!!

درود بر گل نیلوفرینم

این وظیفه ی ماست که هر از گاهی یاد بزرگانمان را داشته باشیم

حقیقتاخیلی دلتنگ گذشته بودم

و چقدر آرزوی بازگشت داشتم به آن روزها

همیشه شرمنده ی محبت های شما عزیزان هستم

شنگین کلک شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ق.ظ http://shang.blogsky.com

درود بر کوروش عزیز
خیلی دلم برای عاروس تنگ شده بود
خوب کردی که از آن نوشتی
امثال بابا پفکی در محله ماهم بودند
خدا رحمتشان کند یادشان گرامی باد
منهم دونامه برای بلاگ اسکای نوشتم
درمورد همین مطلب اما هنوز هیچکدام
جواب داده نشده است یا شاید هم به
جوابی که برای شما فرستاده اند اکتفا
شده است . اما از حق نباید گذشت اگر
بلاگ شما در جای دیگری مثلا بلاگفا بود
حالا حتی خودتان نیز به آن دسترسی
نداشتید و ازاین بابت باید قدردان بود
امید که این مشکلات حل شود به علاوه
آن مشکلات و به علاوه همه دیگر مشکلاتی
که بواسطه آمدنتان به خیابانها حالا
هرروز با آنها دست بگریبان هستیم
همیشه شادو سلامت باشید

درود بر یار فرزانه ام

همراه و مایه امید شنگ عزیز گرامی

درود بر تو

باور کنید دوستان شرمنده محبت های شمایانم

تو و امید عزیز که او نیز چنین کرد و در پستی از عزیزان دیگر برای رفع مشکل یاری جست

با امید حل همه ی مشکلات

شاد و پیروز باشی ، سربلند

آبرنگ شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ب.ظ http://kaghazerangi.blogfa.com

سلااام استاد گرامی
واقعا شرمسارم از اینکه مدتهاست که سعادت حضور در کلبه گرانبهایتان را نداشتم،باوربفرمایید اکثر اوقات فیلتر شکنم جواب نمیده.
خیلی وقته نیومدمو از اشعار و نوشته های زیبایتان بی بهره بودم،استاد اون /عزب...فی البداهتون/ آره استاد...........؟؟
اشعارتونو با علاقه خواندم اما در فرصتی داستانتون رو که خیلی دلم میخواد بخونم باید بخونم.
شاد باشیدو پاینده.

درود بر تو بانو ی رنگین کلک احساس

این منمکه شرمنده ی عزیزانم شده ام که بخاطر این قلم نارسایم
مهربانانی چون تو دچار مشکل می شوند
امیدوارم بتوانم راهی برای این مشکل پیدا کنم.که منخود نیز هر از گاهی با مشکل عدم دست رسی روبرو هستم.
البته امیر عزیز پیام پراز مهرت را به من رساند.
من در برابر مهربانی های همیشه ات کلاه ارادت از سر بر میدارم.

پاینده باشی و همیشه گل احساست شکوفا و مستفیض از هنرت

پرنیان شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام کوروش عزیز
از خواندن داستانهای قدیمی لذت می برم مخصوصا اگه بدانم واقعیست. عکسها هم قشنگ بودند.
در مورد فی لترینگ هم به نظرم خیلی زیاده روی میکنند. ظاهرا" نسبت به بعضی از کلمات خاص آلرژی دارن و به کل مطلب کاری ندارن اگه از کلمه ای خوششون نیاد کل وبلاگ رو می بندند.

درود بر بانوی پرنیان خیال

لطف می کنی که وقت با ارزشت را پای نو شتاری با اینهمه نقص می گذاری
امید که بتوانم ثبت کننده شنیده ها، دیده ها و برداشت هایی دوره ای
از یک منطقه ی خاص باشم

سپاس بخاطر مهربانی های شما عزیزان

محسن نژاد شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ب.ظ http://www.kind-sky100.blogfa.com

با سلام ودرود بر کورش گرامی.
خشونت ودیکتاتوری در گذشته بود ولی امروزه با پیشرفت تکنولوژی دیکتاتوری ها هم قوی تر ومدرنتر شده اند که هزاران رنگ دارند در قالب دین و فرهنگ و اعتقادات حکومت می کنند.
جمله جالبی است(با شکستن قلم نمیتوان مانع اندیشیدن شد) در هیچ دوره ای نتوانستند مانع برندگی قلم گردند.
عمر به پایان می رسد
پروانه ها بر شکوفه ها می نشینند
و رود به دریا می پیوندد (شاملو)

درود بر سیمین بانوی فرهنگ مهر

سپاس گذار بخاطر تمام همراهی ها و همدردی هایت

شاد باشی و هرگز شاهد ظلم نباشی


سایه مهتاب یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:56 ق.ظ http://moonlightshadow.blogfa.com

سلام بر جناب کوروش
شبانه مارا دعوت نمودید به خواندن قسمت ۱ الی ۶ عاروس
سادگی و صمیمیت
خاطرات یک روستا
مردمان بی پروا و ساده
پاک و معصوم
درود بر بابا پفکی . خیلی کم پیدا میشن دیگه.
امید که زیباتر هم بشه
کاش ذره ای از آن صفا و صمیمیت هنوز وجود داشت

درود بر تو نازنین

چه دلنشین است برای من
مخاطبی داشتن در دل شب
این دل نوشته ها را
که خود به هنگام نوشتنش در آن حال و هوا سیر می کنم

ممنونم بخاطر احساس زیبایت

سایه مهتاب یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ق.ظ http://moonlightshadow.blogfa.com

بالاخره باید یه کاری بکنن دیگه!!!
یکی از پرتوهای نمایانگر اشتغال زایی ایجاد افراد متخصص و متبحر در امر فیلتر کردن است.
این نمودار کاهش بیکاری بالاخره از این راه هم جبران میشه!!!!

و چه زیبا و لطیف به
این موضوع نگریستید


سپاس گذارم نازنین

ویس یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:17 ق.ظ

اندیشه را نمی توان به بند کشید حتی اگر در غل و زنجیر شود جسم آدمی.

صبرت ار به طاقت آمده است

زین شب چراغ مرده ی ملول

هوش آفتابیت کجاست؟

گر به جست و جوی سطرهای روشن سپیده ای

با چراغ چشم جغد

آسمان تیره را ورق مزن

درود بر ویس عزیز و مهربان

و چه هدیه ای زیباتر از این
زمانی که

چراغ عمر رو به خموشی است


سپاس گذار مهرت نازنین

ستوده یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ب.ظ http://saba055.blogsky.com/

سلام استاد عزیز.
این بار داستان عاروس را متوجه شدم .
با خوندن داستانتون ودیدن این عکس یاد پدر بزرگم افتادم که سنش از نود گذشته و گوش شیطون کر وکور هنوز بهتر از من میبینه ومیشنود.


همیشه یاد بچگی هام که میفتم هم خوشحال میشم وهم غمی دلم را میگیره که اون روزها دیگه بر نمیگرده .
ممنون استاد از مهر همیشگیتان

سلام بر ستوده ی مهربان

خوشحالم که توانستی ارتباط با داستان داشته باشی
شرمنده که سعی بر واقعه نگاری
باعث شده از جذابیت داستانی کاسته نباشد

شاد باشی و سایه ی مهر بر سر عزیزانت همیشه گسترده

ستوده یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ب.ظ http://saba055.blogsky.com/

با خوندن نامه هاتون خیلی متاسف شدم برای مملکتی که یک مشت آدم دیوانه واحمق دارن اون را اداره میکنند (البته ببخشید)
که با هر حرف واندیشه آزاد مانند موش به خود میترسند واز ترس بر اندازی تاج وتختشان عده ای نوکر را استخدام کرده اند تا جلوی این قلم های پر توان را بگیرند

اما زهی خیال باطل هرگز نمیتونند بلاخره این کوته فکران روزی از پای در میان پس تا اون روز صبر کنید ما همراه شما هستیم وتنهاتون نمیذاریم

درود بر تو و همه ی یارانی که ثابت کردند

به هنگام سختی ها در کنار آأم می ماند

یاریشان ترنم مهر است و لطف

ممنون از همه ی همراهی های شما مهربانان


فریناز یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:13 ب.ظ

سلام و درود برکورش بزرگ با یک دنیا شرمساری

بر من ببخشایید اگر با جمعتان مدتی بیگانه گشته بودم.... و امروز از صبح به خانه ی تک تک دوستان رفته ام و دیدارها تازه کرده ام...

و حالا رسیده ام به اینکه بودن در محضر شما استاد عزیزم لیاقتی بزرگ میخواهد که مدتی محروم گشته بودم

خوبید مهربان؟

درود بر فریناز نازنین
شما عزیزانم
هروقت چشم رنجه کنید
بر چشمان من قدم گذاشته اید

ممنون همه ی مهربانی هایتان

فریناز یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 ب.ظ

مش ظریفه را هنوز یادم هست.... به ظرافت نامش تمام تنم لطیف میگردد

و خوشا به حالش با چنین همدم مهربانی....

انگار مهر و محبت و وفاداری در دیار شما آیینی دیرینه است....

پرورش استاد اسطوره ای چون شما در این دیار شاید دیگر پر از تعجب نیست که این رسم شماست مهربان

به امید روزی که از در وارد شویم نه دیوار...



خوشحالم فریناز عزیز

که ظرافت مش ضریفه را به یاد داری

ممنونم از محبتت
و شرمسار مشقتی که برای آمدن اینجا متحمل می شوید


شاد و سربلند باشی

نازنین دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ق.ظ http://rainy1989.blogsky.com

سلام و دروووود بر استاد کوروش بزرگ
خیلی دوست دارم که این داستان رو از اولش بخونم ولی اینقدر به سختی باز میشه اینجا که واسه نظر دادن هم کلی زمان میگیره و مطمئنا اگه بخوام از اول شروع کنم روزها طول میکشه
کاش زودتر مشکل اینجا حل بشه استاد و مثل قبل راحت به اینجا بتونیم رفت و آمد کنیم

من زندگی های قدیمی رو خیلی دوست دارم و مطمئنا این عاروس هم خیلی باید زیبا و جالب باشه
امیدوارم بتونم یه روزی همه شو بخونم

شاد و سلامت باشید استاد

بی نهایت درود بر نازنین گل مهربان
شرمنده اینهمه آزار
پیامی در وبت گذاشتم
امید که اندکی آز این آزار بکاهد

پاینده باشی به مهر در کمال سلامتی و شادابی

F دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:23 ب.ظ http://ensan8707.blogfa.com

درود

....عاشقانه هارو خوندم ..... زیبا و پر محتوا ....

ممنون کوروش جان !!

در نظر بهدی نا گفته های تقلید رو می نویسم ..

سپاسگذار حضورت

درود بر نیلوفر مهربان

بی صبرانه منتظر تراوشات قلم سحر کننده ات هستم

شاد باشی و سربلند

امید دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:03 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

سلام استاد
بر این درویش گرفتار ببخشید این غیبت های فراوان را
گرفتارم بخدا

درود بر شما

من در این بادیه اندر پی لیلا بودم
پی مجنون و دلیل دل شیدا بودم

گشتم و گشتم و ازاین همه دل
یافتم گرمگ دل را زتو مانا دیدم

همه ی آتش دلها که نهان بود به جان
در تو این آتش پنهان شده پیدا دیدم

از نهان گفتن معشوق که تقدیس تو بود
آنچه که میگفت همه از دل شیدا دیدم

خوش به حال تو امیدم که در این وادی مهر
چشم ها یی نگران بر تو مسیحا دیدم

چه مبارک ، به کلامی ،این بداهه آمد
مایه ی عشق ترا شادی فردا دیدم


دانیال سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ http://www.manoto-baham.mihanblog.com

بعد یه مدت طولانی بالاخره راه یافتم ای خدااااا....... فعلا شکه ام

درود بر دانیال عزیز

شرمسار همه ی شما عزیزان

امید که به زودی رفع مشکل شود و باز شما یارانم را در کنر خودم داشته باشم

ممنون از همه ی محیت هایتان

امید سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

تا تو استادی منم عاشق ترین عاشق
نا خدایم چون تویی توفان برم قایق

سایه بانت مهر دارد بر سرم استاد!
هم طبیبی هم به درد عاشقان حاذق

بوسه بارانت کنم شاید خنک گردم
ابر بارنی که ماموری از آن خالق

وزن شعرم زیر حرف دل تلف شد آه
ورنه شعری می سرود در خور و لایق



مهریار سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ب.ظ

کوروش عزیز
داستان عاروس رو خوندم . دارم دنبالش می کنم
بی صبرانه منتظر بقیه داستان هستم. داستان که نه. قسمتی از گذشته ی تو ، من و همه . گذشته ای که چقدر راحت از کنارش گذشتم. گذشته ای که داشت می گذشت متوجه نشدم . گذشته ای که تجربه ی بزرگان بود ، گذشته ای که برای من حال بود و آینده .
افسوس . کاش می شد فقط ی بار به گذشته بر می گشتم . حتی زمانی کوتاه . اونقد قشنگ می گذروندمش که وصل شه به آینده ام . که همیشه کنارم باشه . که هیچوقت فراموشش نکنم .
کاشکی پدر بزرگ رو ی بار دیگه می دیدم . اون با دستای پیرش نخود کشمش بهم بده . وای چه احساس خوبی . هنوز مزه ی اونا زیر دندونامه . و با اینکه بارها نخود و کشمش خوردم اما هیچوقت نتونست اون طعم خوش نخود و کشمش های جیب پدر بزرگ رو بده . راستی چرا دیگه خیلی از خوراکی ها اون طعم و لذت گذشته رو ندارن؟
به نظر شما ما چی باید تو جیبامون بزاریم تا در آینده واسه ی نوه مون گذشته ی به یاد موندنی رو بسازیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مهریار عزیزم
داستانی که پیش میرود گاه شاید تلخی هایی را به کام شیرینت
خواهد داد که پیشاپیش عذر آن را از من بپذیر
گذشته ای که شیرینی اش به تلخی کشید
هرگز فکر نمی کردم که روزی
در حسرت یک نگاه بسوزم
با با پفکی
همدم شبهای تنهایی اش بودم
نمیدانستم روزی خودم هم تجربه تلخش را ارث خواهم برد

محسن نژاد چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ق.ظ http://www.kind-sky100.blogfa.com

سلام کورش گرامی .

همیشه شاد و سالم بمانید. سری زدم تا از نوشته های شیوای شما فیض ببرم .

درود بر بانو ی فرهنگ مهر


سپاسگزار اینهمه نتوانم بودن

شرمسار محبت هایتان

مهریار چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ

تقدیم به کوروش عزیزم که دوستش دارم برای همیشه...

کجایی ای عشق
ای یار
نکند رفتی
نگو که دلم می گیرد
نه تو هرگز نرفتی
چون حس می کنم
گرمای تنت را
و بوی خوش بودنت را
می دانم
دوستت دارم
باشی یا نه
بیایی یا نه
و من
بودم یا نه
همیشه با منی
در قلب من
در تمام وجود من
من احساس می کنمت

روزهای بارانی بدون تو را چه کنم
چگونه دلم را آرام کنم
چگونه همراه آسمان نبارم
ننالم
چون باران یعنی تو
یعنی خنکای روحت
یعنی فریاد کشیدن من و تو
یعنی نگاه مستانه در تو
یعنی شعله ور شدن من و تو درآتش عشق
یعنی عاشق شدن من و تو
یعنی تو
یعنی ما
تا ابد

من لبخندهایت را در روز بارانی
برای خود
در ذهن خسته و تنهایم
به یادگار خواهم برد
تا در تلخ ترین لحظات
زمانی که سخت ترا می خواهم
با یادش آرام شوم
و صبور تر
برای فردایی بهتر
برای آنان که به من
و به سرنوشت من چنگ زده اند

تو همیشه با منی
می دانم.........

خنده هایت را ببار
بر عطش تن زمین تشنه ام
من با انوار طلایی تو
جاودان می شوم
صنوبر قامتم
کاش با نیلوفرین گل اندام تو
همه ی عمر مزین میشد
صبور بودی و
تحمل خشک کامی عمر را
می پذیرفتی
و با لا بلندی امیدم
چنگ میزدی
و من به نرم خویی اندامت
می شکستم
و در آغوش خسته ام
لطافت مهر را
به خود میدیدم
و حک قلب عشق می کردم
بر قامت خشک و پر چروک
درخت نا امیدیم
و چون عشقاق
نشانه ی قلب این درخت
تو هستی و یاد تو
بگذار رهگذران ببینند
بدانند که مهریار من
با من است
و مرگم را جاودان افسانه می کند
اسم تو

دوستت دارم

مهریار چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:45 ب.ظ


آه کوروش
کوروش
کاش اینقدر خوب نبودی
کاش با من نا مهربان بودی
کاش برایم این همه خاطرات شیرین
زیبا
و تکرار نشدنی باقی نمی گذاشتی
کاش بعد از تو
خاطراتت نیست می شد
که با یاد آوری آن
تمام بودنم خرد می شود
و احساس من
من تاب از دست خواهم داد
بدون تو
می دانم

دیگر چه کسی آرامم کند
شب های پر دردم را
برای که بگریم
و سنگ صبور من که خواهد شد؟
کاش می شد
سرنوشتمان را از سر
خودمان
در کنار هم می نوشنیم


کوروش من
چشمانم را می بندم
نمی خواهم آینده را ببینم
آینده ی بی تو
اینک
تپش های قلبم را می شنوم
زیرا
لحظه ی دیدار نزدیک است

روزی هزار بار
این جمله را با خود تکرار می کنم
تا هرگز فراموش نکنم که
دوستت دارم

عزیزم دوستت دارم


اگر پرستش گناه هم بود
خیالی نیست
بگذار تا خدای نیز بداند
که رقیب پیدا کرده
اگر نمی خواست
خود را به خواب نمی زد
مگر چه می خواستم از او؟
آرامش من کو؟
خواستم آنچه را که می خواستم
فقط او میدانست
آنگاه کوه ها را بینمان قرار داد
مگر نمی دید؟
که چشمانی این سوی کوه
نور خود را
از تابش و تلولوی آن سوی کوه می گیرد

گله ای اگرش هست
بیجاست
پس بگذار در حسرت این خواسته
این آرزو
آین عشق پاک
بسوزد و بسازد
مگر نیست که عمری
دید و دم نزد
مگر بر آستان جبروتش چه خللی میشد
که زود تر
پیش از آنکه
این چشم ها
نقصانشی میدید
پیش از آن که نور رمق تابشش
به کسری برسد

پس گله ای نیست
من فریاد می کشم
خدای من توئی
بگذار بسوزد
آنگونه که من سوختم
بگذار بسازد
همانطوری من سوختم
شمعی در حسرت
سالها بوسه
بوسه ای زعشق

می پرستمت

امید چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:51 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

سلام استاد

عرض ادب و ارادت گوش ما را گرفت و اورد خدمت شما
خواستید ببرید
خواستید بنوازید

مهرتان مستدام باد

سلام امید عزیزم
مهر و محبتت بر سرم چون آفتاب مهر میدرخشد

ممنونم از اینهمه مهر شما عزیزانم

ziba چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:22 ب.ظ http://zibaaa.blogsky.com/

وی پی انم مدتش تموم شده بود این یکی دو روزه

فدای شما بشم که دلم ناخداگاه براتون تنگ میشه

عزیز مهربون

به رسم کوروش بزرگ خودمون



این قلبا رو تقدیم میکنم
همیشه برقرار باشی خوب بلاگ اسکای

آبجی گلم
زیبای مهربان

بابت تمام آزار ها
شرمسارم
بزودی با سورپرایزی خدمت خواهم رسید

سپاسگزار مهربانی هایت

توحید چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ب.ظ

درود بر استاد بزرگ !!!

بسیار زیبا بود ...

در مورد بحث فیل ... عرض کنم که یاد این قضیه افتادم ...

کی بود ؟ کی بود ؟ من نبودم ...


استاد ما چشم به راهیم ...

درود هزاران درود بر یگانه ی مهر


ای یار همیشه همراه مهربان

امید که در آینده نزدیک با خبری خوش

بتوانم از آزار عزیزانم بکاهم


مشتاق دیدارم نازنین


به زودی خدمت رسانی خوام کرد

حال بقول معروف

علی خواجه یا خواجه علی

هر دو سعادت است

محسن نژاد پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ق.ظ

سلام کورش عزیز

ما در کتاب (اشعار) تو می شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است در باور است
دریا یه جرعه یی که تو از چاه خورده ای حسادت می کند.
(شاملو)
وبلاگ شما چه غریبانه و مظلومانه مورد ظلم واقع شد.
امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی

درود بر بانوی سیمین فرهنگ مهر

سپاسگزار مهرت

و ممنون از شعر زیبایت

به زودی با سورپرایزی خدمن خواهم رسید

بدرود

امید پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

چه ایام خوشی بود آن قدیم
ز مطبخ می رسید بوی حلیم

تمام کوچه ها از خاک بود
نه هر خاکی که خاک پاک بود

حیاتی بود و آب ِ حوض پُر
دلایی بود و صد خروار دُر

چه شد امروز از آنها تهی است
میان این دل و آن دل کُهی است

چه کردیم این چنین گشتیم گدا
بریدیم از خدا و او هم ز مـــــا


یادش بخیر
دلم برای ان حوض های وسط حیات و لانه های کبوتر تو راه پله پشت بام تنگ شده است

ممنونم امید عزیز و همیشه همراهم

با اینهمه احساس زیبا و مشترک


F پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:31 ب.ظ http://ensan8707.blogfa.com

یکی از مصیبتایی که اکثر آدما گرفتارش می شن اینه که فکر می کنن سر هر دو راهی که می رسن یا باید این سرشو بگیرن یا اون سرشو. یا باید زنگی زنگ باشن یا رومی روم. یا سفید سفید باشن یا اگه نتونستن٬ پس ناچاراً سیاه سیاه بشن. این معضلِ همه گیر٬ قبل از همه چیز زاییده ی نگاه نتیجه گرای ما آدماست. فرقی هم نمی کنه کدوم سر قضیه باشی. دنبال نتیجه بودن٬ جزء عناصر لاینفک شخصیت ما شده. خوب نگاه کن ... همه دارن معامله می کنن. خواسته هاشون فقط فرق می کنه و طرف معامله شون. یکی با خدا قمار می کنه٬ یکی با بنده ی خدا. یکی سر بهشت و جهنم٬ یکی سر مال و مقام این دنیا. توی هر کاری که شروع می شه همه
ادامه

بسیار زیبا و موشکافانه نیلوفر عزیز


ممنون حسن توجه ات

F پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:33 ب.ظ http://ensan8707.blogfa.com

توی هر کاری که شروع می شه همه همون اولش می پرسن : خب آخرش چی می شه ؟! عین آدمایی که وقتی یه کتاب دستشون می گیرن٬ اول می رن آخرشو می خونن ! درست مثل آدمایی که تموم لحظات زندگی رو از دست می دن و حرومش می کنن٬ برای فهمیدن اینکه آخرش چی می شه ! وقتی هم که دست از پا درازتر می رسن به آخرش٬ تازه می فهمن که وقتشون تموم شده و هیچ کاری هم نکردن ... حاشیه نرم ... می خوام بگم که نگاه مثبت و منفی و دیدگاه نفی و اثباتی داشتن راجع به مفاهیم و موضوعات٬ باعث سقوط آدم می شه. حالا یا از این سر بوم یا از اون سر بوم. اما خب وسوسه ی نتیجه گرایی و اهل معامله بودن ذاتی ما٬ باعث می شه که هیچ وقت نتونیم درست ببینیم و درست بفهمیم و درست قضاوت کنیم. واسه همینه که آدم ِ بی طرف پیدا نمی شه. هر کسی واسه خودش یه پرچمی پیدا کرده که بره زیرش سینه بزنه ! تازه خدا بده برکت ... بادم که مفته و هی دَم به ساعت جهت وزیدنشم عوض می کنه و خلایق باد به پرچم هم به هکذا !! این وسط فقط یه کشکول توجیهات و توضیحات و بهونه های موجه لازمه٬ که خدا رو شکر٬ اجداد فرهیخته و غیر فرهیخته ی ما به اندازه ی کافی از این آش های شله قلمکار واسه ما پختن٬ که توش واسه هر کسی و برای هر کاری و در مورد هر چیزی یه نسخه ی شفا بخش موجوده.
سایه های زندگی

چه زیبا گفتی عزیز و بجا

براستی که منهم نمیدانم
پایان این سرنوشت چه خواد شد
سرنوشت عاروس
شده سرنوشت خودم


ziba پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ http://zibaaa.blogsky.com/

سلام کوروش عزیز

سلام و هزاران درود بر ابجی گلم

زیبای مهربون


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد